• بازديدها: 555

بارزانی ها - بخش اول

 

 

بارزانی‌ها
«اوضاع سیاسی و اجتماعی، تاریخی»

ایلات کُرد از دیرباز به سبب ساختار ویژه و مهم، نقش عمده‌ای در سرنوشت سیاسی و اوضاع اجتماعی بستر جغرافیایی زیستگاه خود داشته‌اند، چنان‌که نخستین امپراطوری هخامنشیان با اتحاد و پیوستگی نظامی ایلات تشکیل گردید و پیشینه دولت ماد و تشکیلات آن در این سو مقدمه‌ای بر این سیر تطور و روند سیاسی در آن زمان بوده، و سپس تحولات نظامی و سیاسی در ایام به قدرت رسیدن کورش بزرگ که از پدری آریایی و مادری ماد زاده شده و نشو و نما یافته بود، انسجام و همبستگی ایلات مزبور را برای دفاع از کیان سرزمین ایران بزرگ بیش از پیش جلوه‌گر ساخت، آداب و رسوم و آیین و اخلاق و ادبیات و البسه و آراء اعتقادی و سیاسی و اجتماعی ایلات مزبور چنان با ریشه و ارکان حیاتی ایران و ایرانی و قلمرو ایران بزرگ درآمیخته و در طی قرن‌ها عجین شده که تفکیک و تشخیص آنان از یکدیگر امری بعید و به صراحت محال می‌نماید، و به همین‌گونه است وضعیت و کم و کیف فرهنگی و ملی مردمانی که در سرزمین ایران بزرگ، قرن‌ها پاسداران مرزهای پهناور امپراطوری دیرینه سال ایران بوده‌اند، بلوچ‌ها، افغان‌ها، تاجیک‌ها، آذری‌ها و ... آنچه امروز هر کدام تندیس‌های خداوندان فرهنگ و ادب پارسی را به‌عنوان منشأ و سمبل تمدن و فرهنگ خود گرامی داشته در میادین شهرهای ممالک خود بر پا و بنیاد نهاده گرامی می‌دارند، و استادان و استعدادهای ارجمند از تباران یاد شده در تصحیح و تدوین احوال و آثار آنان به زبان فارسی از هیچ کوششی فروگذار نیستند، و در حل غوامض و معضلات ادبی بسی مسلط‌تر از پارسی‌گویان تهران و ایران مرکزی بشمارند حال اگر، خطی یا میل و سنگی تحمیلی بین ایران و فرزندانش فاصله افکنده است، حدیثی دیگر است که دگرگونی‌های جهانی و سیر تطور سیاسی و نظامی و به‌طورکلی اوضاع فراز و نشیب تاریخی که هر چند گاه توان و اقتدار را از شرق به غرب و از غرب به شرق منتقل می‌سازد، موجب این حکایات و مصلحت‌های صواب و ناصواب گردیده که تحلیل و بررسی آن در این مقال اندک نمی‌گنجد، اما آنچه روشن و مبرهن است مرزهای فرهنگی ملی و مذهبی تحمیل و تعیین‌پذیر نبوده نیست و امروز در دورافتاده‌ترین روستاهای این پاره‌های جدا شده؛ به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند / سیه‌چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی و داستان‌های شاهنامة حکیم طوسی، حکایت گلستان شیخ اجل، خمسه نظامی و ... بر دل‌های مایل به مادر یکایک آنان فرمانروایی دارند، از جمله این مردمان مرد، یکی ساکنان مشهور (بارزان) است که گذاری چند لحظه‌ای در بین آنان هر آشنا به فرهنگ و تمدن اقوام ایرانی را به یاد عرصة کهنسال و پر رمز و راز ایل بختیاری می‌اندازد، از گفتار و آداب و رسوم و پوشاک سرسختی و شجاعت آنان گرفته تا مبارزه در راه نیل به آزادی و آزادگی، بارزانی‌ها یکی از مردمان سلحشور و جنگی در کردستان عراق هستند.

وجه تسمیه، زیستگاه اولیه و پیشینة تاریخی بارزان
 
 اسم بارزان را اگر از نگاه احمد کسروی بررسی کنیم از دو واژة شامل دو بخش؛ بار + زان تشکیل می‌شود که در توضیح آن‌ها می‌نویسد: که؛ (زار) را با (زان) ـ (بار) را با (بان) ... یکی می‌توان پنداشت(1) و نیز در مورد (زان) آمده است که؛ این کلمه جز در آخر نام‌های آبادی نیامده و به آسانی می‌توان گفت؛ که عوض ده از (دان) است زیرا موضوع (دال و زا) در پارسی معروفست و مثل‌های بسیار است که با هر دو آن‌ها به کار رفته است،(2) همانند؛ فراهزان، رازان، سنگزان، گیلوزان و نیز (دان) به جای (زان) همانند؛ همدان، سردان، خیادان(3) و کلمة (دان) در فارسی معروف است که در آخر کلمه‌ها به معنی جایگاه و ظرف می‌آید چنان‌که؛ سرمه‌دان، آبدان، نمک‌دان، قهوه‌دان، و ... ولی در ارمنی این کلمه که گاهی (دون) هم خوانده می‌شود، جداگانه به‌کار می‌رود و به معنی خانه و اطاق است، نیز در لاتین و یونانی (دوموس) Domus که بی‌شک با (دان) پارسی یکی است و همچنین (دوم) در روسی به معنی (خانه) می‌باشد، هویداست که در آخر نام‌های آبادی هم‌ معنی جایگاه و سرزمین برای این کلمه بسیار مناسب می‌باشد.(4)
 
در نتیجة این نگرش می‌توان گفت که (بار) و (به‌ر) اگر به معنای ثمر و میوه و حاصل برداشت شود، بارزان یا باردان و به‌رزان، به‌رزان، را می‌توان (جایگاه ثمر و میوه حاصل)که با موقعیت باغداری آن سامان مطابقت دارد، معنی نمود. این ظاهر قضیه و اما ...
 
اما از لحاظ تاریخی (بارزان) را مُحَرَّف (برزین) می‌توان شمرد(5) که در شاهنامة حکیم طوس به اسامی (برزین) فراوان برمی‌خوریم؛ برزین نیو، برزین خردمند پیر پدر همسران بهرام گور، برزین پدر بهزاد، برزین پدر سیما و بهرام از بزرگان عهد انوشیروان و هرمز و برزین پدر حزاد از بزرگان درگاه هرمز و خسروپرویز، برزین پدر شادان، برزین گرشاسب و ... که نظر به جغرافیای شاهنامه این مکان را می‌توان؛ جایگاه برزین نیو؛ دلاور ایرانی که در روزگار کاوس می‌زیست و سیاوش از او در زمرة انتقام‌گیرندگان خون خود یاد می‌کرد. فردوسی از او در گروه دلاورانی که در نبرد هماون می‌جنگیدند یاد می‌کند و او را برزین (نیو) خوانده‌اند.
 
چو گودرز و چون گیو و (برزین) و طوس        ببندند بر کوهة پیل کوس
3/148/2264
 
در بعضی از نسخه‌‌های شاهنامه به جای نام (برزین) فرهاد آمده است (3/148/ح) و به احتمال شاهنامه‌شناسان، برزین نیو همان برزین گرشاسب باشد از خاندان جمشید و درگاه کیخسرو.
 
چو گودرز و چون رستم و گستهم        چو (برزین) گرشاسب از تخم جم(6)
4/302/22
 
زیرا چنان‌که می‌دانیم؛ زنگه شاوران که زنگنه‌ها از ایلات بزرگ کُرد خود را به وی منسوب می‌نمایند، همانند برزین نیو در پیکار مازندران و نبرد کاوس و رستم همچنین در بزمی که رستم در نوند آراسته بود حضور داشت و نیز زنگه را در لشگری که کیخسرو برای نبرد با تورانیان آراسته بود، می‌بینیم که در رأس سپاهی از دلاوران (بغداد) از برابر کیخسرو می‌گذرد و درفشی با پیکر (همای)(7) نشانه اوست و در نبرد مزبور شرکت می‌کنند که موقعیت آنان را می‌توان در شمال عراق کنونی و دامنه‌های زاگرس در امتداد مرزهای کنونی غرب ایران از شمال تا جنوب در قلمرو ایران بزرگ دانست. بنا به قول استاد ذبیح‌الله صفا، برزین و برزینیان، یکی دیگر از خاندان‌های پهلوانی شاهنامه که در جنگ کیخسرو با تورانیان شرکت کرد، خاندان برزین بود که بزرگ ایشان فرهاد نام داشت، از خویشان برزین هفتاد مرد در سپاه کیخسرو بودند، از میان شاهان اشکانی و پنج تن به نام فرآتِس (به تلفظ رومی) می‌یابیم. تلفظ پهلوی این نام فرَهات و تلفظ آن فَرهاد است و به گمان من [استاد ذبیح‌الله صفا] فرهاد پهلوان داستان یکی از همین شاهان اشکانی است که در روایات حماسی راه جسته و در شمار جنگجویان و دلیران درآمده است.(8)
 
برزینیان و برزینیه و بارزانی با سیر تطور تاریخی در تاریخ حرکت‌های ملی و میهنی کُردها از آغاز تا قرن چهارم و ظهور آل‌بویه در غرب ایرانِ بزرگ، برجستگی تام و تمام دارند. چنان‌که کُردهای حَسنویه را اکراد برزینیه نوشته‌اند، استاد محمدامین زکی نیز امراء برادوست را که در مجاورت بارزان به سر می‌برند و ایلات متحد و گاه معارض بارزانیان بوده‌اند از خاندان حسنویه کُرد می‌داند و به ریاست و اسامی آنها اشاره دارد.(9)
 
و آنچه در سخن صاحب حماسه ملی ایران نیز مسیر کند و کاو را بر ما روشن می‌سازد، تطبیق سیر سکونت شاهان اشکانی که از شرق ایران بزرگ به طرف غرب ایران بزرگ آثار آنان بدست ما رسیده است و نیز مهمترین سندی که به زبان یونانی و اشکانی (اولین سندی که به این زبان پیدا شده است) به روی پوست از اورامان کردستان به دست آمده(10) و دیگر نوشتة، سند کارنامة اردشیر بابکان که دربارة آن در سیر این مقال دربارة بارزانی‌ها سخن خواهیم گفت.(11) به هر حال در طی این گفتار خواهیم دید که اکراد در ریشه‌یابی‌ لغوی و تاریخی، ایلات متحدی بودند که اگر از ابعاد نژادی، تاریخی و اجتماعی مورد بررسی، قرار گیرند به نتیجة واحدی دربارة آنها خواهیم رسید.
 
نام (بارزان) به صراحت نخستین بار در اثر ارزشمند کارنامة اردشیر بابکان آمده است که می‌گوید ... پس از آن کِرم کشته شد، اردشیر به گوبار کشید سپاه بزرگی به کرمان بُرد، به کارزار بارزان.(12) در آن بخش که با عنوان اردشیر از آنجا باز به اردشیرخُرّه آمد؛ و مهم آنکه مرکز زیستگاه کنونی بارزانی‌ها که بعد از اسلام به سبب آن‌که محل تلاقی آب‌های دجله و فرات علیا است به موصل معروف گشت در آغاز (بوذاردشیر) نامیده می‌شد.(13)
 
این بستر جغرافیایی تا نیمة دوم قرن چهارم هجری که ابن‌حوقل از آن دیدن نموده است، قسمت عمدة اهالی آن (موصل) یعنی اکثریت قریب به اتفاق از نژاد (کُرد) بودند(14) و جالب این‌که در کارنامة اردشیر بابکان در بخش؛ سر آن داشت اردشیر که به ارمن شوم به آذربادگان، زیرا که یزدانکُرد شهرزوری از این خطه با سپاهی گران نزد اردشیر آمده بود، به پیمانداری و فرمانبری.(15) و (16)
 
در کندوکاوی که عبدالرحمن عمادی دربارة بادجان = بارزان: یعنی مردم کوهستان بارز (کرمان) و سرزمین آنها نموده است، نکاتی مستند و قابل توجه از کُرد بودن آنان ـ نبرد آنها با شاه ساسانی، و انتقال و تفرقة آنها به سایر نقاط ـ ارائه نموده است، و پس از بررسی (جوبار) می‌نویسد: نام دومی که در کارنامة اردشیر بابکان آمده و با تاریخ و جغرافیا هم سازگاری دارد، جنگ اردشیر با مردم کوهستان و سرزمین (بارز) یا (بارزان) یا (بادجان) است. در متن کتاب پهلوی یاد شده، به روشنی گفته شده که اردشیر پس از اینکه در کرمان با (هفتواد) جنگیده بود، باز هم برای جنگ با (بارزان = بادجان) با سپاه و گنج به کرمان و به دوبار = جوبار آمد.
 
