جنبه علمی و عرفانی صفویان تحتالشعاع شهرت و قدرت سیاسی آنها قرار گرفته است؛ حرکتی که طی چندین نسل پی در پی، از شرقیترین نقطه مرزی افغانستان تا غربیترین سرحد آناتولی را در برگرفت و ازبکستان و گرجستان و قفقاز و آذربایجان را به ایران بازگردانید و سراسر سواحل خلیج فارس را همچون عصر امپراتوری ساسانی و هخامنشی پاسداری کرد. در هر نقطه از نقشه ایران بزرگ نشانی از اندیشه و آرا و آغاز و انجام صفویان نمایان است. مجموع آثار شادروان دکتر عبدالحسین نوایی که متاسفانه به صورت متفرقه چاپ و منتشر شده است، چنانچه یکجا فراهم آید، در کنار کندوکاوهای سایر بزرگان عرصه تاریخ در این حوزه، مجموعهای مستقل خواهد بود که تاکنون توجهی به آن نشده است.
نکات سلبی و ایجابی
این خاندان طی ۲۴۱ سال (از ۹۰۷ تا ۱۱۴۸ق) بر سریر قدرت سیاسی بودند. پیشینه علمی و عرفانیشان را نیز اگر از ۶۸۴ق یعنی نخستین ملاقات شیخ صفیالدین (متولد ۶۵۰ ق) با شیخ زاهد گیلانی مبدأ قرار دهیم، تا ۹۰۷ق که آغاز سلطنت شاه اسماعیل است، قریب ۲۱۳ سال میشود که در جمع ۴۵۴ سال در عرصه سیاست و دیانت و علم و عرفان برقرار بودند و علم و عرفان و سیاست را به هم آمیختند. پس از سلطنت درایران بزرگ، رجال علمی و عرفانی خاندان صفوی در جغرافیای کردستان که منشأ اصلی آنان بود، قرنها برقرار بودند؛ اما تا کنون چنان که باید به این موضوع، در پژوهشهای این سو پرداخته نشده است.
واضح و مبرهن است که منشأ اصلی حرکت آنها پیش از مهاجرت به آذربایجان، منطقه کردستان بوده است. اکثر صاحبنظران متفقالقولند که خاندان شیخ صفیالدین اردبیلی از سنجار کردستان به اردبیل کوچیدند و همواره از زمان قیام شیخ موسی علوی همدانی برزنجی با حرکت علویان کردستان همراه بودند. عدم اعتنای شیخ صفی به دعوت الجایتو در تأسیس ابنیة سلطانیه پس از شهادت و سرکوبی قیام شیخ موسی برزنجی، نشانة بارز هماهنگی فکری این دو شخصیت است.
به تصریح و تایید اکثر منابع معتبر، شیخ صفی و خاندانش همانند سایر سران نهضت علویان، ابتدا مذهب سنت و جماعت داشتند (صفوهالصفا به نقل از مزاوی، ص۴۹؛ تصوف و تشیع، ص۳۷۴) و حمدالله مستوفی مینویسد: «اردبیل از اقلیم چهارم است… اکثر بر مذهب شافعیاند و مرید شیخ صفیالدین علیه الرحمهاند.»۱ (نزهه القلوب، ص ۹۲) و در صفوه الصفا آمده است: «شیخ صفیالدین اسحاق اردبیلی کرد سنجاری شافعی… در مجموع عمر چنان قدم بر متابعت شریعت نهاد که از او سر مویی خلاف شریعت در وجود نیامد، نه به قول نه به فعل.» (صفوه الصفاه، ابن بزار، نسخه خطی، کتابخانه ملک، شماره ۳۸۹۴؛ (دین و مذهب در عصر صفوی، ص ۴۱) این شیوه تا زمان شیخ صدرالدین موسی (۷۰۴ـ۷۹۴ ق) نیز بر دوام بوده است، مهاجرت نیاکان صفویان از سنجار (شنگار) که در صدوبیست کیلومتری غرب شهر موصل قرار دارد، نمیتواند بی رابطه با ورود و حضور شیخ عدی بن مسافر هکاری (متوفی ۵۵۷ق) از مولدش بیت قار بعلبک شام به منطقه سنجار بوده باشد، که ایزدیها به دور او گرد آمدند و این عداوت صفویان و ایزدیان همچنان در دوره علاءالدین علی و شاه اسماعیل ادامه داشت.
نهضت علویان صفویواضح و مبرهن است که منشأ اصلی حرکت آنها پیش از مهاجرت به آذربایجان، منطقه کردستان بوده است. اکثر صاحبنظران متفقالقولند که خاندان شیخ صفیالدین اردبیلی از سنجار کردستان به اردبیل کوچیدند و همواره از زمان قیام شیخ موسی علوی همدانی برزنجی با حرکت علویان کردستان همراه بودند. عدم اعتنای شیخ صفی به دعوت الجایتو در تأسیس ابنیة سلطانیه پس از شهادت و سرکوبی قیام شیخ موسی برزنجی، نشانة بارز هماهنگی فکری این دو شخصیت است.
