سياستگزاران فرهنگي از ديرباز پشتوانههاي استقلال ملي را به خوبي شناختند و به دو ركن اساسي آن كه خط و زبان بود، اهتمام تمام دادند و براي ترويج و توسعة اين دو موضوع، سرفصلها گشودند. تذكرهنويسي فارسي بزرگترين سند اين تلاش و شناخت براي ثبت و ضبط شعر فارسي است كه ديواري محكم و مستقل و تكيهگاه براي استقلال ملي به شمار ميرود.
در عصر وسايل نقلية كندرو دربدر در كوه و دشت يا در كوچه و پسكوچههاي شهرهاي بزرگ و كوچك به دنبال شاعري كه حتي يك بيت شعر قابل توجه سروده باشد، دورانديشان در تكاپو بودند. نمونه بارز، كتاب تحفة سامي تأليف سام ميرزا صفوي است كه اكثر شاعران با يك يا دو بيت شعر به ثبت رسيدهاند و نشان از حساسيت امري دارد كه موجودي فرهنگي حتي به يك بيت تغيير مييابد و در ديوار استقلال ملي يك ريگ كم يا زياد عوارض خود را به دنبال دارد.
آنچه پيشينيان ما كردند، اشارتي است كه هر نسل در بقا و غناء اين موجودي بايد حساس و مسئول باشد و به نسل بعد واگذارد؛ زيرا با اندك دقتي متوجه خواهيم شد كه اكثر قريب به اتفاق علوم، اعم از علوم پايه و بخش عظيمي از علوم انساني به محض اوجگيري از سرماية فرهنگ ملي خارج و به سرماية فرهنگ جهاني تبديل ميشود؛ يعني موجودي مشترك تمامي ملتهاست؛ بدون تعلق و انحصار به زادگاه آن علم، همانند: طب، فيزيك، شيمي، فلسفه، و ... . البته زادگاه علم از برتري و تفاخر و تعالي ثمرة ابداع و اختراع فرزند خود بهرهمند خواهد بود، اما اين علوم در رديف زبان و ادبيات و هنر ملي پشتوانه استقلال و موجودي فرهنگي در انحصار براي او نيست. بنابراين، ملتهاي بزرگ تا دوران مدرن و عصر دانشنامههاي امروزين بيشتر به تدوين دو مجموعه از آثار فرهنگي و هنري ميپرداختند؛ اول زبان و ادبيات ملي و دوم موسيقي. اين دو مقوله از تولد تا مرگ زندگي و هويت فرهنگي و هنري انسان را در بر گرفته و ميگيرد. دين و اعتقاد در اوان بلوغ بر آن افزوده ميشود و باب ديگري فرا راه او ميگشايد. از درون ادبيات ملي، تاريخ طلوع ميكند تا ساختار هويت اجتماعي را شكل دهد و ادبيات و تاريخ، مقدمات فلسفه ميشده و فرهنگ ملي به اقيانوس جهاني علم ميپيوسته است. بنابراين، دانش و هنري كه فرهنگ ملي را در برميگيرد، انحصاري است و وارداتي نيست و هر علم و عالمي در هر زمينهاي به عاريه گرفته ميشوند، الا سخنوران. دولتهايي كه دلبستة استقلال ملي باشند، در قبال شاعران واقعي و تأثيرگذار متعهد و مسئول هستند. اين مقدمه را براي ورود به بحث بزرگداشت سرايندة دو كاج ضروري دانستم.