چون حرف (ز) و (ج) در پهلوی و در لغات فارسی و در واژه‌های محلی مردم ایران فراوان به هم بدل می‌شوند، از این‌رو شکی ندارم که (بادجان) همان (بارزان) یعنی: مردم کوه (بارز) و سرزمین و کوهستان (بارز) است. تا آنجا که نگارنده [عبدالرحمان عمادی]، از منابعی که بدان‌ها دسترس داشتم، دریافتم تاکنون کسی به وجود پیشینة نام (جوبار) و (بادجان = بارزان) در مآخذی قدیمی‌تر از زمان خسرو اول انوشیروان پی نبرده بود.
 
کسانی که پیش از این از جنگ مردم کوهستان (بارز) با شاه ساسانی یاد کرده‌اند؛ (اشتاین) و (نلدکه) و (کریس تن سن) و اخیراً هم آقای باستانی پاریزی هستند.
 
(کریس تن سن) آنجا که کارها و سازمان سپاه خسرو اوّل انوشیروان و جنگ‌های او را یاد می‌کند؛ می‌نویسد: «امّا نکتة دیگری از اصلاحات لشکری خسرو
اوّل هست که قبل از هر کس مسیو (اشتاین) آن را دریافته و واضح کرده است: پس از آن که کسری (خسرو اوّل) قوم کوهستانی موسوم به (پاریز) را که ساکن کرمان بودند به اطاعت درآورد، بازماندگان آنها را به قسمت‌های مختلف کشور انتقال داد و به آنها مسکن اعطا کرد و مجبور به خدمت سربازی نمود ...(17)
 
... بنابراین آنچه که (اشتاین) و (کریس تن سن) آورده‌اند مربوط به زمان اردشیر بابکان نبوده، بلکه اشاره به پیش‌آمدهای دورة خسرو اوّل انوشیروان است که فردوسی نیز در شاهنامه از همان رویدادها به نام جنگ‌های انوشیروان با بلوچان سخن گفته است، امّا در (کارنامة اردشیر)، سیصد و بیست و سه سال تقدم دارد ... و پس از هزار و هشتصد سال اکنون نیز در فارسی (بارز) و جمع آن (بارزان) است که واژة بارزان: مردم بارز و ساکنان (بارز) و سرزمین (بارز) معنی می‌دهد و مردم کنونی کرمان، ساکنان این کوهستان را (بارچی)(*) می‌گویند، که همان (بادجان) و (بارچی) کارنامة اردشیر بابکان می‌شود.(**)
 
چنان که آمد ـ از تاریخ‌ها برمی‌آید که مردم جنگجوی کوهستان (بارز) کرمان در زمان خسرو اوّل نیز سر از فرمان او پیچیده و با وی جنگ‌ها و کارزارها داشته‌اند که او ناگزیر شده آن کوهستانیان را پس از کشت و کشتار بی‌رحمانه‌ای به جاهای دیگر ایران کوچانده و ناگزیر به زندگی در دور از زادگاه خود ساخته، گروهی از آنها را در سپاه خویش به سپاهیگری بگمارد، [عبدالرحمن عمادی] در ادامه می‌نویسد: گمان می کنم نام‌های (برز) و (گرج) در شاهنامه فردوسی صورت لفظی دیگر از همان (بارز = بارج) کارنامه اردشیر بابکان است.
 
فردوسی، در پادشاهی خسرو اوّل انوشیروان ساسانی آورده که چون او از جنگ اوّل خود با گیل و دیلم بازگشت به هند رفت. نُلدکه مورخ دیگر از قول طبری نقل می‌کند که؛ «... و نیز از قومی که بارز خوانده می‌شوند بسیار بکُشت و بازماندگان ایشان را از سرزمین‌شان بیرون کرد و در دیگر جاهای مملکت خود بنشاند و ایشان سر بندگی فرود آوردند و او را در جنگ یاری کردند) و اضافه می‌کند؛ بارز نام قوم راهزن سرکشی در کرمان است که در زمان عباسیان قبول اسلام کردند.(***)
 
در بازگشت از هند به وی آگاهی دادند که (بلوچ) و (گیل) نافرمان شده‌اند.
 
براه اندر آگــاهی آمـد به شاه        که گشت از بلوجی جهانی سیاه
ز بس کشتن و غارت و تاختن        زمیـــن را به آب انـدر انداختن
ز گیلان تبـاهی فزونست ازین        ز نفــرین پراکنده شد آفـــرین
دل شاه انــوشیروان شد غمی        برآمیــخت انــدوه با خـــرّمی
به ایـرانیان گفت الا نان و هَنْد        شد از بیم شمشیر ما چون پرند
بسنده نبـاشیم با شهر خویش        همی شیر جوئیم پیچان ز میش
بدوگفت گوینده؛ کای شهریار            به پالیز، گل نیست بی‌زخم خار
همان مـــرز تا بـود با رنج بود        ز بهــر پـــراکندن گنـــج بود
ز کار بلوچ ارجمنــــد اردشیر        بکــــوشید با کاردانـــان پـیر
نبد سودمندی به افسون‌و رنگ        نه از بند و ز زنج‌و پیکارو جنگ
اگر چند بد این سخن ناگــزیر        بپوشید بر خـویشتن اردشیـــر
ز گفتار دهقــان برآشفت شاه        به سوی بلــوج  انــد آمد ز راه
چو آمد  به نزدیک آن برزکوه        بگــردید گرد اندرش با گــروه
بر آنــگونه گرد اندر آمد سپاه        که بستند ز انبــوه  بر بــاد راه
همه دامــن  کـوه تا روی شخ        سپه بود بــرسان  مور  و ملــخ
منا دیگری،  گردِ لشگر بگشت        خروش‌آمد ازغار وز کوه و دشت
که از گرجیان هر که یابد خِرَد        و گر تیــغ دارند مــردان کـَرْد
و گــر انجمن باشد از انــدکی        نباید که یــابد رهـــایی یکـی
چو آگاه شد لشگر از خشم شاه        سوار  و  پـیاده   بـبستند راه
از ایشان فــراوان و اندک نماند        زن‌و مرد جنگی و کودک نماند
سراسر به شمشیــر بگذاشتند        ستم‌کردن کوچ(لوچ) برداشتند
ببود ایمن از رنج شاه جهــان         بلوجی نمــاند آشکار و نهــان
چنان بُد که بر کوه ایشان گله        بدی بی نگهبـــان و کرده یله
شبان هم نبودی پس گوسفند        به هـامون و بر تیغ کوه بلنــد
همه رخـت‌ها خـوار بگذاشتند        در و کوه را خانه پنداشتند(18)
 
چنین بود کشتار همگانی آن مردم به دست انوشیروان دادگر که (اردشیر بابکان) نتوانسته بود آنان را فرمانبر خود سازد، در شعرهای بالا، فردوسی آشکارا و با روشنی از جنگ‌های اردشیر بابکان با آن مردم سخن به میان آورده و می‌گوید:
 
ز کار بلــوج ارجمنــد اردشیر        بکـــوشید با کاردانــــان پــیر
نبد سودمندی به افسون رنگ            نه از بند وز رنج و پیکار و جنگ
اگر چنــد بد این سخن ناگزیر        بپوشید بر خـویشتن، اردشیــر
 
که این تائید متن (کارنامة اردشیر بابکان) دربارة جنگ او با مردم کوهستان، (بارز) کرمان است.
 
این‌که ج می‌گوید (چو آمد به نزدیک آن برزه کوه) به گمانم لغت (برزکوه: BARZ – KUH) بر وزن (رزمجو) همچنان‌که آقای دکتر باستانی پاریزی در مقالة خود با عنوان برزکوه که دربارة (بارز) و (پاریز) در مجلة هنر و مردم (شمارة 153ـ154) و کتاب (کوچة هفت پیچ) خود آورده، باید به معنی (کوه برز) یا کوهستان (بارز) باشد، چه درست است که (بُرز) بر وزن (گُرز) در فارسی به معنی: فروشکوه و بلندی و بلند بالایی و تنومندی و بزرگی و بلندی قلة کوه و قامت انسان و درخت به کار رفته و (کوه بَرْز = KUHE–BARZ) و (بُرزکوه BORZ – KUH) و (البرز) یعنی کوه بلند و بلندی کوه در اشعار شعرا از جمله فردوسی آمده است و شعر یاد شده را به آن معانی هم می‌توان گرفت،(19) اما آنچه که با مایة داستان و پهنه پیش آمد و نبرد اردشیر و انوشیروان با کوهستانیان [بارزانی] کرمان سازگارتر است همانا نام (بَرز) به معنی: (بارز) است که نگارنده گواه آن را به صورت (بارجان = بارزان) از (کارنامة اردشیر بابکان) پیدا کرده و در بالا یاد کردم.
لغت دیگری که باز هم در شعر فردوسی دربارة همین جنگ انوشیروان با کوهیان کرمان آمده نام (گرجیان) است که در بعضی نسخ خطی آمده بود، امّا چون (گرجیان) برای خوانندگان و نویسندگان نسخه‌های دیگر دانسته نبود و بیگانه جلوه می‌کرد، به‌جای آن (کوجیان) نوشته‌اند که به قیاس نام مردم (کوچ) و (بلوچ) کرمان، درست هم به نظر می‌آمد.
 
آیا گرجیان خود لغت دیگر از (برزیان) یا (برزان) یا (بارجان) نبوده است؟(20) و (21)
 
تبدیل (ب) به (گ) که در واژه‌های ایرانی گواه گوناگون دارد، مانند: (بشتاسب = گشتاسب) (ببخشک = گنجشک) (برنج = گرنج) (بوشاسب = گوشاسب) (بستاخی = گستاخی) و ...
 
از این رو (گرجان = گرجیان) را هم می‌توان صورت لفظی دیگری از (بارجان = برزان) یعنی: مردم کوهستان بارز گرفت.
 
(بارجان) به همین نامی که در (کارنامة اردشیر بابکان) یاد شده بود، سه بار در کتاب جغرافیایی (حدود العالم) که در 372 هجری قمری برابر با 983 میلادی نوشته شده یاد گردیده است: آنجا که از کوه‌های کرمان سخن، گفته آنها را می‌شمرد، می‌نویسد: «و دیگر کوه بارجان است، در ازاء او از حد جیرفت تا حد بم و اندرین کوه معدن سرب است و مس و سنگ مغناطیسی و برو: دود هست؛ یکی را کفتر خوانند و دیگر را دهک، کوهی است در ازاء او دو روز راه و اندر این کوه معدن‌ها بسیار است.(22)
 
افضل‌الدین ابوحامد احمد بن حامد کرمانی در کتاب عقدالعلی للموقف الاعلی که در 584 هجری برابر با 1195 میلادی تألیف شده نیز همین کوه را (بارجان) نامیده و نوشته: ... چون یعقوب لیث صفار به کرمان آمد اهل جیرفت عصیان و تمرد نمودند و شرکت اهل جیرفت در ناحیتی بود که آن را (کوه بارجان) خوانند و آنجا سروری بود با کونج و دزد و پیاده بسیار، یعقوب لیث او را به لطایف الحیل در قبض آورد.(23)
 
دهخدا به نقل از « المضاف الی بدایع الازمان» دربارة همین کوه بارجان یا (بارز) کرمان آورده که «امیر جلال‌الدین سالار بلند، که در کوه بارجان بود عصیان نموده بود.(24)
 
(اصطخری) که در 346 هجری قمری برابر با 958 میلادی بدرود زندگانی گفته، در کتاب (مسالک و ممالک) و (ابن حوقل) که کتاب (صورة الارض) خود را در حدود سال 367 هجری برابر با 978 میلادی نوشته، هر دو دربارة کوه‌های بارز شرحی همانند یکدیگر نوشته‌اند. «کوه‌های بارز در کرمان استوار و فراخ نعمت و سردسیر و پردرخت است، در آنجا برف می‌بارد، مردمانش تندرست‌اند، و تا روزگار بنی‌امیه و بنی‌عباس به دین گبرکان بودند و در دزدی و راهزنی بدتر از کوچ بودند (ابن حوقل آنها را راهزن ندانسته و نوشته که بی‌آزارند) و مسلمانان برایشان فرمانروایی نداشتند زیرا از کوچ نیرومندتر و زیان‌شان بیشتر بود، سرانجام در روزگار بنی‌العباس مسلمان شدند.
 