به تصریح و تایید اکثر منابع معتبر، شیخ صفی و خاندانش همانند سایر سران نهضت علویان، ابتدا مذهب سنت و جماعت داشتند (صفوهالصفا به نقل از مزاوی، ص۴۹؛ تصوف و تشیع، ص۳۷۴) و حمدالله مستوفی مینویسد: «اردبیل از اقلیم چهارم است… اکثر بر مذهب شافعیاند و مرید شیخ صفیالدین علیه الرحمهاند.»۱ (نزهه القلوب، ص ۹۲) و در صفوه الصفا آمده است: «شیخ صفیالدین اسحاق اردبیلی کرد سنجاری شافعی… در مجموع عمر چنان قدم بر متابعت شریعت نهاد که از او سر مویی خلاف شریعت در وجود نیامد، نه به قول نه به فعل.» (صفوه الصفاه، ابن بزار، نسخه خطی، کتابخانه ملک، شماره ۳۸۹۴؛ (دین و مذهب در عصر صفوی، ص ۴۱) این شیوه تا زمان شیخ صدرالدین موسی (۷۰۴ـ۷۹۴ ق) نیز بر دوام بوده است، مهاجرت نیاکان صفویان از سنجار (شنگار) که در صدوبیست کیلومتری غرب شهر موصل قرار دارد، نمیتواند بی رابطه با ورود و حضور شیخ عدی بن مسافر هکاری (متوفی ۵۵۷ق) از مولدش بیت قار بعلبک شام به منطقه سنجار بوده باشد، که ایزدیها به دور او گرد آمدند و این عداوت صفویان و ایزدیان همچنان در دوره علاءالدین علی و شاه اسماعیل ادامه داشت.
به هر حال نهضت علویان صفوی در دوره علاءالدین علی آغاز گردید و در عهد فرزندش جنید که معاصر سلطنت میرزا جهانشاه قره قوینلو و اوج نهضت مشعشعیان بود، اعتلا یافت؛ زیرا شیخ شاه شش پسر داشت که از میان آنان کوچکترینشان ـ شیخ جنید ـ نایب وی شد. شیخ جنید همدوره با حکومت میرزا جهانشاه قره قوینلو (۸۷۲ـ۸۴۱قر۱۴۶۷ـ ۱۴۳۸م) و در دور? از هم پاشیدگی عهد تیموری پس از مرگ شاهرخ (۸۵۰قر۱۴۴۶م) بود. همچنین دوره ریاست معنوی وی معاصر با جنبشهای مذهبی مانند «مشعشعیان» بود که جنوب غربی ایران را فرا گرفته بود. هم در این زمان بود که منجمان جهانشاه پیشگویی خروج شیخ جنید و انتقال سلطنت و به خصوص تغییر مذهب را کردند (عالم آرای صفوی، ص۲۷) که نتیجه آن مهاجرت جنید به دیار بکر شد. این مهاجرت، در ترویج طریقت صفوی در آن سرزمین بسیار مؤثر بود. (دین و مذهب در عصر صفوی، ص۴۴ـ۴۵)
ورود شیخ جنید به کردستان با سابقه قبلی بود؛ زیرا علاءالدین علی، پدر جنید در کردستان طریقه شباک را بنیاد نهاد، و هموست که با سلطان سید اسحاق علوی برزنجی ملاقات کرده است که یادداشتهای روایی «علویان یارسان» وی را به تواتر و برجستگی شیخ صفیالدین ثبت کردهاند، در صورتی که شیخ صفی (۶۵۰ـ۷۳۵ق) معاصر شیخ موسی علوی بزرنجی بود.
این پیروی و پیوستگی از گریختن سلطان علی فرزند حیدر به سوی اردبیل که مورد تعقیب سواران ترکمن قرار گرفت، آشکار میگردد؛ زیرا در این سفر سلطان علی اسرار مسلکی علویان صفوی را به برادر خود ابراهیم و هفت نفر از اعاظم نهضت میسپارد و تاج پدر را بر سر او مینهند؛ چنان که آوردهاند: هنگامی که صفویان فراری به دهکدة شماسی در حوالی اردبیل رسیدند، سلطان علی از مرگ قریبالوقوع خود آگاه شد. در نتیجه برادر کوچکتر خود ابراهیم را به حضور خواند، تاج حیدر را به سر وی گذارد، او را به جانشینی خود منصوب کرد و در عین حال از اسراری که از اجداد خود به ارث برده بود، مطلع ساخت. پس از این کار، هفت تن از صوفیان مورد اعتماد را برگزید که از آن جمله بودند: حسین بیگ لالا، قرهپیری بیگ قاجار، ابدال بیگ و دده بیگ طالشی؛ یعنی همه کسانی که در دوره شاه اسماعیل از اکابر و اعاظم حکومت شدند. شیخ علی برادران خود را به ایشان سپرد و از آنها خواست که اسماعیل و ابراهیم را در امن و امان به اردبیل ببرند تا او بتواند به مقابله با تعقیب کنندگان خود بپردازد.
در نبردی که بین طرفین رخ داد، بدواً تفوق با سلطان علی بود؛ اما در حین تعقیب دشمن، طرفداران سلطان سرگرم چپاول و غارت شدند، در حالی که با همراهانی اندک به تعقیب دشمن پرداخت تا به رودخانهای رسیدند. سلطان علی با اسبش به آب افتاد و چون پایش در رکاب گیر کرد، در آب خفه شد. شاهزاده خانم مارتا با اندوه فراوان دستور داد جسد پسر ارشدش را به اردبیل بیاورند و در اوایل تابستان سال ۱۴۹۴مر ۸۹۹ ق جسد سلطان در جوار اجدادش به خاک سپرده شد.