روز يكشنبه 20 تيرماه 1395 به بهانه ترافيك تعطيلي تهران در پناه البرز چشم به راه بازگشت، به حسب اعتياد هر روزه در انتظار رسيدن روزنامهها بودم. حدود عصر همانروز روزنامة اطلاعات با قطار و تبار همسفران رسيد. در صفحه 3 خبر پاسداشت استاد محمدجواد محبت به گزارش روابط عمومي سازمان هنري رسانهاي اوج را در همان روز با حضور اعاظم علمي و ادبي كشور درج نموده بود! در شگفت كه روز عيد فطر تبريكي و شادباشي داشتيم و سخني از مراسم نبود. به هر حال بايد حداقل در مجلس حاضر ميبودم كه پر در آوردن و پرواز كردن هم امكانپذير نبود. به ناچار براي ايشان پيامي فرستادم و با عذر موجه از عدم حضور پوزش ميخواستم. ايشان در پاسخ اين دو بيت را فرستادند:
اي محمد علي سلطاني
تو كه خود حال مرا ميداني
گرچه از لطف تو در آزارم
مخلص بيغرض سركارم
تو كه خود حال مرا ميداني
گرچه از لطف تو در آزارم
مخلص بيغرض سركارم
به هر حال، پاسي از شب گذشته بود كه به خانه رسيدم. ديرهنگام بود. روز دوشنبه نزديك ظهر گزارش برگزاري بزرگداشت را كه در همان صفحه سوم روزنامه درج شده بود، خواندم. سخنان استادان و اعاظم علمي و ادبي كشور، قرائت شعر شاعران و حضور پرمهر شعر دوستان كه از جنبههاي گوناگون و ابعاد مختلف به بررسي شعر و شخصيت استاد محمدجواد محبت پرداخته بودند. در نهايت انصاف و آگاهي از چند و چون شعر او و نيمة آشكار شخصيت محبوب و مهربان و متعهد و معناگرا و سخنآرا و... آنان آنچه در حيطه و حدود توان و امكانشان بوده است، گفته و سروده و به انجام رسانده بودند. پس از مطالعة گزارش با وي تماس گرفتم كه آيا در تهران مانده است و يا به ولايت بازگشته؟ پس از چند زنگ، گوشي را در آن ساعت كه از دوازدة ظهر گذشته بود، با كمال خستگي و خوابآلودگي برداشت. گفتم كجايي؟ گفت: در تهرانم. پرسيدم كجاي تهران؟ گفت هتل باباطاهر... و سپس گوشي را به دختر دلسوز و پرستار پدر كه به همراه او آمده بود، سپرد.
از فرط ضعف و خواب كه حاصل كسالت و داروهاي گوناگون تجويز پزشك بود، در تشخيص مخاطب ناتوان و زبان دردهانش الكن از بيان. دختر مانند هميشه با ادب و شادماني تمام پاسخ گفت؛ كه ساعت چهار پرواز دارند و ساعت دو بعدازظهر به سوي فرودگاه هتل را ترك ميكنند. گفتم حال پدر چطور است؟ گفت خوابيده بود، حالا بهتر ميتواند سخن بگويد. گوشي را به او داد. گفتم ميخواهم دربارة نيمة پنهان تو كه هيچگاه به آن توجهي نشده است، براي آگاهي دلدادگان شعر و ادب اين سرزمين و كودكان رشد و نمو كرده با «شعر دو كاج» و مسئولان ذيربط يادداشتي بنويسم و به روزنامة اطلاعات كه دادرسان بيخط و منارة فريادگران بيتشكل از هر قشر و طبقه و انديشه و آيين است بسپارم. با حسن نيت هميشگي گفت: مطمئنم و مختاري و... .
نيمه پنهان محبت
و اما نيمه پنهان استاد «محمدجواد محبت» اين شاعر نامبردار كرمانشاهي كه به تأييد مسئولان فرهنگي سازمان برنامهريزي كتابهاي درسي از سخنرانان آن مجلس بالاترين تعداد شعرها را در كتاب درسي اين سرزمين دارد و نسلهاي آينده ايران از طريق بخشي از تراوش طبع او با زبان و ادبيات ملي و ميهني و اعتقادي آشنا ميشوند؛ مسئولان ذيربط اگر مصداق «كلكم مسئول» هستند كه بايد باشند، سري به خلوت زندگي او كه اقيانوسي از دريادلي و بزرگ طبعي است بزنند.
«محبت» نمونة بازماندگان فتوت در روزگار ماست. مهماندوست، گشاده روي، سفرة گسترده و بيدريغ، معلم و محبوب و مهربان و محترم كه آنچه دارد براي وارد خواستار در جهت نيكي و نيككرداري در طبق اخلاص ميگذارد.