با این همه تا روزگار سگزیان (یعقوب و عمر و لیث صفاری) توانا و سرافراز بودند، یعقوب لیث و عمر و لیث سران ایشان را دستگیر نموده نابود کردند و کوه‌های بارز را از دشمنی آنها پاک کردند. کوه‌های بارز فراخ نعمت‌تر از کوه‌های قفص (کوچ) و دارای کان‌های آهن است و در بخشی از کوه‌ها نقره هست و این کوه‌ها از پشت جیرفت بر دره‌ای به‌نام (درفارد) (اصطخری: دربای) به سوی کوه‌های نقره می‌رود و دو منزل راه است و این در فارد (= دربای) دره‌ای آبادان و دارای باغ‌ها  دیه‌های با صفای بسیار است.)(25) و (26)
 
اصطخری؛ در مورد جبال بارز می‌نویسد: «فاماجبال البارز، فانها جبال خصبـﺔ فیها اشجار بلداالصرود و نفع فیها الثلوج و هی جبال منیعه و اهلها لایتأدی بهم احد، و لم یزل اهلها علی المجوسیه ایام بنی‌امیه فلما ولی الامر بنوالعباس اسلمو و کانو مع ذلک فی سغه شدیده الی ایام السجزیه فاخذ یعقوب و عمر و ابنا اللیث رؤوسهم و ملوکهم و اخلو تلک الجبال من عیالهم»(27)
 
اهالی جبال بارز که اکثریت قریب به اتفاق مورخین آنها را (کُرد) نوشته‌اند: در طول تاریخ پرماجرای خود قیام‌های متعدد داشته‌اند، از آن جمله تا زمان سلطة صفاریان بر شرق ایران اسلام نیاوردند، و بر آیین زردشتی خویش پابرجا بودند و یعقوب لیث که از طریق جنگ و حمله توان سلطه بر آنان را نداشت بر ترفند متوسل شد و به دستگیری سران آنان در دیداری دوستانه دست زد و مؤثرین و بزرگان بارز را به بم تبعید کرد و بدین‌گونه به جبال شامخ بارز دست یافت و اسلام را جایگزین زردشتی نمود و ...(28)
 
طوایف قُفص (کوچ) از متحدین همراه طوایف بارز بودند؛ گرچه فاصلة جغرافیایی زیادی با هم دارند، این طوایف (کوچ) در کوهستان‌های بشاگرد، رمشک، بارز و کوهستان استقرار دارند و زندگی می‌کنند، براساس آنچه مورخین متقدم نوشته‌اند؛ در کوه‌های مزبور (هفت) طایفه زندگی می‌کرده‌اند که هر کدام ریاست مستقلی داشته‌اند. به سبب قرابت در حرکت‌های اجتماعی و سیاسی غالباً (کوچ) و (بارز) را یکی دانسته‌اند؛ صاحب کتاب سلجوقیان و غز در کرمان؛ دربارة قیام طوایف کوچ بر ضد ملک قاورد سلجوقی می‌نویسد: ... در آن وقت مقام گروه قُفص با جمعهم در کوه بارجان بود، قاورد و خواجه‌ای از معارف مقربان خود را که دو سه نوبت به رسالت نزد زعیم قُفص رفته بود، در سرّ طلب داشته، تدبیری که اندیشیده بود با او در میان نهاد بعد از آن به تهمت این‌که با یکی از خصماء ملک طریق مکاتبت و مراسلت سپرده است، او را علی ملاءالناس سیاسه فرموده از خدمت از عاج کرد و اقطاع و نان پارة او را قطع فرمود و جهات اموال او جهت دیوان ضبط کرد که از مملکت او بیرون رود، او بنا بر سابقة معرفتی که با زعیم قُفص داشت نزد او رفته شکایت خداوند خود نمود و از او التماس نمود که چون قاورد را محبتی مفرط با تو هست و به‌هیچ‌وجه از سخن تو تجاوز جایز نمی‌دارد گناه مرا از او درخواه، زعیم قُفص او را رعایت و مراقبت نموده، گفت: چند روزی میهمان ما باش تا ثروت غضب پادشاه فی‌الجمله منتفی شود و آنگاه اگر مرا به نفس خود در خدمت پادشاه باید رفت بروم و او را با تو بر سر رضا آرم. چون چند ماهی با او بود و نیکو خدمتی بسیار به ظهور رسانید، زعیم قُفص راعمی بود پیر، مردی که کار دیده، گرم و سرد روزگار چشیده، روزی با چند پیر از معارف حشم قُفص به خدمت او در رفت و گفت: مدت شش ماه شد تا این مرد اینجاست و مردی است معروف و مشهور و از جمله نُدما پادشاه، به قرب و منزلت موصوف و مذکور، او را مدد و معاونت نمای بگذار تا به گوشه‌ای بیرون رود تا ناگاه ما را دردسری نیاورد، چه چنین مردی کاردان زیان‌آور که ندیم و مشیر و دبیر قاورد بوده، التجاء او به ما خالی از غرضی نیست. لیکن زعیم قُفص چندان شیفته صحبت آن شخص شده بود که امثال این سخنان را وقعی نمی‌نهاد، به زعم عمّ غمخوار جواب داد که حق تعالی مردی بزرگ فاضل کامل را به ما محتاج ساخته و از شما همه او را در حق خود مهربان‌تر می‌یابم شما را حسد بر این می‌دارد که هر روز او را به تهمتی منسوب سازید، من دختر خود را به زنی به او خواهم داد، با وجود چنین جواب ناصواب عم کاردان گفت: ای جان پدر مثل تو و این مقرب پادشاه چون حال وزیر زاغان و ملک بومان است که در کلیله و دمنه آورده‌اند.
 
امیر قُفص گفت: ظاهراً تو را خلافت دریافته، میان قاورد و ما کوه‌های شامخ جبال راسخ در میان است و عقبات سخت و شعاب پردرخت و حایل، مگر عقاب شود که این عقبات بپرد و به عقوبات ما مشغول شود و معهذا اگر این اندیشه نماید، با او همان معاملت می‌نماییم که با معزالدوله، نه قاورد از معزالدوله بیش است و نه من از جدّ خود کم.(29)
 
چون گوش هوش او به ارزیر غرور انباشته بود، دبیران ناصح ترک نصیحت نمودند خواجه مقرب، بر مدخل و مخارج آن محال مطلع شد و منتهز فرصت می‌بود تا زعیم قفص را با دیگر از معارف گروه کوفج و قفص اراده مواصلت شد و چون خواجه علم نجوم نیکو دانستی اختیار روی طوی و طرب به رأی او مفوض شد، او روزی اختیار کرد، او را شاگردی بود علیک نام، و نیز بر مخارج و مداخل و مکامن و مضایق محل و مقام ایشان و اوقات احتشادِ اجناد و تفرق و تشرّد ایشان واقف و بر احوال منازل و مناهل و مساعی و مراعی آن مدابیر عارف بود، با او جنگی ساخته، فرق او بشکافته و او قهر کرده در شب به جانب دارالملک آمده صورت حال به قاورد عرض کرد که در فلان روز میعاد مواصلت و مصاهرت است و میقات زفاف و التفاف است و تا سه روز دیگر جمیع معارف و رؤساء حشم کوفج و قُفض از سواحل بحر تا اقصای مکرانات در فلان دیه و فلان خانه خواهند بود. چون قاورد بر این حال مطلع شد، در حال با حشم حاضر برنشست و بیرون شد و بقایاء لشگر چون از نهضت او باخبر می‌شدند پس متابعت و مشایعت می‌گرفتند و به دو شبانروز به جیرفت رسید و همان شب اتفاق عروسی بود و جمله اکابر و اصاغر و کهتر و مهتر، مرد و زن آن ... (ها) مجتمع و به عشرت و نشاط مشغول.
 
سحرگاهی بر آن مخاذیل افتاد و ایشان را خمارگشایی فرمود و یک کودک را زنده نماند و جمله اموال ولایت از حلی و حلل و مراکب و جنایت و مراعی و مواشی مُعّد و مهیا، همه را در قبض آورد.(30)
 
ناحیه‌ای از بردسیر کرمان، در کوهستان قدیم (بارز) که امروز به نام بزرگ‌ترین کوه و روستایش (لاله‌زار) نامیده می‌شود، به روزگار قدیم‌تر (کارزار) نام داشته ...
به هنگام یورش وحشیانة مغولان که همة آبادی‌ها ویران و جان و هستی مردمان ایران یکسره پایمال ستوران آن خونخواران شد. دهستان کنونی (لاله‌زار) را (کارزار) می‌نامیده‌اند در رسالة (مقامات عرفای بم) آمده؛ که امیرزاده تیمور، اسکندر میرزا، زمانی که به کرمان آمد، لشکر مغول «به هر دیار که نزول کرد، دیّار نماند، حتی که عمارت‌ها ویران کردند و درخت‌ها بریدند و همه‌جا آسیب دید و حالا در هیچ موضع چندان درخت نیست که کسی در سایة او بنشیند.»(31)
 
 
اسکندر تیموری در سال 813 هجری قمری مردم نواحی (بردسیر) و (نگار) و (مشیر) و (کارزار) را واداشت که برایش از کوهستان‌ها برف به پای دژ سیرجان ببرند.
 
آنگاه بیشتر مردان آنها را کشته زنان و کودکان را به سری بُرد.
 
مردی به نام سیدشمس‌الدین ابراهیم که گویا نزد مغولان احترامی داشته و عارف شمرده می‌شد و در آن وانفسا به مردمان کمک‌ها می‌کرده از اسکندر تیموری می‌خواهد که زنان و کودکان مردم اسیر را رها کند و برای این درخواست خود در پی لشگر مغول به راه می‌افتد و روی خواستة خود پافشاری می‌کند، اسکندر از او می‌پرسد؛ «شما چه کار دارید که همراه آیید، ولایت کرمان را به شما بخشیدم، دیگر چه مهم است. شمس‌الدین گفت: خلق (کارزار) و (مشیر) و (نگار) ولایت کرمان را لشکر تو به اسیری می‌برند، می‌خواهم که ببخشایی و بفرمایی که همه را رها کنند و بگذارند که به منزل خود روند. چرا که این مردم از بهر تو در پای قلعة سیرجان برف کشیده‌اند و (حق آب سرد) بر تو دارند، او گفت اگر اینها را در اینجا بگذارم، چون این ولایت خراب شده همه هلاک شوند، حالیه به آبادانی روند و در آن ولایت‌ها باشند.» ... سرانجام بر اثر اصرار او سردستة مغول درخواستش را پذیرفته دستور داد «هر چند اسیر که در آن لشکر بود بیاورند و آن حضرت (شمس‌الدین) همه را همراه خود داشتند و نگاهبانی می‌کردند، طفلان ایشان را بر دوش مبارک خود می‌نشاندند و هر کسی را به دهی و محلی که داشتند، می‌بردند و هر که منزل او دور بود، کسی امین همراه می‌کرد تا به شوهر او و پدر و برادرشان برسانیدند و بیشتر اسیران عورتان و کودکان بودند».(32) چون مردان را یکسره کشته بودند.
 
برای همین (کارزاری) بودن مردم (بارز) بوده که مؤلف (نخبه‌الدهر) نوشته که آنان کُرد و در شمار انبوه و در بی‌باکی و دلیری کم‌مانندند و تیرة بلوچ که از بی‌باکترین آنانند در آنجا نشیمن دارند.
 