انتخاب جانشین در خاندان صفویه همانند خاندانهای علوی کردستان شامل اکبر واسن نبود، چنان که مینویسد: تعیین جانشین همیشه به موقع مناسب از جانب پیر یعنی در زمان حیات خود او انجام میگرفت و به عقیده صوفیان با این عمل، ولایت از پدر به پسر منتخب منتقل میشد؛ ولی باید دانست که این فرزند برگزیده به هیچ وجه لازم نبود که فرزند ارشد نیز باشد؛ مثلاً میتوان یادآور شد که شیخ ابراهیم فرزند سوم و شیخ جنید حتی فرزند ششم پدر خود بود. جانشین نه تنها به مقام معنوی دست مییافت، بلکه کلیة میراث دنیوی را نیز که غیر از بقعه، شامل عایدات حاصل از املاک و رقبات پیرامون اردبیل (کلخوران، تاجی بیوک، تلخاب، ابراهیمآباد و غیره) میشد، نیز تصرف میکرد و همچنین مسندنشینان برای تبلیغ و ارشاد، «خلیفه» انتخاب میکردند و به مناطق دوردست میفرستادند. بین مرشد و مریدان به ظاهر، لااقل در بعضی اوقات معین و به خصوص برای مریدانی که در مناطق دوردست زندگی میکردند، اشخاص دیگری هم واسطه بودهاند که خلیفه نامیده میشدهاند و برای ترویج عقاید و تعالیم صفویه نیز جهد میکردهاند. بعدها این واسطهها یا رؤسای گروههای محل تحت اراده رئیس دیگری قرار گرفتند: خلیفه بزرگ یا «خلیفهالخلفاء» که برای اولین بار در سال ۱۵۰۸مر۴ـ۹۱۳ق از طرف شاه اسماعیل اول کسی به این سمت منصوب شد و به عنوان رهبر و پیشوای صوفیان آناتولی از شهرت و عزت فراوان برخوردار گردید.
آداب چله و ریاضت، اعتنا و توجه به آفتاب، مراسم سکوت و ذکر جهری، قناعت به غذای ساده از جمله آداب پیروان مشایخ علویان صفوی بود که در اکثر موارد با شیوه سلوک معنوی علویان زاگرس تطبیق دارد و منابع شرقی نیز گواه بر این هستند که پیروان این طریقت زندگی را به ریاضت میگذراندهاند: روز با سکوت آغاز میشد و قبل از طلوع فجر تا برآمدن آفتاب مطلقاً تکلم نمیکردند؛ آنگاه به مدت یک ساعت تمام به ذکر جهری میپرداختند و این ذکر به هنگام غروب نیز تکرار میشد؛ پس از نماز عصر نیز قرآن تلاوت میکردند، از خوراک نیز به اندک اکتفا میورزیدند. اغلب بلغور میخوردند و روزه نیز بسیار میگرفتند؛ ده روز آخر ماه رمضان و ده روز اول ماه ذیحجه را در خلوت و انزوا به سر میآوردند؛ در ابتدای زمستان چله مینشستند و از مجالست با دیگران پرهیز میکردند و چندان روزه نگاه میداشتند و به ریاضتهای سخت تن در میدادند تا اینکه به مرحله بی خودی کامل میرسیدند. (تشکیل دولت ملی در ایران، ص۱۱-۸)
اکثر موارد اولیه این شیوه هنوز هم در بین علویان زاگرس، به ویژه خاندان «آتشبیگی» که متحد و همراه صفویان بودند، رایج است. با این آمیختگی و پیوستن و انطباق و تأثیر و تأثر، حرکت «علویان صفوی» همزمان با نهضت «مشعشعیان» و «نوربخشیان» در کنار «علویان زاگرس» آغاز شد و پس از نهضتهای مکرر علویان در شرق ممالک اسلامی، به ویژه ایران، محیط آماده پذیرش یک قیامکنند علوی شد و از همپاشیدگی دولت مغول زمینه مساعد را فراهم آورد.
حرکت «علويان صفوي» همزمان با نهضت «مشعشعيان» و «نوربخشيان» در کنار «علويان زاگرس» آغاز شد و پس از نهضتهاي مکرر علويان در شرق ممالک اسلامي، به ويژه ايران، محيط آماده پذيرش يک قيامکنند علوي شد و از همپاشيدگي دولت مغول زمينه مساعد را فراهم آورد.
از حکومت مغولان فقط قسمت کوچکي تحت حکومت ميرزا حسين بايقرا در هرات باقي مانده بود و در ساير بخشهاي ايران و ترکستان و عراق، استيلاگران ديگر فرمان ميراندند. با توجه به استقبال مردم از دعوت نوربخش، و انديشه ظهور مهدي (عج) و فساد اوضاع که اذهان را انباشته بود، جنبش اسماعيل صفوي، پس از کوششهاي گذشتگان، به مثابه حرکت نهايي علويان رخ داد و چنان توفيق بارزي يافت که تمامي شرق (اسلامي) را تکان داد. (تشيع و تصوف، ص367)
شادروان دکتر زرياب خويي مينويسد: تشکيل دولت صفويه در ايران يکي از مهمترين وقايع تاريخ مملکت و ملت ايران به طور خاص و آسياي غربي به طور عام است. پس از ظهور دين مبين اسلام و انقراض دولت ساساني، ملت و مملکت ايران در حدود نهصد سال از وحدت سياسي و ملي محروم بود. ايران در حدود دويست سال از هر جهت تابع خلافت بزرگ اسلامي بود و حکام و عمال آن مستقيماً از مدينه و کوفه و دمشق و بغداد تعيين ميشدند. پس از تجزيه خلافت عباسي، ولايات ايران تابع حکام مستقل محلي بودند. تسلط سلجوقيان و ايلخانان مغولي و تيموريان و امراي بزرگ قرهقوينلو و آققوينلو بر سرتاسر ايران يا قسمت اعظم آن فقط به عنوان تسلط اين اقوام بر اين سرزمين تلقي ميشود، نه يک حکومت ملي خاص با وحدت سياسي خاص.