همزمان با پيروزي انقلاب كه شاعران جوان دلسپرده به ادبيات متعهد و متداول آن روز در به در كلبة باصفا و بيريا و بيدرنگ او را در ژرفاي كوچهاي بلند و قديمي در خيابان اصلي شهر پيدا ميكردند و از راهنمايي و تصحيح و توجه او به سرودههاي خود بهره ميبردند و از طريق او با روزنامههاي آن روزگار مرتبط ميشدند؛ از جملة آنان «احمد عزيزي» شاعر بلندآوازة بعدي كه با تأسف بيمار و در بستر بيماري است، تا اكثر شاعران جوان كرمانشاهي پيرو شعر انقلاب كه امروز به مرز پنجاه سالگي رسيده يا عبور كردهاند و نام عدهاي از آنها را در گزارش خواندم كه با اختلاف چند سالي وارد عرصة شعر و ادب كشور شدند و بحمدالله موفق بوده و سرودههاي خوب دارند.
محبت در كلبة شاعرانة خود پس از ازدواج در اوايل انقلاب با همسري بردبار و عفيف و بزرگوار به زندگي پرداخت و چون خداوند دو فرزند نيكو به وي داد، خانة فرسوده را واگذاشت و بالاجبار به منزل متعلق به همسر محترمهاش نقل مكان كرد. سي و هفت سال از پيروزي انقلاب ميگذرد و محبت همواره و در همه حال و در همه جاي اين سرزمين در عرصة ادبيات انقلاب اسلامي با بهترين سرودههاي طراز اول حوزة شعر انقلاب حاضر بوده است؛ از كتابهاي درسي گرفته تا كنگرههاي سراسري شعر.
ديوارهاي دو اتاق مسكوني او پوشيده از لوحهاي تقدير است. شاهداني گواه بر حضور مؤثر و گسترده او.
در سفري به ولايت كه ديدارشان ضرور بود، هنگام عصر به درِ دولتسراي به ظاهر مختصري كه در معني به وسعت واژة محبت است، مانند هميشه سرزده و بياطلاع مراجعه كردم، به نقاشي ديوار خانه مشغول بود. خانهاي كه عليالدوام به روي شاعران حوزة شعر انقلاب پذيرا بود و مكان قرائت و تصحيح و تشويق بسياري از سرايندگان و سرودههاي جوان اين دايره قابها خالي شده و روي هم چيده شده بودند. گويا براي تهية آلبوم يا تشكيل پروندة درجه يك هنري كه در نهايت درجه يك هنري صادر شد و همه قابها به يك قاب تبديل شد. نوشداروي بعد از مرگ سهراب! كه به قول خودشان در وضعيت حكم بازنشستگي بيتأثير و وسيلة تخلية قابها. اين گواهي كه گويا در استخدام كشوري معادل دورة تكميلي «دكتري» برآورد ميشود، براي محبت، يك نان سنگك سادة بدون كنجد نميارزد؛ يعني اگر اعتماد و موقعيت شخصي خودش نباشد، آنرا به نانوايي محل بسپارد، تضمين يك عدد نان نيست؛ يعني دويست قاب تقدير براي شاعر و هنرمند ملي به نقطة اوج رسيده، به يك نان گرم نميارزد!
اين شاعر دريادل كريمالطبع و بزرگمنش كه همواره ميزبان واردين علاقهمند از اقصي نقاط ايران و همچنين پذيراي قشرهاي شاعر و شعردوست و هنرمند و هنرپرور است، تا آنجا كه ميدانم و شنيدهام، در هيچ يك از حركتهاي انتفاعي از سرايش سرودهها و سفرهاي برون مرزي سهمبردن از بودجههاي هنري، دريافت مساعدتهاي مالي براي اداره انجمنهاي ادبي و... طرفي نداشته و حقي به وي نرسيده است.
اكنون اين شاعر پيشرو و مقتدر و سرافراز و منيعالطبع شعر انقلاب اسلامي و دوست عزيز ما كه عمرش دراز باد، به سوي هشتاد سالگي گام برميدارد. هر چند او با حفظ همه جانبة ظاهر و باطن، همچنان استوار و بزرگوار و كريمالطبع و سرمشق آزادي و آزادگي است، اما واقعيت اين است كه خود و همسر محترمه و صبور و بزرگوار ايشان مدتهاست از مراجعين مستمر پزشكان مختلف و متفاوت هستند و ميزبان فرزندان نازنين و عروس سرافراز و سعادتمند و سربلند كه قسمتي از منزل مختصر را در اختيار دارند.