نویسنده (مراّت البلدان) دربارة این رشته کوهستان نوشته که آن را (بند جبال بارز) نیز می‌گویند، زیرا در قدیم سد بزرگی در دامنة کوه‌های بارز بسته بودند و بر سر آن کوه‌ها آثار سنگرها و دژها بسیار دیده می‌شد.(33)

زیستگاه کنونی بارزانی‌ها و تیره و طوایف آن
 
پیشینه
 
بارزانی‌ها در شمال عراق کنونی در ناحیة اربیل سکونت دارند، این سرزمین و کلاً ناحیة بین‌النهرین از دیرباز در قلمرو ایران بزرگ محسوب می‌شد و نشانه‌های تاریخی فراوان را سلاطین و پادشاهان مقتدر اشکانی و ساسانی و پیش از آنان هخامنشیان در این سرزمین بر جای گذاشته‌اند؛ اعراب بلاد بین‌النهرین را جزیره می‌نامیدند، زیرا آب‌های دجله و فرات علیا جلگه‌های آنجا را در بر می‌گرفت، این سرزمین به سه قسمت تقسیم می‌گردید و هر قسمت را (دیار) می‌گفتند. (دیار جمع (دار) است و (دار) به معنی مسکن و محل) ـ این سه دیار عبارت است از دیار ربیعه، دیار مُضر و دیار بکر بود به نام سه قبیلة ربیعه و مضر و بکر که درزمان‌های قبل از اسلام تحت فرمانروایی سلاطین ساسانی به آنجا کوچ نموده و مسکن هر قبیله‌ای به نام آن قبیله موسوم شده بود. [و پیش از آن تا حوالی بغداد واز این سوی تا همدان و زنجان گرمسیر و سردسیر کُردهای ماد و آریایی بود که در پاسداری مرزهای غربی و شرقی و شمالی و جنوبی ایران بزرگ نقش عمده داشتند.] ـ موصل در ساحل دجله بزرگ‌ترین شهر دیار بیعه و رقه در ساحل فرات مرکز دیار مضر و آمد در ساحل دجله علیا بزرگ‌ترین شهر دیار بکر و دیار بکر شمالی‌ترین این سه دیار بود. مقدسی؛ جزیره را (اقلیم اقور) که اصل آن معلوم نیست نامیده، ولی تصور می‌شود اقور مدت زمانی نام دشت پهناور شمال بین‌النهرین بوده است. [فاصلة دیارها فاصلة آبی است و سرچشمة رودخانه‌ها همه از شمال شرقی یا شمال رودخانه‌های مزبور فرود می‌آمدند.]
 
موصل؛ کرسی دیار ربیعه در ساحل باختری دجله، جایی که شاخه‌های این رود به هم پیوسته، رود بزرگی را تشکیل می‌دهند؛ واقع است و می‌گویند؛ به همین مناسبت است که آن را موصل، یعنی محل اتصال نامیده‌اند.
 
شهری را که در زمان ساسانیان در محل موصل کنونی واقع بود؛ بوذاردشیر می‌نامیدند ...
 
ابن‌حوقل که در سال 358. ق در موصل بوده گوید: شهریست نیکو دارای بازارهای عالی در میان زمین‌های حاصلخیز که مشهورترین آنها روستای (نینوا) است و در این روستا قبر یونس پیغمبر واقع است، قسمت عمدة اهالی موصل در قرن چهارم از نژاد کُرد بودند ...(34)
 
اربل که همان اربلای قدیم باشد در سرزمینی پهناور میان زاب بزرگ و زاب کوچک واقع است. یاقوت گوید: شهری است که سوداگران به آنجا رفت و آمد کنند، قلعة آن بر فراز تل خاکی بسیار بلند واقع است و خندقی عمیق دارد، باروی آن کامل نیست و فقط قسمتی از شهر را دربرگرفته است، بازاری بزرگ دارد و مسجدی در آن هست که مسجد الکف نامیده می‌شود و در آن مسجد سنگی است که نقش کف دست انسان بر آن می‌باشد. در قرن هفتم در بیرون دیوار شهر، در محلات خارجی آن، شهری بزرگ ساخته شد که دارای بازارها و قیصریه‌ها بود. حمدالله مستوفی گوید: «حاصلش پنبة نیکو دارد». در شمال موصل شهر عمادیه است که در نزدیکی سرچشمة زاب واقع شده و بقول حمدالله مستوفی بانی آن عمادالدولة دیلمی مستوفی به سال 338 هجری است. لیکن مؤلفین دیگر آن را از عمادالدین زنگی دانسته‌اند که در سال 537 هجری آن را ساخته یا به تجدید عمارت آن همت گماشته است. این عمادالدین پدر امیر معروف جزیره نورالدین است. که صلاح‌الدین (ایوبی) از سرکردگان مشهور وی بود. یاقوت گوید: در زمان سابق در جای عمادیه دژی بود از آن کُردها که (آشب) نامیده می‌شد. حمدالله مستوفی در قرن هشتم عمادیه را شهری بزرگ وصف کرده است.(35)
  • بازديدها: 864

بارزانی ها - بخش دوم


طوایف بارزانی
بارزانی‌ها در سرزمینی که به همین نام خوانده می‌شود؛ در شمال عراق و در مجاورت خاک ایران در ناحیة اربل = اربیل سکونت دارند.
بارزانی‌ها را می‌توان به چهار تیرة اصلی و تقسیمات و زیرمجموعه‌های منشعب تقسیم نمود:
الف: 1ـ تیرة بروژی که هستة اصلی بارزان‌ها را تشکیل می‌دهند، و خانوادة سران را دربر می‌گیرند.
2ـ تیرة مزوری در غرب بارزان
3ـ تیرة دوله مه‌ری که در جنوب غربی بارزان در جنوب زیستگاه مزوری‌ها در غرب رواندز سکونت دارند.
4ـ تیرة شیروانی که از تیره‌های معتبر بارزان‌ها بشمارند و در ناحیة خاوری بارزان، شمال رودخانة (زاب بزرگ) زندگی می‌کنند.
به قول احمد کسروی، شیروان از دو کلمة (شیر) و (وان) پدید آمده و این کلمه در آخر ایروان، نخجوان و گامیشاوان و گیلوان و اندوان و [کندوان] و دیگر نام‌های بسیار نیز آمده است.(36)
امّا تیرة بروژی = باروشی که ارکان اصلی ایل بارزان را شامل می‌شوند؛ همان‌طور که اهالی کرمان، امروز ساکنان جبال بارز را که مسقط الرأس اصلی بارزانیان کُرد است؛ بارچی = باروشی می‌گویند که همان (بارجی) و (بارجان) آمده در نسخة اصلی کارنامة اردشیر بابکان است،(37) و نیز استاد باستانی پاریزی به نقل از (جغرافیای کرمان وزیری) و کتاب (هشت سال در ایران) تألیف سرپرسی مایکس، نوشته‌اند؛ کوهی که امروز در حوالی ساردویه است و به بارچی شهرت دارد، همان (بارجان) است.(38)
در همسایگی زیستگاه کنونی ایل بارزان نیز = ایل سورچی سکونت دارد، شاهد آنکه، نظر به آنچه دربارة واژة (سور) می‌آید، علامت نسبت (چی) نیز از دیرباز در همراهی با عناوین و شاخصة این مردمان، غریب ننموده و بلکه آشنا و هماهنگ است.
با توجه به روحیة سلحشوری بارزانی‌ها می‌نماید که واژة بارز بنا به اشارة استاد باستانی پاریزی برگرفته از لغت بارز به معنی: کلمة پهلوی BAIRAZD یعنی: برانگیزندة جنگ نیز باشد.(39)
بروژی؛ واژة (بروژ) + ی نسبت حکایت از ریشه‌های کهنسال دارد که در عمق تاریخ سرزمین ایران بزرگ و آن سوی کوهپایه‌های زاگرس که بعدها در دوران اسلام در بین‌النهرین خوانده شد، و هم‌چنین در قلب ایران (کرمان؛ خراسان و ...) به قرینة ؟؟؟ هزاره‌ها پیوستگی همبستگی ملی و میهنی و اعتقادی دارد.
روژ = روز از مظاهر مقدس ادیان باستانی است هم‌چنان‌که (گُر) = شعله، در گوران و به قول صاحب برهان قاطع؛ نام آتش‌پرستانی است که بهدین و از جماعت زرتشت هستند(40) و سور = سرخ = آتشی / در سورچی و سوران، برگردان سوخر = آفتاب واژة کُردی باستان(41) است و نیز در کنار بروژی ـ روژکی بنا به سخن امیرشرف خان بدلیسی که آن نیز برگرفتة از روژ = روز است،(42) اگر واژگان را قیاس منطقی نماییم؛ نشان از اتحاد اعتقادی و آیینی کُردها در ایران قبل از اسلام دارد، بروژی؛ که هستة اصلی بارزانی‌ها را تشکیل می‌دهند به روایت جاناتان رندل، امروزه در تداول معمول با روشی = [بارچی] خوانده می‌شوند.(43)
تاریخ و پیشینة بارزانی‌ها در زیستگاه کنونی که در قیام‌های متعدد بتدریج از اوایل حکومت ساسانیان و ایام حکومت اردشیر بابکان و سپس در دورة خسرو انوشیروان که در تیسفون در حومة بغداد پایتخت ایران را آبادان ساخت تا ایام سلطة عباسیان و استقلال صفاریان و بعد از آن هجوم مغولان و ... در زیستگاه حاضر اجتماع کردند و به شیوة مردمان بزرگ کُرد اسامی مکان‌های زادگاه خود را بر بستر جغرافیایی زیستگاه کنونی استوار نمودند، و در زیستگاه اصلی جز اندکی بازمانده و نام و یادی پرآوازه از آنان باقی نماند،(44) چنان‌که زنگنه‌ها نیز که در سرزمین کرمان همسایگان ایلات بارزانی جبال بارز بودند، و (زیک) خوانده می‌شدند(45)و(46) کوچ آنها نیز در همین مسیر پیش آمد که در آن سوی مرزهای کنونی استقرار یافتند. و ایلات متعددی در نواحی غربی ایران با عنوان زنگنه باقی ماندند.