قدرت جهاني شدن خلافت عثماني در قرن نهم و تسلط تدريجي آن بر سرتاسر آسياي صغير و بالکان و سوريه، گسترش آن را به سوي شرق و کلاً به سوي ايران محتمل ميساخت و ظاهراً مانعي معنوي و سياسي براي اين گسترش ديده نميشد. ايرانيان که متدين به دين اسلام و مذهب اهل سنت و جماعت بودند، مانعي در راه اطاعت از يک مرکز سياسي که خود را پرچمدار اسلام و حامي حرمين شريفين ميخواند، نميديدند و به هر حال حکومت قوي يک دولت بزرگ اسلامي بهتر از احکام قبيلهاي بود که اهداف و آمالشان از حد جمع مال و غصب املاک مردم تجاوز نميکرد.
ظهور دولت صفوي ناگهان اين وضع را بر هم زد. دولتي با آرمانهاي مذهبي و سرشار از جذبه و عاطفه شديد ديني تشکيل شد که با بسياري از آرمانهاي عميق نهاني مردم ايران موافق بود. حب خاندان علي که در جبهه مظلوميت و طلب حق بودند، با بغض خلفا و واليان مستولي که قهراً در حکومت خود جانب حق و عدالت را مراعات نميکردند، قرنها در رگ و پي مردم ريشه دوانده بود. بارها در گوشه و کنار ايران حکومتهاي محلي شيعي روي کار آمده بود. علاءالدين خوارزمشاه که با حکومت عباسي بغداد از در ستيز درآمده بود، قصد داشت که خليفه عباسي را بردارد و شخصي علوي را به خلافت بگذارد. مؤسسان نخستين دولت صفوي زيرکانه از اين آمال و آرمانهاي عميق باطني بهرهبرداري کردند و مهارت و نبوغ سياسي خود را آشکار ساختند.
ورود شیخ جنید به کردستان با سابقه قبلی بود؛ زیرا علاءالدین علی، پدر جنید در کردستان طریقه شباک را بنیاد نهاد، و هموست که با سلطان سید اسحاق علوی برزنجی ملاقات کرده است که یادداشتهای روایی «علویان یارسان» وی را به تواتر و برجستگی شیخ صفیالدین ثبت کردهاند، در صورتی که شیخ صفی (۶۵۰ـ۷۳۵ق) معاصر شیخ موسی علوی بزرنجی بود.
این پیروی و پیوستگی از گریختن سلطان علی فرزند حیدر به سوی اردبیل که مورد تعقیب سواران ترکمن قرار گرفت، آشکار میگردد؛ زیرا در این سفر سلطان علی اسرار مسلکی علویان صفوی را به برادر خود ابراهیم و هفت نفر از اعاظم نهضت میسپارد و تاج پدر را بر سر او مینهند؛ چنان که آوردهاند: هنگامی که صفویان فراری به دهکدة شماسی در حوالی اردبیل رسیدند، سلطان علی از مرگ قریبالوقوع خود آگاه شد. در نتیجه برادر کوچکتر خود ابراهیم را به حضور خواند، تاج حیدر را به سر وی گذارد، او را به جانشینی خود منصوب کرد و در عین حال از اسراری که از اجداد خود به ارث برده بود، مطلع ساخت. پس از این کار، هفت تن از صوفیان مورد اعتماد را برگزید که از آن جمله بودند: حسین بیگ لالا، قرهپیری بیگ قاجار، ابدال بیگ و دده بیگ طالشی؛ یعنی همه کسانی که در دوره شاه اسماعیل از اکابر و اعاظم حکومت شدند. شیخ علی برادران خود را به ایشان سپرد و از آنها خواست که اسماعیل و ابراهیم را در امن و امان به اردبیل ببرند تا او بتواند به مقابله با تعقیب کنندگان خود بپردازد.
در نبردی که بین طرفین رخ داد، بدواً تفوق با سلطان علی بود؛ اما در حین تعقیب دشمن، طرفداران سلطان سرگرم چپاول و غارت شدند، در حالی که با همراهانی اندک به تعقیب دشمن پرداخت تا به رودخانهای رسیدند. سلطان علی با اسبش به آب افتاد و چون پایش در رکاب گیر کرد، در آب خفه شد. شاهزاده خانم مارتا با اندوه فراوان دستور داد جسد پسر ارشدش را به اردبیل بیاورند و در اوایل تابستان سال ۱۴۹۴مر ۸۹۹ ق جسد سلطان در جوار اجدادش به خاک سپرده شد.