اين بارهاي سنگين ديگر سزاوار سرو سر در فرودِ شعر اين انقلاب نيست. حمل اين بار گران حتي براي لحظهاي هر چند به خيال در جايگاه محبت، براي هيچ كس قابل تحمل نيست. او كه در شهر كرمانشاه همانند صفحات ميليوني كتابهاي درسي، نماد شعر و ادبيات انقلاب اسلامي است، چنان در سطح شهر زيسته و گام برداشته كه همگان او را سرو سرسبز هميشه بهار و متنعم از نعمت ليل و نهار جمهوري اسلامي تصور ميكنند. در حالي كه اين آبروي شعر و ادب انقلاب اسلامي در نيمة پنهان، از ابتداييترين امكانات معمول امروز، خود و خانوادة محترم و سرشناس محرومند. پيري و نيستي و بيماري و داروي بيمروت و انتظار جامعه را قلم توان نوشتن ندارد.
اين نيمه پنهان و در سكوت، در شأن حاميان و دل سپردگان به شعر و هنر پيوسته به ساختار مقتدر و توانمندي كه اهتمام به اين امر ذرهاي از كهكشان توانايي اوست و قطرهاي از امواج اقيانوس ثروت بيمنتهايش. اگر بشقاب پرندهها كرات او را نبرند و جزرهاي درنده امواج آنرا نخورند چرا بايد اين همه تفاوت و بيعدالتي در جامعه باشد؟ فرزندان عزيز محبت با اين كه تحصيلات مرسوم دانشگاهي دارند، اما در ركود و سكوت سرد شهر، به قناعت محض و پاسداري از شرافت ذاتي خود روزگار ميگذرانند و مدعي سهم پدرشان از فرهنگ انقلاب هم نيستند.
اجراي اين عدالت يعني تأمين در خور و شايسته، شخصيتي اين چنين كه پاسخگوي همهجانبة زندگي سرافراز او باشد، وظيفة مسئولان فرهنگي نظام است. «محبّت» از «قاب» اشباع است!
گفتم او آبروي ادبيات انقلاب اسلامي است. پس آبروي ادبيات انقلاب اسلامي را نگه داريد. شعر دو كاج كه در كتاب چهارم دبستان آمده است، درسي از نيمه پنهان شاعر است:
در كنار خطوط سيم پيام
خارج از ده دو كاج روئيدند
ساليان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست ميديدند
يكي از روزهاي پاييزي
زير رگبار و تازيانة باد
يكي از كاجها به خود لرزيد
خم شد و روي ديگري افتاد
گفت: اي آشنا، ببخش مرا
خوب در حال من تأمل كن
ريشههايم ز خاك بيرون است
چند روزي مرا تحمل كن
كاج همسايه گفت با تندي:
مردم آزار، از تو بيزارم
دورشو، دست از سرم بردار
من كجا طاقت تو را دارم؟
بينوا را سپس تكاني داد
يار بيرحم و بيمروت او
سيمها پاره گشت و كاج افتاد
بر زمين نقش بست قامت او
مركز ارتباط ديد آن روز
انتقال پيام ممكن نيست
گشت عازم گروه پيجويي
تا ببيند كه عيب كار از چيست
سيمبانان پس از مرمت سيم
راه تكرار بر خطر بستند
يعني آن كاج سنگدل را نيز
با تبر تكه تكه بشكستند!
خارج از ده دو كاج روئيدند
ساليان دراز رهگذران
آن دو را چون دو دوست ميديدند
يكي از روزهاي پاييزي
زير رگبار و تازيانة باد
يكي از كاجها به خود لرزيد
خم شد و روي ديگري افتاد
گفت: اي آشنا، ببخش مرا
خوب در حال من تأمل كن
ريشههايم ز خاك بيرون است
چند روزي مرا تحمل كن
كاج همسايه گفت با تندي:
مردم آزار، از تو بيزارم
دورشو، دست از سرم بردار
من كجا طاقت تو را دارم؟
بينوا را سپس تكاني داد
يار بيرحم و بيمروت او
سيمها پاره گشت و كاج افتاد
بر زمين نقش بست قامت او
مركز ارتباط ديد آن روز
انتقال پيام ممكن نيست
گشت عازم گروه پيجويي
تا ببيند كه عيب كار از چيست
سيمبانان پس از مرمت سيم
راه تكرار بر خطر بستند
يعني آن كاج سنگدل را نيز
با تبر تكه تكه بشكستند!