بارزان تا حضور مسعود اوّل سرزمینی منزوی و محدود و بسته بود و به سبب موقعیت جغرافیایی آن که تشابهی تام و تمام به زیستگاه اوّلیة آنان داشت، در انزوای کامل به‌سر می‌برد، چنان‌که ظهور مسعود در بارزان را براساس شجره آمده در کتاب (الاکراد فی بهدینان)(47) محاسبه نماییم مقارن انقراض امراء برادوست، 1017 ق و فترت حکام مکریان است و اگر سلسله آمده در تتمة شرف‌نامة بدلیسی ترجمه هه‌ژار را منظور نماییم همزمان با انقراض امراء جزیره 1847 م، حکاری (1845 م) ـ
بادینان (843 م) ـ سوران (1834م) ـ امارت بابان (1851م)(48) و ... می‌باشد که با دقتی خاص می‌توان کیفیت این حضور را در اوضاع اجتماعی و سیاسی آن‌ زمان بررسی نمود؛ مسعود شخصیتی است بنا بر آنچه از خصوصیات او در تواریخ معتبر کردستان نقل کرده‌اند؛ (میرزاده‌ای از بزرگان فرمانروای (آمدی) که همانند (ابراهیم ادهم) زندگی اشرافی و امیری را رها کرده و در دامنة کوه‌های (زیبار) روزگار به عزلت و ریاضت و عبادت می‌گذرانیده است. این گریز از تجمل و به سادگی زیستن در اخلاف او هم‌چنان پابرجا بود و اکثر بازماندگانش بدین صفت موصوف بودند، این حرکت فکری در فصل‌های بعدی به کمالات علمی به‌ویژه در حوزة دین و علوم دینی آمیخته گردید، چنان‌که صاحب کتاب ( الاکراد فی بهدینان) شیخ عبدالسلام اوّل را از شاگردان برجستة علامه امام ملایحیی مزوری دانسته که بر الحیض من‌الانوار حاشیه نگاشته و بر مختصرالمنتهی ابن حاجب شرح نوشته و برادرش شیخ عبدالرحمن بسیاری از یهود و نصاری را به روایت انورمایی با منطق موعظه و ارشاد به وی تسلیم شده، اسلام آوردند و این دو از فرزندان شیخ عبدالله هستند که نایب مولانا خالد شهرزوری نقشبندی بود.(49)
و فرزندانش شیخ عبدالسلام و شیخ عبدالرحمن نواب شیخ طه شمزینی بودند این‌گونه سلوک در بین بزرگان ساری و جاری بود که فرزندان خود را برای تربیت باطنی و معنوی به شخصیت‌های هم‌قدم می‌سپردند که در واقع (ماموستا)ی آنان باشند زیرا هم برادر معنوی پدر بودند و عموی روحانی و هم در شداید و ریاضت و توجه مسائل عاطفی مانع از سخت‌گیری و دشواری نمی‌گردید، زیرا مسئول بودند و متعهد به‌هرحال ـ مولانا خالد نقشبندی در سفرهای خود از تکیه بارزان دیدار نمود و شیخ عبدالسلام با وی تجدید بیعت کرد و سپس به اتفاق راهی شمزین گردیدند که در این سفر شیخ طه نیز با مولانا خالد تجدید کرد و مرید و مرشد سابق یعنی شیخ طه شمزین و شیخ عبدالسلام در طریقت نقشبندیه همقدم شدند.(50)و(51)
شیخ عبدالسلام و فرزندش شیخ محمد با پشتوانة مریدان چشم‌گیر از برجستگان نهضت استقلال کردستان برای رهایی از سلطة عثمانیان به رهبری شیخ عبیداله شمزینان در (1296 ﻫ . ق) بودند، و سپس شیخ محمد در اعتراضی مؤثر بر علیه سلطة بزرگ مالکان منطقه توسط ایادی دولت عثمانی دستگیر و مدتی را در زندان بدلیس به اسارت گذرانید و سرانجام به موصل تبعید گردید.
اوج‌گیری حرکات سیاسی و نظامی و آزادی‌خواهی بارزان در ایام تصدی شیخ عبدالسلام دوم فرزند شیخ محمد، صورت پذیرفت، و علناً با سازماندهی نظامی در مقابل سلطه‌گران عثمانی قیام نمود، و به کرات به مقابله با سرکوبگران اعزامی پرداخت، عاقبت بزرگ مالکان محلی به یاری قشون عثمانی برخاستند و سپاهی گران از ارتش عثمانی به همراه نیروهای اجیری، بارزان را محاصره کردند، بارزانیان شکست خوردند و شیخ عبدالسلام متواری گردید، نزدیکان و وابستگان شیخ به اسارت سپاه ترک درآمدند و ملامصطفی بارزانی که در آن ایام کودکی خردسال بود با مادرش در شمار اسیران قافلة اسرای کُرد به دست عثمانی بود.
یک سال از واقعة جنگ و گریز شیخ عبدالسلام گذشت، بارزانی‌ها به‌منظور رهایی اسرا و خاتمه سلطة نظامی عثمانی بر سرزمین خود تجدید قوا نمود و به رهبری شیخ عبدالسلام در نبردی همه‌جانبه نیروهای عثمانی را به زانو درآورده و مجبور به قبول خواسته و تقاضای صلح از بارزان نمود، بدین ترتیب اسیران بارزانی آزاد شدند و در پیگیری این اهتمام و مبارزه بنا به تعهد نیروهای عثمانی تعدادی مدارس و درمانگاه بهداشتی در مناطق کُردنشین شمال عراق ساخته شد.
در 1913 م محمود شوکت نخست‌وزیر عثمانی ترور شد، و صفوت‌بیگ از دوستان شیخ عبدالسلام و کارگذاران ولایت موصل متهم به شرکت در توطئة ترور گردید به ناچار از تعقیب مأموران عثمانی از موصل گریخته پناهندة شیخ عبدالسلام شد و در تکیة بارزان استقرار یافت و شیخ او را پناه داد و مجدداً آتش جنگ شعله‌ور شده، منطقه را دربرگرفت.
در محاصرة بارزان و جنگ گریزهای نهایی، شیخ عبدالسلام روی به خاک ایران آورد و پناهندة کشور ایران شد، در این رابطه سه رقعه سند تاریخی در آرشیو وزارت امور خارجه به شرح زیر موجود می‌باشد:
کارتن: 38
پرونده: 2
موضوع: پناهندگی شیخ بارزان
نمرة: 282
تاریخ: 28 حمل 1332 ﻫ . ق*

سواد تلگراف ایالت آذربایجان به وزارت داخله
وزارت جلیله داخله تهران، تلگرافی که از حکومت ارومی رسیده، بعدالعنوان عیناً درج می‌شود. در حدود اشنویه که برای گرفتاری شیخ بارزان قوة نظامی عثمانی آمده بود. پس از آن‌که شیخ عرصه را برای خود تنگ دید به خاک ایران عبور و پناهنده شده، فعلاً در قریة عنکان ملکی منصور الممالک نشسته، اهل و عیال او نیز متعاقباً وارد آنجا شده، جمعی نیز که داشته است، متدرجاً وارد می‌شوند. از قرار معلوم تقریباً سه چهار هزار نفر جمعیت دارد. لازم است به فوریت تکلیف امر و مقرر فرمایند که مشارالیه را باید پذیرفت و در همان محل که وارد شده جا داد و یا به ارومی خواست یا این‌که تکلیف دیگری است که باید اقدام نمود. با سرکار قونسول نیز امروز مذاکره، رأی ایشان را نیز به حضور مبارک عرض کرد.
به جمادی‌الاولی نمرة 596 فدوی حسینقلی بدیهی است، مقتضیات رأی محترم را هر چه زودتر در این باب جواباً اعلام خواهند فرمود که تعلیمات لازمه به حکومت ارومی داده شود. 21 جمادی‌الاولی نمرة 6269 شجاع‌الدوله.
حاشیه: سواد مطابق با اصل است. مهر؛ وزارت داخله.
              *    *    *
شمارة سند: 1456
کارتن: 38
پرونده: 6
موضوع: تبعید شیخ بارزان
نمره: 663
تاریخ: 28 جمادی‌الاول 1332 ﻫ . ق
خیلی فوری است

وزارت جلیله امور خارجه
رقیمه شریفه نمرة (286/5910) راجع به اظهارات سفارت عثمانی از بابت طرد و تبعید بارزان زیب وصول داده و اجرای مدلول آن از ایالت آذربایجان خواسته شد. لیکن تلگرافی هم از ایالت رسیده که سواد آن لطفاً برای اطلاع ارسال می‌شود.
امضاء و مهر؛ وزارت داخله
حاشیه: فوری ـ اداره عثمانی
شمارة سند: 1458
کارتن: 38
پرونده: 6
موضوع: در مورد شیخ بارزان
نمرة: 6052 ـ 327
تاریخ: 4 جمادی‌الثانی 1332 ﻫ . ق

نامة وزارت خارجه به وزارت داخله
وزارت داخله
سواد تلگراف ایالت جلیلة آذربایجان در تلو مرقومه محترمة نمرة 663 آن وزارت جلیله راجع به کسب تکلیفی که در خصوص شیخ بارزان نموده‌اند، ملاحظه شد. با نهایت احترام خواهشمند است به صدور امر مجدّد مدلول تلگرافی را که دایر بر دستگیری تسلیم شیخ مشارالیه فرموده‌اند، تائید فرمایید که نتیجه مطلوبه سریع‌تر حاصل شود.
عوض رئیس امضاء 3 جمادی‌الثانیه 1332(52)