انتخاب جانشین در خاندان صفویه همانند خاندانهای علوی کردستان شامل اکبر واسن نبود، چنان که مینویسد: تعیین جانشین همیشه به موقع مناسب از جانب پیر یعنی در زمان حیات خود او انجام میگرفت و به عقیده صوفیان با این عمل، ولایت از پدر به پسر منتخب منتقل میشد؛ ولی باید دانست که این فرزند برگزیده به هیچ وجه لازم نبود که فرزند ارشد نیز باشد؛ مثلاً میتوان یادآور شد که شیخ ابراهیم فرزند سوم و شیخ جنید حتی فرزند ششم پدر خود بود. جانشین نه تنها به مقام معنوی دست مییافت، بلکه کلیة میراث دنیوی را نیز که غیر از بقعه، شامل عایدات حاصل از املاک و رقبات پیرامون اردبیل (کلخوران، تاجی بیوک، تلخاب، ابراهیمآباد و غیره) میشد، نیز تصرف میکرد و همچنین مسندنشینان برای تبلیغ و ارشاد، «خلیفه» انتخاب میکردند و به مناطق دوردست میفرستادند. بین مرشد و مریدان به ظاهر، لااقل در بعضی اوقات معین و به خصوص برای مریدانی که در مناطق دوردست زندگی میکردند، اشخاص دیگری هم واسطه بودهاند که خلیفه نامیده میشدهاند و برای ترویج عقاید و تعالیم صفویه نیز جهد میکردهاند. بعدها این واسطهها یا رؤسای گروههای محل تحت اراده رئیس دیگری قرار گرفتند: خلیفه بزرگ یا «خلیفهالخلفاء» که برای اولین بار در سال ۱۵۰۸مر۴ـ۹۱۳ق از طرف شاه اسماعیل اول کسی به این سمت منصوب شد و به عنوان رهبر و پیشوای صوفیان آناتولی از شهرت و عزت فراوان برخوردار گردید.
آداب چله و ریاضت، اعتنا و توجه به آفتاب، مراسم سکوت و ذکر جهری، قناعت به غذای ساده از جمله آداب پیروان مشایخ علویان صفوی بود که در اکثر موارد با شیوه سلوک معنوی علویان زاگرس تطبیق دارد و منابع شرقی نیز گواه بر این هستند که پیروان این طریقت زندگی را به ریاضت میگذراندهاند: روز با سکوت آغاز میشد و قبل از طلوع فجر تا برآمدن آفتاب مطلقاً تکلم نمیکردند؛ آنگاه به مدت یک ساعت تمام به ذکر جهری میپرداختند و این ذکر به هنگام غروب نیز تکرار میشد؛ پس از نماز عصر نیز قرآن تلاوت میکردند، از خوراک نیز به اندک اکتفا میورزیدند. اغلب بلغور میخوردند و روزه نیز بسیار میگرفتند؛ ده روز آخر ماه رمضان و ده روز اول ماه ذیحجه را در خلوت و انزوا به سر میآوردند؛ در ابتدای زمستان چله مینشستند و از مجالست با دیگران پرهیز میکردند و چندان روزه نگاه میداشتند و به ریاضتهای سخت تن در میدادند تا اینکه به مرحله بی خودی کامل میرسیدند. (تشکیل دولت ملی در ایران، ص۱۱-۸)
اکثر موارد اولیه این شیوه هنوز هم در بین علویان زاگرس، به ویژه خاندان «آتشبیگی» که متحد و همراه صفویان بودند، رایج است. با این آمیختگی و پیوستن و انطباق و تأثیر و تأثر، حرکت «علویان صفوی» همزمان با نهضت «مشعشعیان» و «نوربخشیان» در کنار «علویان زاگرس» آغاز شد و پس از نهضتهای مکرر علویان در شرق ممالک اسلامی، به ویژه ایران، محیط آماده پذیرش یک قیامکنند علوی شد و از همپاشیدگی دولت مغول زمینه مساعد را فراهم آورد.
حرکت «علويان صفوي» همزمان با نهضت «مشعشعيان» و «نوربخشيان» در کنار «علويان زاگرس» آغاز شد و پس از نهضتهاي مکرر علويان در شرق ممالک اسلامي، به ويژه ايران، محيط آماده پذيرش يک قيامکنند علوي شد و از همپاشيدگي دولت مغول زمينه مساعد را فراهم آورد.
از حکومت مغولان فقط قسمت کوچکي تحت حکومت ميرزا حسين بايقرا در هرات باقي مانده بود و در ساير بخشهاي ايران و ترکستان و عراق، استيلاگران ديگر فرمان ميراندند. با توجه به استقبال مردم از دعوت نوربخش، و انديشه ظهور مهدي (عج) و فساد اوضاع که اذهان را انباشته بود، جنبش اسماعيل صفوي، پس از کوششهاي گذشتگان، به مثابه حرکت نهايي علويان رخ داد و چنان توفيق بارزي يافت که تمامي شرق (اسلامي) را تکان داد. (تشيع و تصوف، ص367)
شادروان دکتر زرياب خويي مينويسد: تشکيل دولت صفويه در ايران يکي از مهمترين وقايع تاريخ مملکت و ملت ايران به طور خاص و آسياي غربي به طور عام است. پس از ظهور دين مبين اسلام و انقراض دولت ساساني، ملت و مملکت ايران در حدود نهصد سال از وحدت سياسي و ملي محروم بود. ايران در حدود دويست سال از هر جهت تابع خلافت بزرگ اسلامي بود و حکام و عمال آن مستقيماً از مدينه و کوفه و دمشق و بغداد تعيين ميشدند. پس از تجزيه خلافت عباسي، ولايات ايران تابع حکام مستقل محلي بودند. تسلط سلجوقيان و ايلخانان مغولي و تيموريان و امراي بزرگ قرهقوينلو و آققوينلو بر سرتاسر ايران يا قسمت اعظم آن فقط به عنوان تسلط اين اقوام بر اين سرزمين تلقي ميشود، نه يک حکومت ملي خاص با وحدت سياسي خاص.
قدرت جهاني شدن خلافت عثماني در قرن نهم و تسلط تدريجي آن بر سرتاسر آسياي صغير و بالکان و سوريه، گسترش آن را به سوي شرق و کلاً به سوي ايران محتمل ميساخت و ظاهراً مانعي معنوي و سياسي براي اين گسترش ديده نميشد. ايرانيان که متدين به دين اسلام و مذهب اهل سنت و جماعت بودند، مانعي در راه اطاعت از يک مرکز سياسي که خود را پرچمدار اسلام و حامي حرمين شريفين ميخواند، نميديدند و به هر حال حکومت قوي يک دولت بزرگ اسلامي بهتر از احکام قبيلهاي بود که اهداف و آمالشان از حد جمع مال و غصب املاک مردم تجاوز نميکرد.
ظهور دولت صفوي ناگهان اين وضع را بر هم زد. دولتي با آرمانهاي مذهبي و سرشار از جذبه و عاطفه شديد ديني تشکيل شد که با بسياري از آرمانهاي عميق نهاني مردم ايران موافق بود. حب خاندان علي که در جبهه مظلوميت و طلب حق بودند، با بغض خلفا و واليان مستولي که قهراً در حکومت خود جانب حق و عدالت را مراعات نميکردند، قرنها در رگ و پي مردم ريشه دوانده بود. بارها در گوشه و کنار ايران حکومتهاي محلي شيعي روي کار آمده بود. علاءالدين خوارزمشاه که با حکومت عباسي بغداد از در ستيز درآمده بود، قصد داشت که خليفه عباسي را بردارد و شخصي علوي را به خلافت بگذارد. مؤسسان نخستين دولت صفوي زيرکانه از اين آمال و آرمانهاي عميق باطني بهرهبرداري کردند و مهارت و نبوغ سياسي خود را آشکار ساختند.
تأسيس حکومت صفوي
به هر حال ابتدا جنيد به نقشههاي سياسي ماهرانه خود موفق به جلب حمايت بزرگترين امير عصر که اوزون حسن باشد، گرديد و از فيض مصاهرت او بهرهمند شد و در نهان با استفاده از اقامت در ديار بکر و آناتولي، به جلب قبايل ترکمان شيعيمذهب پرداخت و سجادة ارشاد و هدايت بگسترانيد و دل هزاران جنگجوي بيباک را مسخر کرد و در عين حال به جمع ذخيره قواي مادي نيز پرداخت و چندي نگذشت که در چشم حاميان و خويشاوندان سابق خود، از جمله خطرناکترين دشمنان جلوه کرد.
اگرچه تأسيس حکومت صفوي را در ايران به شاه اسماعيل نسبت ميدهند، ولي در حقيقت اين جد او «جنيد» و پدرش «حيدر» بودند که اين حکومت قوي و پديدة شگرف را در شرق پي افکندند و اگر مساعي توأم به صبر و استقامت و نقشههاي ماهرانه اين دو تن نبود، شاه اسماعيل به وجود نميآمد. (مقدمه تشکيل دولت ملي در ايران)
آغاز حرکت صفويان از سنجار کردستان آغاز گرديد و در سنجال آذربايجان به ثمر نشست؛ زيراتاريخ شناخته شدة صفويه را مردي به نام فيروز بن محمد بن شرفشاه رهبري کرد (تاريخ شاه اسماعيل، مولف مجهول، نسخه خطي کتابخانه دانشگاه کمبريج به شماره 255. Add ورقه 3 الف؛ «صفوهالصفا»، ابن بزاز بمبئي 329 ، ص2؛ «سلسلهالنسب صفويه»، نسخه خطي کمبريج به شماره 12.H،Browne ورقه ب؛ «عالم آراي عباسي» 1/8 ب) که از سنجال ـ يکي از قراي آذربايجان ـ آغاز شد و گسترش يافت.(«معجم البلدان» ياقوت؛ 5/146؛ «الاسباب» ورقه 312 ب) کوچروان کرد عادت داشتند به هر سرزميني که ميرفتند و يا امر به اقامت داده ميشدند، آن محل را به نام منشأ و مبدأ خود نامگذاري ميکردند.
شيخ صفيالدين اردبيلي و فرزندش صدرالدين موسي از برجستگان مورد توجه پيشوايان علوي زاگرس بودند، تا جايي که سيد محمد نوربخش درباره صدرالدين موسي گفت: «وي از فتيان و اوتاد اوليا و در فتوت به کمال بود.... و بيچيزان و تهيدستان را اطعام ميکرد.» (مجالسالمؤمنين، ص273) شيخ صدرالدين موسي با حکام مغول در 758ق درگير بود و به همين جهت از تبعيد تبريز به گيلان گريخت. پس از صدرالدين، رهبري به علاءالدين علي رسيد (الضوء اللامع» سخاوي 6/29) که همواره لباس سياه ميپوشيد و «سياهپوش» لقب يافت. («تاريخ شاه اسماعيل»، ورقه 8 ب) وي در زهد مبالغه مينمود و در چند مجلس با تيمور ملاقات داشت و آوردهاند که يک بار سم نوشيد (سلسلهالنسب صفويه، ورقه 34 الف و ب)؛ همان کاري که صوفيان رفاعي ميکردند، و نيز نوشتهاند که وي تيمور را متوجه وجود ايزديان نمود که در حق معاويه اعتقاد نيک داشتند، و به تنبيه ايشان تشويق کرد.(تشيع و تصوف، ص377)
پوشش سياه علاءالدين علي (متوفي 832 ق)، اتحاد فکري او را با نهضت نوربخشيه که در اواخر زندگاني او آغاز گرديد، ميرساند (826ق)، و اين معاصرت و معاشرت و همفکري و تناسب اين دو شخصيت را بيشتر مينماياند. ديگر مبارزه علاءالدين علي با ايزديان است و همانطور که اشاره شد، اين ضديت و مقابله ريشه در ورود شيخ عدي مسافر به سنجار و کوچ نياکان صفويان از سنجار دارد و گمان نميرود با توجه به اعتقاد تيمور، از اعتنا و توجه به معاويه و خاندان او ناخشنود بوده باشد. ارتباط علاءالدين علي با پادشاهان تيموري همچنان ادامه داشت و در نهايت سياست، برخلاف فضلالله تبريزي روزگار را به ترويج انديشه خود و تبليغ عامه ميگذارند.