بنابراین تاریخ شهادت شیخ عبدالسلام بارزانی بدست ترک‌های عثمانی که 1914 میلادی در بعضی مأخذ ثبت شده است اشتباه می‌باشد واصح باید همان کانون دوم 1915 میلادی باشد.(53)
اعدام شیخ عبدالسلام و همراهانش در موصل هم‌زمان با شعله‌ور شدن جنگ اوّل جهانی که منتج به فروپاشی امپراطوری کهن‌سال و عظیم عثمانی بود، اتفاق افتاد؛ در پایان جنگ متفقین پیروز، انگلستان، روسیه، به تقسیم کشورهای تحت سیطرة دولت عثمانی پرداخته و تحت عنوان استقلال در واقع به‌عنوان مستعمره آنها را در بین خود تقسیم کردند، در این اقدام از پیش طراحی شده، قسمتی از کردستان بزرگ که در اصل جزء قلمرو ایران بود و سپس در دورة صفویه به عثمانی‌ها داده شد به انضمام چند ناحیه عرب‌نشین تحت قیمومیت انگلستان درآمد و به نام کشور (عراق) شناخته شد.
کشور جدید عراق به سبب حوزه‌های نفتی کرکوک و موصل از دیرباز مورد توجه و طمع دولت انگلیس بود و این دو منطقه در بخش کُردنشین کشور جدیدالتأسیس عراق واقع شده بود، جنگ اوّل جهانی 1914ـ 1918 پایان یافت و در تاریخ پنجم ماه تشوین 1918 میلادی انگلستان وارد موصل گردید، بارزانی‌ها و شیوخ بارزان در منطقه مسلّط شده و تمام عشایر نواحی بارزان را تحت سلطة خود درآوردند، و به اقتضای زمان چون دولت انگلیس نمی‌خواست از اقتدار روز افزون بارزانی‌ها جلوگیری نماید، هنگامی که عراق به عضویت سازمان ملل متحد پذیرفته شد؛ بارزانی‌ها در صدد برآمدند تا در این فرصت خواسته‌های خود را مطرح نمایند و با حرکت‌های سیاسی و نظامی همزمان در شمال عراق همراه شوند، قیادت شیخ احمد بارزانی چهرة جنجالی و اندیشه‌ور بعد از شیخ عبدالسلام با ظهور قبایل (تیاری) آشوری به ریاست (مارشمعون) که از اشارات و رهنمودهای مشاورین دولت بریتانیا برخوردار بودند این حرکت را به اوج رسانید.(54)
بنابه توصیة دولت بریتانیا در نهم مارس 1928 قرار شد که آشوری‌ها در مناطق برادوست و رواندز سکونت نمایند و علاوه بر ایجاد پایگاهی نسطوری و یهودی در شمال عراق، مقصود دولت بریتانیا این بود که نیروها و افراد مزبور در نواحی رواندز، ئاگری، نه‌هله به بارزانی‌ها نزدیک شده مراقب و در مقابل آنان قرار گیرند، و به‌تدریج یهودیان و نسطوریان را جایگزین کُردان منطقه به‌ویژه بارزانی‌ها نمایند.
شیخ احمد بارزانی، ایل بارزان را برای مقابله با این امر آماده ساخت، زیرا خود و اکثریت هم‌فکران او که از افسران برجستة کُرد در موصل بودند و حتی بسیاری از روشن‌فکران نظامی عرب معتقد بودند که وجود یهود و نسطوری نه‌تنها برای کُرد بلکه برای عرب‌ها و برای حکومت عراق خطراتی عمیق در پی خواهد داشت و در این مسیر افسران کُرد؛ جمال عارف، محمود جودت و از اعراب مهدی احال و دیگران با وی همداستان بودند و خلیل شوقی مأمور رابط در بین بارزانی‌ها و افراد مزبور بود.
این حرکت با همراهی و وساطت خلیل شوقی و مأموریت جمال عارف و طرح پیگیری عبدالرحمن اطروشی با تهیة لایحه‌‌ای با امضای سران کُرد و ارائة آن در محضر ملک فیصل و کابینة عراق دال بر انتقال یهودیان و نسطوری از محال کُردان بارزانی و پاکسازی منطقه، پس از اقدامات بازدارندة محلی و نظامی با التیماتوم‌های شیخ احمد آمادگی بارزانی‌ها و احتیاط دولت بریتانیا از لشکرکشی به منطقة بارزان به تسامح گذشت و در واقع این حرکت که (انقلاب دوم) بارزانی‌ها نام گرفت، از مقابله با طرح جایگزینی یهودی‌ها و نسطوری‌ها توسط انگلیس در شمال عراق نشأت گرفت.
از سوی دیگر بارزانی‌ها بر طبق شیوة دیرینة مهمان‌نوازی با واردین مسیحی چنان در هم آمیختند که هیچ‌یک رسم دوستی و وفا و محبت را نادیده نگرفتند و عاملی ناکامروا از در دیگر وارد شده در نزد علمای منطقه شیخ احمد را به تمایل به مسیحیت معاشرت و همفکری با آنان متهم ساختند و حکایات متعدد پرداختند.
در سال 1913 اشغالگران شیخ رشید لولان از مشایخ بانفوذ منطقه را تحت حمایت گرفته فتوای جهاد بر علیه شیخ احمد و بارزانیان را به سبب آنچه گفته شد از وی گرفته و همان‌طور که در اسناد این مجموعه نیز آمده است، شیخ رشید را پیشرو و قاعد این حرکت قرار دادند، شیخ احمد از دولت عراق خواستار ممانعت از اقدام شیخ رشید و پیشگیری از ایجاد جنگ داخلی مجدد شد که هنوز بوی باروت مبارزان شیخ محمود از بستر کردستان فرونشسته بود، امّا از سوی مسلطین بریتانیا به بهانة همکاری شیخ احمد با نهضت آرارات و اعزام نیروهای بارزانی بدان سو(55) (ترکیه) انجام این مقابله و سرکوب تأکید گردید و در پشتیبانی از شیخ رشید وارد صحنه شد، در نهم دسامبر همان سال (1931 م) محاصرة بارزان انجام شد.
با کامل شدن حلقة محاصره و اعزام ستون‌های نظامی، شیخ احمد؛ برادرش، ملامصطفی بارزانی را به فرماندهی مدافع انتخاب کرد، در این حمله شیخ رشید به سختی شکست خورد و متواری شد و نیروهای اعزامی از پادگان‌های عراق به‌سرعت عقب‌نشینی کردند، به جبران این شکست در آغاز روز بعد، نیروی هوایی سلطنتی انگلستان روستاهای بارزان را به سختی بمباران کردند، شیخ احمد اعلام کرد در صورت توقف بمباران، اسیران فراوانی که از مزدوران محلی و نیروهای دولتی گرفته‌اند، آزاد خواهد کرد، بدین وسیله مدتی انجام سرکوب راکد ماند، به تصور تنگنای بارزانیان در حملات هوایی دولت تصمیم گرفت، کار بارزانی‌ها را یکسره نماید سپس در ژانویه حملات هوایی دولت تصمیم گرفت، کار بارزانی‌ها را یکسره نماید سپس در ژانویة 1932 م دولت عراق از کمیسر عالی بریتانیا خواست که به‌عنوان مانور، هواپیماهایش را بر فراز منطقة زیبار به پرواز درآورد تا ستون‌های عملیاتی دولتی نیز از طریق زمین حمله‌های مجدد خود را به ناحیة بارزان آغاز کند، این عملیات در نهم فوریه بدون توجه به سردی هوا و زمستانی بودن منطقه انجام و به شکست دوبارة نیروهای دولتی انجامید و به عقب‌نشینی و سکوت تا فصل بهار مجبور شدند.
در اوایل ماه مارس دولت عراق استقرار مقر حکومت در ناحیة (بیله) را مطرح کرد، و 48 ساعت به شیخ احمد فرصت داد تا در این‌باره اعلام نظر کند، شیخ احمد نپذیرفت، دولت عراق از شیوة حملة غافلگیرانه استفاده نمود و در یازدهم ماه مارس 1933 ستونی عملیاتی متشکل از پیاده‌نظام، سواره‌نظام و توپخانه و نیروهای پشتیبانی که به منظور این مهم آماده‌باش بودند، به منطقه اعزام و دستور حمله به (شیروان) را صادر کرد.
چند بار ستون‌های عملیاتی به محاصرة نیروهای بارزانی درآمدند و هر بار با حمایت هواپیماهای جنگی بریتانیا از مهلکه رهایی می‌یافتند، و به‌علت فرسایشی بودن جنگ و عدم ارتباط بارزانی‌ها با سایر مناطق، اتمام آذوقه، مرگ و میر زخمی‌های جنگی، سوءتغذیة کودکان و بی‌سرپرستی خانوادة کشته‌شدگان، مجبور به تخلیة منطقه و سهولت ورود نیروهای دولتی عراق به منطقه گردید و به انجام جنگ‌های نامنظم و عملیات چریکی پرداخت و در مقاطعی به سبب آشنایی به زمین* عرصه را بر نیروهای اشغالگر تنگ نمود.
سرانجام بازماندگان دفاع بارزان که در بمباران‌های هوایی پای رفتن نداشتند در مرگ‌های دست‌جمعی بمباران‌ها جان باختند و ویرانی‌های گسترده به بار آمد، سقوط هواپیمای انگلیسی توسط نیروهای بارزانی و اسارت و جراحت خلبان و کمک‌خلبان انگلیسی، و اعزام کاپیتان (هولت) مسئول سفارتخانة انگلیس و میانجی‌گری‌های مصلحتی او که به تقاضای خلع سلاح بارزانی‌ها از سوی دولت عراق انجامید و نیز در همین هنگام فشارهای نظامی، هوایی و زمینی چند برابر شد، نیروهای هوایی سراسر منطقه را با بمب در هم کوبیدند به‌طوری‌که از احشام و درختان و خانه‌ها و اجساد زنان و کودکان و پیرمردان و جنگجویان زخمی صحنه‌ا‌ی فجیع در تاریخ سرکوب به وجود آوردند، اجساد کشته‌شدگان در غارها انباشته شد، خانوارهایی که تاب تحمل نیاورده برای سر و سامان ویرانگری‌ها، بازگشته؛ تسلیم شدند، این کشتار بی‌رحمانه‌ تا نهم حوزیران 1932.م ادامه داشت، شیخ محمد صدیق بارزانی برای جلوگیری از ادامة نسل‌کشی و تخریب و انهدام، خود را به نیروهای دولتی معرفی کرد امّا مورد قبول عراقی‌ها و انگلیسی‌ها واقع نشد و به پیگیری و سرکوب و کشتار اهالی و جنگجویان از زمین و هوا ادامه دادند، در نتیجه شیخ احمد و برادرش ملامصطفی با چهارصد نفر در ژوئن 1932. م» به ترکیه پناهنده شدند.
دولت ترکیه آنها را از طریق قسطنطنیه به ادرنه فرستاد و سرانجام از بیم استقرار آشوری‌ها در مرز ترکیه، دولت مزبور تمامی آنها را به حکومت عراق و مأمورین بریتانیا تحویل داد، مدتی در حلّه زندانی بودند و سپس به سلیمانیه فرستاده شدند، قیام‌های بارزانیان به رهبری شیخ احمد بدین ترتیب به انجام خود رسید. شیخ احمد بارزانی که در مبحث اوضاع اجتماعی و اعتقادی ایل بارزان بیشتر به موقعیت و شخصیت و تأثیر او خواهیم پرداخت، از این زمان تا هنگام مرگش (1969ـ 1348) نقش رهنمای نهایی و مشاور و معاضد سیاسی در حرکت‌های ایل بارزان در مقام برتر امّا در کنار برادرش ملامصطفی بارزانی را داشت.
ملامصطفی بارزانی: ملامصطفی را باید حاصل یک عمر تجربة مبارزاتی، سیاسی و نظامی در بارزان و نقطة فراگیر و اوج قُلّة اندیشة آزادی‌خواهی در رهبریت بارزانی‌ها به‌عنوان پیشروان قیام علیه سلطة ناسیونالیستی اعراب و سپس سمبل تحرکات کردها در سایر نقاط جهان شمرد. وی از سه سالگی زندان و تبعید و آوارگی و دربه‌دری و رنج سایر نقاط جهان شمرد. وی از سه سالگی زندان و تبعید و آوارگی و دربه‌دری و رنج تبعیض‌نژادی را در حکومت ترکان عثمانی و سپس اعراب تحت‌الحمایه بریتانیا با تمام وجود درک کرد، در بوته سختی‌ها گداخته و کارآزموده شده و در کنار برادرش از دوران نوجوانی مشاور سیاسی و نظامی و فرماندهی کم‌نظیر در جنگ‌های منظم و پارتیزانی بود، وی پس از صلاح‌الدین ایوبی مشهورترین چهرة تاریخی و نظامی کرد به‌شمار می‌رود؛ ملامصطفی در سال 1901 میلادی = 1280 هجری شمسی در بارزان متولد شد، و در تمامی وقایعی که تاکنون از آن سخن گفتیم، حضور مؤثر و مستمر داشت و به‌هنگام اعدام شیخ عبدالسلام، نوجوانی پانزده ساله بود. علاوه بر فرماندهی نظامی در قیام‌های شیخ احمد برادرش که از وی چهره‌ای ماندگار و برتر در عرصة تحرکات نظامی ساخت، توانست به‌عنوان استوانة مبارزات مردم کُرد در خاورمیانه خودنمایی نماید. سرآغاز اشتهار و قیادت او زمانی آغاز شد که از تبعیدگاه سلیمانیه در سیزدهم ژوئیه (1943 م ـ 1322) شمسی به بارزان گریخت. او در ایام اسارت در تبعید به ادامة تحصیل علوم دینی در مسجد سلام سلیمانیه مشغول شد و مقدماتی که در طفولیت و نوجوانی فراگرفته بود، به سطح و خارج رسانید. اگرچه هیچ‌گاه از تحصیل و تکمیل دانش دینی و سیاسی و نظامی غافل نبود، هرچند عنوان (مُلا) برای او به سبب تحصیلات دینی و فقهی که در آن تبحر داشت، نبود و تفسیری خاص داشت که می‌بایست در اندیشة اجتماعی و اعتقادی ایل بارزان آن را جستجو کرد. ملا مصطفی به زبان‌های کُردی (گویش‌های متفاوت) ـ عربی ـ ترکی ـ فارسی مسلط بود و انگلیسی و سپس در مهاجرت شوروی روسی را به‌خوبی می‌دانست. به هر حال با تجهیزات لازم و به یاری مامند شیروانی و شیخ مصطفی با تجهیزات لازم سلیمانیه را ترک و از طریق پنجوین، بانه، سردشت، پسوه، لاجان، ناودشت، سیلکه، سریشمه طی مدت هفت روز خود را به بارزان رسانید. جنگ دوم جهانی شعله‌ور بود، ستونی از سلیمانیه مأمور دستگیری او شد، که افراد آن در حین مأموریت خلع سلاح شدند، گروهانی از پلیس عراق به‌عنوان پشتیبانی عازم بارزان گردید و در برخورد نظامی کاری از پیش نبرد، سپس ملامصطفی و افراد تحت فرماندهی او به یک قرارگاه پلیس در مرز ترکیه حمله و تمامی یکصد و پنجاه نفر نظامی مستقر را در قرارگاه مزبور خلع سلاح کردند، آوازة حرکات بارزانی‌ها به فرماندهی ملامصطفی فراگیر شد و اکثر سران و ایلات اکراد عراق با ارسال پیام و افراد و آذوقه و ... همبستگی خود را؛ با بارزانی‌ها و ملامصطفی اعلام کردند، فراگیری حرکت ملامصطفی، دولت عراق و مستشاران انگلیسی را واداشت که در اواخر ماه سپتامبر ستونی عملیاتی متشکل از پیاده‌نظام و پلیس، مجهز به توپخانه و ماشین‌آلات جنگی را به فرماندهی (ژنرال برومیلوی انگلیسی) به بارزان اعزام نمایند، درگیری بارزانی‌ها و ستون اعزامی قریب بیست روز به‌طول انجامید و در نتیجه در یازدهم نوامبر نظامیان عراقی با تلفات 60 شصت نفر کشته و تعداد فراوانی زخمی عقب‌نشینی کردند.
این هنگام که مصادف با بحران جنگ جهانی دوم (1943=1322 شمسی) بود به‌سبب وضعیت بریتانیا در جنگ و درگیری و اشتغال به مسائل مهم‌تر در سطح جهان اقتضای تحکم بیشتر بر کردها را نداشت و ضمناً مسأله حیاتی مناطق نفتی کرکوک و موصل که اهمیتی بسزا در امر موفقیت بریتانیا در موضوع انرژی‌رسانی ماشین جنگ داشت، حکم می‌کرد که در کنار این دو حوزة نفتی امنیت لازم برقرار باشد، بنابراین دولت عراق را به مماشات با بارزانی‌ها دستور داد که مسئله به مذاکره سیاسی به‌طور موقت فیصله یابد و در کابینة جدید (نوری سعید) که برای بار هشتم ترمیم می‌شد، (ماجد مصطفی) از دولت‌مردان سیاسی کُرد که در 1930 فرماندار (آمیدی) بود و پس از طی مراتبی در جنوب و شمال و احکام انتظار خدمت و ... هنوز چند ماهی از منتظر خدمت پنج سالة او نگذشته بود که به دستور نوری سعید به‌عنوان وزیر امور کردستان در کابینة مزبور انتخاب گردید. وی وزیر بدون وزارتخانه بود و در واقع مشاورت داشت و می‌بایست نقش موردنظر را ایفا می‌کرد، وی بنا به اندیشة زیرکانة خود توانست در سمتِ خویش حال دانسته یا ندانسته دیکته شده یا نشده، شاخه نظامی و ارتباطی حزب هیوا را در بغداد که از حامیان سیستماتیک بارزانی‌ها بودند؛ تشکیل دهد که تا سال‌ها بعد به‌عنوان مشاورین مورد اعتماد و بازوان تبلیغی و ارتباطی ملامصطفی و بارزانی‌ها عمل کردند و عاقبت جان بر سر این سودا نهادند.