«... همچنين پسر و جانشين تيمور يعني شاهرخ نيز هنگامي که با قرهيوسف پيشواي قرهقوينلو در حال جنگ بود، در حين لشکرکشي به اردوي زمستاني قرهباغ در اوايل مارس 1412 ذيالقعده 814 ق از ملاقات با شيخ خواجه علي خودداري نورزيد و با او به بحث درباره مسائل روحاني و اخلاقي پرداخت.» (تشکيل دولت ملي در ايران، ص16)
علاءالدين علي در سفرهاي خود به کردستان، پيروان و فدائياني بر اساس نحله فکري علويان زاگرس يافت که به «شباک» معروف شدند و برخلاف تصور استاد غلامرضا رشيد ياسمي (ر.ک: کرد و پيوستگي نژادي و تاريخي او، ص125) علي رش، در نظر و اعتقاد شباکها، علاءالدين علي سياهپوش است که به کردي او را «علي رش» (علي سياه) ميگفتند، نه حضرت علي بن ابيطالب؛ زيرا نام علي سياهپوش در کتابهاي عربي به صورت «علي سياه» آمده و سخاوي از وي به عنوان «مرشد صوفيه عراق» («الضوء اللامع»، 6/29)نام برده و پيداست که مقصودش عراق عجم بوده؛ همچنان که قرماني، حيدر نوادة علي سياهپوش را «صاحب عراق عجم» مينامد (اخبارالدول، 348 ) و به عبور وي از دمشق در بازگشت از مکه به سال 830 ق به همراهي جمعي از پيروانش اشاره کرده است. در تأييد اين اخبار، سخاوي تصريح ميکند که علي سياهپوش چند سال در دمشق ماند و در وصف رابطه مريدانش با وي گفته: «در حق مرشد خود، چنان اعتقادي دارند که گفتني نيست.» («الضوء اللامع»، 6/29 ـ30 و 378)و همين مريدان مورد بحث شباکها هستند.
ملاقات خواجه علي با تيموراگرچه تأسيس حکومت صفوي را در ايران به شاه اسماعيل نسبت ميدهند، ولي در حقيقت اين جد او «جنيد» و پدرش «حيدر» بودند که اين حکومت قوي و پديدة شگرف را در شرق پي افکندند و اگر مساعي توأم به صبر و استقامت و نقشههاي ماهرانه اين دو تن نبود، شاه اسماعيل به وجود نميآمد. (مقدمه تشکيل دولت ملي در ايران)
آغاز حرکت صفويان از سنجار کردستان آغاز گرديد و در سنجال آذربايجان به ثمر نشست؛ زيراتاريخ شناخته شدة صفويه را مردي به نام فيروز بن محمد بن شرفشاه رهبري کرد (تاريخ شاه اسماعيل، مولف مجهول، نسخه خطي کتابخانه دانشگاه کمبريج به شماره 255. Add ورقه 3 الف؛ «صفوهالصفا»، ابن بزاز بمبئي 329 ، ص2؛ «سلسلهالنسب صفويه»، نسخه خطي کمبريج به شماره 12.H،Browne ورقه ب؛ «عالم آراي عباسي» 1/8 ب) که از سنجال ـ يکي از قراي آذربايجان ـ آغاز شد و گسترش يافت.(«معجم البلدان» ياقوت؛ 5/146؛ «الاسباب» ورقه 312 ب) کوچروان کرد عادت داشتند به هر سرزميني که ميرفتند و يا امر به اقامت داده ميشدند، آن محل را به نام منشأ و مبدأ خود نامگذاري ميکردند.