امین رواندزی، عزت عبدالعزیز، سید عزیز سید عبدالله اعضاء این شاخه بودند که در مرحلة بعد فواد عارف، مجید علی، میر حاج احمد، مصطفی خوشناو نیز به آنها اضافه شد، پس از ارتباط و جلسات و گفتگوها، مقرر شد که در مناطق کردستان عراق، خواندن و نوشتن به زبان کُردی آزاد باشد، ابنیة بهداشتی و آموزشی در حد نیاز ساخته شود، نظامیان و پیش‌مرگان کُرد مسئولیت برقراری حفظ نظم و امنیت مناطق کردنشین را عهده‌دار گردند، زندانیان کُرد آزاد شوند و تبعیدی‌ها کُرد از جمله شیخ احمد و همراهانش به موطن اصلی خود بازگردند ـ این خواسته‌ها به صورت قرارداد دوجانبه از سوی ملامصطفی بارزانی و نوری سعید نخست‌وزیر مقتدر عراق به امضاء رسید.
در 1944=1323 که متفقین و از جمله بریتانیا در جنگ جهانی وضعیت برتر و قریب به پیروزی یافتند، عدم اجرای مواد قرارداد و کارشکنی و مسامحه‌ها آغاز شد و چون نوری سعید نیز از مقام نخست وزیری بر کنار شد، و قرارداد مزبور نیز اقدامی شخصی تلقی می‌گردید، بنابراین مواد قرارداد مزبور نیز ساقَط بود، در 1945=1324 شمسی که متفقین پیروزی کامل یافتند، مجدداً مقدمات حمله‌های نظامی به سوی بارزان و کردستان عراق از سوی دولت مرکزی آغاز شد، تلاش‌های دیپلماسی، ملامصطفی بارزانی و اعلام و اعتراض او به نمایندگان رسمی چین، فرانسه و انگلیس و امریکا و ... به نتیجه نرسید و در ماه اوت 1945 = مرداد، شهریور 1324 ـ چهل و دو هزار سرباز و افسر عراقی به همراهی هزاران تن از شبه نظامیان کُرد وابسته به دولت عراق با تسلیحات پیشرفته و با پشتیبانی نیروی هوایی بریتانیا که هواپیماهای نوپای عراقی نیز آنان را همراهی می‌کرد، از هر سو به کردستان حمله کردند، و ملامصطفی به اتفاق زبدگان جنگجوی ایل بارزان و پنجهزار پیوستگان از عشایر کُرد در مقابل نیروهای اعزامی قرار گرفت؛ آتش جنگ شعله‌ور شد، ستون‌های عملیاتی دولتی در جبهه‌های (بارزان‌)، (میرگه سور)، (عقره)، (زاخو) شکست سختی متحمل شده عرصه جنگ را به جنگجویان کُرد سپردند و در جبهة (رواندوز) بازماندگان نظامی از نیروی اعزامی به پیشمرگان کُرد پیوستند.
این مقابله متهورانه کردها ژنرال رانتون را به ادای سخنان تحقیرآمیز نسبت به رئیس حکومت عراق واداشت و به ارائه رهنمودهای نظامی و تبلیغی در مقابله با مبارزان بارزانی و یاران آنها پرداخت و برای اتمام شورش و سرکوب قطعی نیروی هوایی سلطنتی انگلستان در کنار نیروی هوایی عراق وارد عملیات شدند، اما موفقیت پراکنده نفرات مسلح کرد و استتار گروه‌ها در مخفیگاه‌های کوهستانی و عدم تجمع در محلی مشخص این حمله همه‌جانبه را نیز تمام و کمال به هدف نرسانید. اگرچه خساراتی جانی و مالی به جنگجویان مزبور وارد ساخت، اما در تمامی جبهه‌ها ابتکار عمل در دست کردها بود.
و در جبهه (نهله) قریب هشت هزار نظامی عراق درمحاصره جنگجویان کرد و در حال تسلیم شدن بودند که ارتباطات داخلی مأمورین بریتانیا کارگر افتاد و محمود آقا زیباری و محمود خلیفه برادوست دو تن از هم‌پیمانان بارزانی‌ها با تمام افراد قابل توجه تحت فرمان خود به وعدة ریاست و وزارت و ثروت صحنه جنگ را ترک کرده (1945=1324) راه را برای پیشروی ارتش عراق باز کردند، و این بازی مهره‌ها، نهضت بارزانی‌ها را به بن‌بست رسانید که ملامصطفی و شیخ احمد در رأس تمامی جنگجویان بارزانی و خانواده‌هایشان در یازدهم اکتبر 1945 = هجدهم مهر ماه 1324 شمسی بالغ بر سی و پنج هزار بارزانی، اعم از عیال و اولاد و جنگجو زن و مرد و کودک و پیر و جوان با استفاده از شیوة جنگ و گریز جبهه‌های دفاعی را تخلیه و به سوی مرزهای ایران عقب‌نشینی کردند و از طریق (کیله‌نشین) خود را به کردستان ایران رسانیدند که در مهاباد به تشکیلات نوپای قاضی محمد پیوستند.
بارزانی‌ها زمانی که به کردستان ایران وارد شدند، ارتش سرخ بر آذربایجان و کردستان تسلط داشتند، به همین منظور این مهاجرت انبوه را طراحی بریتانیا دانسته تا مدت‌ها از استقرار و ورود مهاجرین ممانعت نمودند و آنها را عوامل انگلستان پنداشتند، پس از تحقیقات و تجسس فراوان که ماوقع امر بر آنها روشن گردید، کار از دست رفته و قریب چهار هزار و پانصد تن از کودکان و سالمندان و زنان بارزانی‌ها در منطقة مرزی بر اثر گرسنگی و برف و سرما جان سپردند.
عاقبت جنگجویان به ارتش قاضی محمد پیوستند و همراهان در شهرها و روستاها سکونت یافتند. در سال 1325=1946 حکومت قاضی محمد ساقط شد، شاه ایران که تهور و رشادت و کثرت افراد بارزانی‌ها را بارها به تائید فرماندهان برجسته نظامی ایران شنیده و دانسته بود،(56) بسیار متمایل بود آنها را در ایران سکونت داده، مستقر نماید و از آنان استفاده ابزاری نماید، طرح استقرار بارزانی‌ها به نتیجه نرسید و ملامصطفی در ملاقات‌های مسئولان تهران بعد از سقوط حکومت مهاباد به این بهانه که تصمیم نهایی با شیخ احمد است، تهران را به سوی مرزهای کردستان و اطراق‌گاه ایل بارزان؛ ترک کرد.
پس از قریب یک‌ ماه آرامش و ناامیدی مأمورین تهران از تسلیم و استقرار بارزانی‌ها که در (دشت ویل)، (اشنویه)، (نقده)، (مَرگور) اقامت داشتند ارتش به انجام مقدمات حمله و محاصره آنان پرداخت و در سحرگاه 24 اسفند 1325 (شمسی = 15 مارس 1947.م) حمله آغاز شد، در هوای سرد و جان‌سوز مناطق کوهستانی مرزی کردستان ملامصطفی ابتکار عمل را به دست گرفت و با یک طراحی اندیشمندانه با خودداری از هرگونه درگیری، به سوی شمال به راه افتاد و شیخ احمد با زنان و سالمندان و کودکان به عراق عزیمت کرد، ملامصطفی و همراهانش در یک راهپیمایی حماسی از محاصره و حملة نظامیان تهران، بغداد، استانبول به شیوة جنگ و گریز مقطعی در طی 26 روز خود را به ساحل ارس و سپس به شوروی رسانیدند. در شوروی پذیرفته شدند و در ایام سلطة استالین به سبب سعایت یکی از کردان نزدیک به دستگاه امنیتی دستور به تفرقه و تبعیدشان داده شد، تا پس از مرگ استالین، بارزانی به مسکو فراخوانده شد و بارزانی‌ها جمع‌آوری و به امورات محوله مشغول شدند و عده‌ای به تحصیل پرداختند ازجمله ملامصطفی در دانشگاه نظامی مسکو به تحصیل پرداخت و مراتب بالایی را در تحصیل و تدریس جنگ‌های نامنظم طی کرد و به زبان روسی تسلط یافتند، پس از سقوط رژیم سلطنتی در عراق در (چهاردهم ژوئیه 1958=16 مرداد 1337) عبدالکریم قاسم قدرت را در عراق به دست گرفت و فراز و نشیب حرکت سیاسی و نظامی بارزانی‌ها به رهبری ملامصطفی تا تکرار حملات نظامی به بارزان از سوی دولت نوپا و عدم انجام وعده‌هایی که به آنان داده شد، همان مراحل ایام نوری سعید تکرار گردید، با این تفاوت که بارزانی‌ها و به تبع تمامی کردهای عراق با تثبیت موقعیت عبدالکریم قاسم در مقابل تحریکات کمونیست‌ها نقش مؤثر داشتند. آگوست سال 1961 بارزان توسط هواپیماهای عراقی بمباران شد و باز زیباری‌ها تجربة 1945 را این‌بار با حمله و مقابله با بارزانی‌ها به تحریک دولت وقت تکرار کردند.
بارزانی‌ها بار دیگر به تکرار شکست دولت عراق و رقبای خود پرداختند و در تمامی جبهه‌ها به پیروزی رسیدند، مهاجمین تا مرزهای ترکیه و سوریه عقب رانده شدند و شمال و غرب ناحیة بارزان پاکسازی شد و از غنیمت‌های جنگی فراوانی که به دست آوردند در اندک مدتی از طرف جنوب تا حواشی اربیل و سلیمانیه پیش رفتند، کردهای خواستار آزادی در عراق از حزبی و عشایر به حرکت اخیر بارزانی‌ها پیوستند و چنان حرکتی نظامی پدید آمد که دولت عراق و دولتمردان بغداد مجبور به توسل به شوروی برای کمک شدند و در این برهه نام و اندیشه بارزانی‌ها به رهبری ملامصطفی هر چه فراگیرتر می‌شد و تمامی منطقه را فرا گرفته به یکپارچگی کردها در مقابل حکومت عراق انجامیده در فوریه 1963 = اسفند 1342 حزب بعث با حمایت انگلیس، دولت عبدالکریم را ساقط و به خاک و خون کشانید، آشوب و آشفتگی در ارکان دولت مرکزی که موجب ضعف در تمامی بنیادهای نظامی، اقتصادی و سیاسی دولت عراق شده بود، توانایی مقابله با نیروی آماده و مهیای بارزانی و همفکران او را نداشت، شورش به اوج رسیده و افراد نظامی تا چند کیلومتری کرکوک به رتق و فتق امور اجرایی و اداری اهالی می‌پرداختند و تمامی مسائل قضایی، انتظامی، نظامی و ... توسط ارگان‌های شورش حل و فصل می‌شد، دولت جدید در کمال ناتوانی تقاضای آتش‌بس کرد و ملامصطفی در اوج خوش‌باوری و سادگی تنها به غیرت دینی و میهنی به‌خاطر بروز اختلافات اعراب و اسرائیل با تمام مخالفت نزدیکان و سران شورش و با اطمینان از خوی و خصلت دولتمردان بغداد آتش‌بس را پذیرفت، دولت نوپای بغداد با تبلیغات روبنایی و فرسایشی در طی چند ماه از گذشت قبول آتش‌بس با وعده‌های دروغین به فریب کردها پرداخت و چون مسألة اتحادیه عراق و سوریه و مصر مطرح گردید و خود را توانمند یافت هر چند جمال عبدالناصر شناخت حقوق کردها را مدنظر داشت اما دولت سوریه به‌خاطر مسألة کردهای سوریه با سران بعث در سرکوب شورش بارزانی‌ها همداستان گردید و آنان را بدین امر ترغیب می‌کرد تا عاقبت در سحرگاه نهم ژوئن 1963=1342 نیروهای زرهی ارتش عراق به‌طور غافلگیرانه و تهاجمی شهرهای سلیمانیه، اربیل و کرکوک را محاصره و به تخریب خیابان‌ها و مغازه‌ها و غارت اموال اهالی و کشتار مردم بی‌دفاع پرداختند. ملامصطفی تمامی نیروهای شورش را فرمان داد تا به قلة کوه‌ها و نواحی کوهستانی عقب‌نشینی کنند؛ شهرهای تحت تصرف شورشیان توسط نیروهای دولتی اشغال گردید و منطقة کردستان در سکوتی قبل از طوفان فرو رفت، دولت‌مردان بغداد مسأله را تمام شده دانسته در سخنان خود، طرفداران‌شان را به خاتمه تحرکات کردها نوید می‌دادند، اما طولی نکشید که حمله‌های چریکی آغاز شد و در نبردهای منظم و نامنظم عرصه بر نیروهای دولتی تنگ گردید، تا جایی که عراق از سوریه استمداد طلبید و نیروهای سوری نیز وارد عمل شدند، اما کاری از پیش نبردند و در واقع به گونه‌ای افسردگی نظامی مبتلا شدند و مجدداً پس از 5 ماه پیشنهاد آتش‌بس دادند و به مذاکره نشستند، حزب بعث توسط عبدالسلام عارف رئیس‌جمهور عراق منحل و فرو پاشید و خود عبدالسلام عارف حکمران بلامنازع عراق شد و مخاطب بارزانی‌ها قرار گرفت، از این سو روشنفکران حزب پارت دموکرات این تجربه تلخ را نپذیرفتند و در حرکتی انشعابی از ملامصطفی و بارزانی‌ها جدا شده، عده‌ای به ایران پناهنده شدند، اختلاف و جدایی از عوامل اصلی پراکندگی نیروهای سیاسی و نظامی کرد در عراق شد، مجدداً دولت بغداد در فوریه 1965=1343 به سرکوب و ویرانگری در کردستان عراق پرداخت و کشتارهای دست‌جمعی که موجب آوارگی و بیماری و قحطی بود در این حملات به شدت هر چه تمام‌تر از سر گرفته شد، جز اندکی از نیروهای اداری تمامی نیروهای نظامی ارتش به‌ طرف کردستان عراق بسیج شدند و از هوا و زمین به تصرف و تخریب مراکز شهری و روستایی کردستان پرداختند، در ژانویه 1966 = زمستان 1343 شمسی تنی چند از تحصیل‌کردگان حزب دموکرات کردستان عراق که از انشعابیون مخالف بارزانی‌ها به‌شمار می‌رفتند در کنار سران دولت بغداد به مقابله با شورشیان بارزانی پرداختند، سقوط هواپیمای عبدالسلام عارف در سیزدهم آوریل همان سال تغییری در موضع سیاسی و نظامی بغداد بر علیه کردها حاصل نکرد و عبدالرحمن عارف برادر و جانشین عبدالسلام عارف با تمام توان به پیگیری این سرکوب پرداخت.
شاید با حضور مخالفان کرد بارزانی‌ها به‌عنوان شبه نظامی کار آنها را تمام شده می‌پنداشت، در این برهه تنها راه حمایت به بارزانی‌ها از طریق ایران بود و حداقل مرزهای غربی کشور ایران در امدادرسانی و دریافت مجروحین جنگ به روی شورشیان بسته نشد، تخلیه و تصرف مجدد قله (هندرین) از نقاط مهم استراتژیک و قابل توجه برای ارتش عراق که با اعزام دو لشکر مکانیزه عراقی و پشتیبانی قریب دو هزار شبه نظامی کرد هواخواه دولت عراق در حمایت توپخانه و هواپیما که پس از یک ماه تلاش نظامی به تصرف نیروهای ارتش درآمد، پس از مدتی در دوازدهم ماه مه، یک هزار و هفتصد تن از پیش‌مرگان کرد بارزانی، ظرف مدت کمتر از ده روز توانستند در نبردی کاملاً نابرابر نه‌تنها موضع مزبور را باز پس بگیرند بلکه به اکثریت غنائمی که ارتش عراق در موقعیت مزبور مستقر نموده بود، دست یابند، و بسیاری از نیروهای دولتی به اسارت درآمده یا کشته و زخمی شدند، تأثیر این شکست در ارکان نظامی و سیاسی بغداد به گونه‌ای بود که در بیست و نهم ژوئن 1966 = دهم تیر ماه 1345 طی بیانیه‌ای در دوازده ماده توسط دولت عراق قسمتی از خواسته‌های بارزانی‌ها که خواستة مردم کرد بود؛ به رسمیت شناخته شد.
در این هنگام جنگ شش روزه اعراب و اسرائیل به وقوع پیوست، عبدالرحمن عارف از بارزانی خواست که به نام دفاع از اسلام پیشمرگان کرد را برای پشتیبانی از آرمان اعراب به جبهه‌های جنگ با اسرائیل اعزام دارد، در حالی که ملامصطفی بارزانی در حیطة مشاورت مسئولان شورش در محاصره تأکیداتی بود که وی را به استفاده فرصت مزبور برای دستیابی به قلمرو اصلی جغرافیایی کردستان عراق ترغیب می‌کرد با این‌که مورد انتقاد و اعتراض از سوی نزدیکان نظامی و حزبی بود برای همراهی و اعتلاء اعتقادی به آتش‌بس تن در داد و از توصیه و حمایت اسرائیل چشم پوشید چه در غیر این صورت می‌توانست از همان طریق، خواسته اسرائیلی‌ها و نیز آرزوهای خود کردها را به انجام برساند لذا در پاسخ مخالفین آتش‌بس اعلام داشت: ... هیچ‌گاه و در هیچ شرایطی حاضر نیستم دستمان را برای همکاری یا درخواست کمک به سوی اسرائیلی‌ها دراز کنیم و نیز در جواب عبدالرحمن عارف اظهار داشت: شما سالهاست که به نام ناسیونالیزم عرب، مردم را به ناجوانمردانه‌ترین شیوة ممکن قتل‌عام می‌کنید؛ اکنون چگونه انتظار دارید خودمان را به‌خاطر همان ناسیونالیزم عربی قربانی کنیم؟! چه، خودتان بهتر می‌دانید که دست‌کم در کادر رهبری تمام کشورهای عرب، چیزی که وجود ندارد؛ اسلام است.
  • بازديدها: 605