شيخ صفيالدين اردبيلي و فرزندش صدرالدين موسي از برجستگان مورد توجه پيشوايان علوي زاگرس بودند، تا جايي که سيد محمد نوربخش درباره صدرالدين موسي گفت: «وي از فتيان و اوتاد اوليا و در فتوت به کمال بود.... و بيچيزان و تهيدستان را اطعام ميکرد.» (مجالسالمؤمنين، ص273) شيخ صدرالدين موسي با حکام مغول در 758ق درگير بود و به همين جهت از تبعيد تبريز به گيلان گريخت. پس از صدرالدين، رهبري به علاءالدين علي رسيد (الضوء اللامع» سخاوي 6/29) که همواره لباس سياه ميپوشيد و «سياهپوش» لقب يافت. («تاريخ شاه اسماعيل»، ورقه 8 ب) وي در زهد مبالغه مينمود و در چند مجلس با تيمور ملاقات داشت و آوردهاند که يک بار سم نوشيد (سلسلهالنسب صفويه، ورقه 34 الف و ب)؛ همان کاري که صوفيان رفاعي ميکردند، و نيز نوشتهاند که وي تيمور را متوجه وجود ايزديان نمود که در حق معاويه اعتقاد نيک داشتند، و به تنبيه ايشان تشويق کرد.(تشيع و تصوف، ص377)
پوشش سياه علاءالدين علي (متوفي 832 ق)، اتحاد فکري او را با نهضت نوربخشيه که در اواخر زندگاني او آغاز گرديد، ميرساند (826ق)، و اين معاصرت و معاشرت و همفکري و تناسب اين دو شخصيت را بيشتر مينماياند. ديگر مبارزه علاءالدين علي با ايزديان است و همانطور که اشاره شد، اين ضديت و مقابله ريشه در ورود شيخ عدي مسافر به سنجار و کوچ نياکان صفويان از سنجار دارد و گمان نميرود با توجه به اعتقاد تيمور، از اعتنا و توجه به معاويه و خاندان او ناخشنود بوده باشد. ارتباط علاءالدين علي با پادشاهان تيموري همچنان ادامه داشت و در نهايت سياست، برخلاف فضلالله تبريزي روزگار را به ترويج انديشه خود و تبليغ عامه ميگذارند.
«... همچنين پسر و جانشين تيمور يعني شاهرخ نيز هنگامي که با قرهيوسف پيشواي قرهقوينلو در حال جنگ بود، در حين لشکرکشي به اردوي زمستاني قرهباغ در اوايل مارس 1412 ذيالقعده 814 ق از ملاقات با شيخ خواجه علي خودداري نورزيد و با او به بحث درباره مسائل روحاني و اخلاقي پرداخت.» (تشکيل دولت ملي در ايران، ص16)
علاءالدين علي در سفرهاي خود به کردستان، پيروان و فدائياني بر اساس نحله فکري علويان زاگرس يافت که به «شباک» معروف شدند و برخلاف تصور استاد غلامرضا رشيد ياسمي (ر.ک: کرد و پيوستگي نژادي و تاريخي او، ص125) علي رش، در نظر و اعتقاد شباکها، علاءالدين علي سياهپوش است که به کردي او را «علي رش» (علي سياه) ميگفتند، نه حضرت علي بن ابيطالب؛ زيرا نام علي سياهپوش در کتابهاي عربي به صورت «علي سياه» آمده و سخاوي از وي به عنوان «مرشد صوفيه عراق» («الضوء اللامع»، 6/29)نام برده و پيداست که مقصودش عراق عجم بوده؛ همچنان که قرماني، حيدر نوادة علي سياهپوش را «صاحب عراق عجم» مينامد (اخبارالدول، 348 ) و به عبور وي از دمشق در بازگشت از مکه به سال 830 ق به همراهي جمعي از پيروانش اشاره کرده است. در تأييد اين اخبار، سخاوي تصريح ميکند که علي سياهپوش چند سال در دمشق ماند و در وصف رابطه مريدانش با وي گفته: «در حق مرشد خود، چنان اعتقادي دارند که گفتني نيست.» («الضوء اللامع»، 6/29 ـ30 و 378)و همين مريدان مورد بحث شباکها هستند.
علاءالدين علي علاوه بر سياحت در کردستان، همانند سيد محمد نوربخش در سرزمين نهضت و قيام مشعشعيان نيز به سياحت و گردش و ارشاد و ايجاد همبستگي پرداخته است و چنان مينمايد که در پي مقدمات سازماندهي سياسي و نظامي نهضتهاي علويان زاگرس از آذربايجان تا خوزستان برآمده باشد؛ زيرا خواجه علي مدت دوازده سال در دزفول و نواحي اطراف آن به ارشاد و دلالت مردم مشغول بوده («ابدال زاهدي»، سلسلهالنسب صفوي، ص 47) خواجه علي معاصر با تيمور است و در سلسلهالنسب صفويه شرح سه ملاقات خواجه علي با تيمور که دو بار آن در دزفول و يک بار در اردبيل بود، آورده شده است. از اين بين، داستان ديدار اردبيل بسيار جالب است و نظر به اينکه به گوشهاي از تاريخ قزلباشان مربوط ميباشد، در اينجا ذکر ميشود: «تيمور پس از فتح روم در بازگشت، در اردبيل به ملاقات شيخ خواجه علي ميرود و همان گونه که شيخ خود در ملاقات دزفول پيشبيني کرده بود، او را مجبور به نوشيدن جام زهري ميکند. شيخ زهر را مينوشد و مريدان وي به ذکر گفتن مشغول ميشوند و خواجه علي به سماع مشغول ميشود.... تيمور شيفته و معتقد به شيخ خواجه علي ميشود و کليه اسيران رومي را که به عنوان غنائم جنگي به همراه خود داشته است، به خواجه علي ميبخشد. و به فرمان خواجه علي منازلي براي سکونت آنان در مجاور محل زندگي شيخ تعيين ميشود و نسلهاي بعدي ايشان به صوفيان روملو مشهور ميگردند.»(سلسلهالنسب صفويه، ص49؛ عالمآراي صفوي ص23؛ دين و مذهب در عصر صفوي، ص43)
پینوشت:۱ـ [برخی نیز بر آنند که آنها از آغاز بر مکتب اهل بیت بودهاند؛ اما به دلایلی ترجیح می دادهاند که عقایدشان آشکار نشود.]