بارزانی ها - بخش سوم

اوضاع عراق همچنان در حال دگرگونی بود، در هفدهم ژوئیه 1968=27 تیر ماه 1347 عبدالرحمن عارف برکنار شد و ژنرال احمد حسن البکر از سران حزب بعث اشتراکی در کودتایی سفید به ریاست جمهوری عراق رسید، و پس از قریب دو هفته در سی‌ام ژوئیه تمام امورات در حیطة نفوذ و تسلط حزب بعث قرار گرفت.
بعثی‌ها که با شورشیان کرد سابقه دیرینه داشته بر تمامی معاهدات و نشست گفتگوها خط بطلان کشیدند، بند و بست‌های سیاسی بعثی‌ها با شوروی موجب گردید شاه ایران که نماینده و مدافع حقوق همه‌جانبة امریکا و هم‌پیمانان اسرائیل بود، با یک تیر چند نشانه را هدف قرار دهد و به خواستة دیرینة خود که استفاده ابزاری از بارزانی‌ها بود برسد و در باغ سبز را به روی شورشیان کرد عراق بگشاید، ملامصطفی در مثلث مسکو، بغداد، سوریه مجبور به پذیرش استمالت و امدادهای حکومت تهران گردید و در جنگ ناخواسته‌ای که بیش از چهارده ماه به‌طول انجامید و همانند دفعات پیشین به سود پیش‌مرگان کرد اتمام یافت، بعثی‌ها نیز چون پیشینیان خود به تقاضای آتش‌بس و مذاکره تن در دادند، بارزانی‌ها از حمایت مقدماتی دولت تهران سود جستند، در یازدهم ماه مارس 1970=21 اسفند 1349 ملامصطفی بارزانی و صدام حسین ـ در یک بررسی کارشناسی سه‌ماهه شرکت جستند و سپس معاهده‌ای در پانزده ماده به امضاء طرفین حکومت بغداد رسید که تمامی خواسته کردهای شورشی به رهبری بارزانی‌ها را دربرمی‌گرفت و حکومت بغداد چهار سال را تا تصویب نهایی و درج قرارداد در متن قانون اساسی عراق به‌منظور فرصت برای اثبات حسن‌نیت و عمران و آبادی و تعمیر خرابه‌ها و بازسازی مناطق جنگی کردستان عراق تعیین نمود.
بدین وسیله تا اوایل بهار 1974 = 1353 مسائل کردستان عراق و تحرکات بارزانی‌ها سر در سکوتی مبهم داشت، مدت فرصت چهار ساله سپری شده بود و حکومت بعث از هر لحاظ خود را برای یکسره نمودن کار شورشیان مبهوت آماده ساخته؛ تدارکات و تسلیحات و تجدید قوای نظامی زمینی و هوایی را در سایة پشتیبانی مؤثر روسیه شوروی تهیه دیده و در پی برانگیختن نایره جنگ بود، پس از تماس‌هایی شتاب‌زده، و جلساتی فرمایشی در مسأله تقسیمات کشوری، شهرهای کرکوک، خانقین، سنجار، ناحیة شیخان و نواحی دیگری از کردستان را از مناطق کردنشین مجزا نموده و جدا ساخت و اعلام نمود که این شهرها شامل مواد معاهدة یازدهم مارس 1970 نمی‌شوند، این اقدام مورد اعتراض بارزانی‌ها و ملامصطفی قرار گرفت و در نتیجه کردستان مجدداً هدف آتش توپخانه و تجاوز نیروهای زرهی و بمباران‌های هوایی قرار گرفت.
عراق هم‌پیمان توانمند شوروی و پایگاه تبلیغاتی آن ابرقدرت در خاورمیانه و شاه ایران هم‌پیمان امریکا و پایگاه تسلیحاتی و تبلیغاتی او در همسایگی عراق در جهت دفاع از منافع اربابان خود کردستان را قلمرو زورمداری و آزمایش توانمندی‌های خود قرار دادند، در این اثناء ایران مرزهای غربی خود را بر روی جنگجویان کرد گشود، و به صلیب سرخ جهانی و سایر سازمان‌های بین‌المللی اعلام کرد در کنار کمک‌های انسان‌دوستانة دولت ایران به مردم کرد عراق، هرگونه کمک پوششی، خوراکی، دارویی و ... برای آنها از طریق ایران انجام خواهد شد و از سوی دیگر چون کردها هنوز مسلح به تسلیحات ابتدایی و نیمه خودکار بودند، ارتش ایران برای آزمایش تسلیحات امریکایی جدید و اطمینان از بکارگیری آنها در موارد لزوم، تمامی امکانات نظامی و تدارکاتی بارزانی‌ها را تأمین و ارتش ایران در واقع طراح اصلی جنگ شد و در فضایی ژرف‌تر جنگ قدرت‌ها در خاورمیانه به نیابت توسط کردهای بارزانی، از یک سو به وساطت شاه و پشتیبانی امریکا و از سوی دیگر شوروی به وساطت دولت بعث شعله‌ور گردید.
کردهای بارزانی در این مرحله به سبب برخورداری از امکانات تبلیغاتی دولت ایران و امریکا و سلاح‌های پیشرفته و امکانات مخابره اخبار طیف وسیعی از گستره جغرافیایی کردستان و اخبار سراسری جهان را به خود اختصاص دادند و با توجه به روحیة جنگجویان کرد و پشتیبانی‌های همه جانبة ایران و امریکا چند قدمی تا مرز سلطه و پیروزی نهایی باقی نمانده بود که، (خدنگ مارکش با مارشد جفت) و در سفر الجزایر به میانجی‌گری بومدین، صدام حسین و شاه ایران وصلت کردند و جنگجویان کرد وجه‌المصالحه قرار گرفتند و پس از مغازله‌های سیاسی در محافل خالی از غیر دو پرورده سیا (CIA) در روز ششم ماه مارس 1975 = نهم اسفند 1353 صحنه گردانی خود را با قربانی کردن هزاران جوان به خون خفته و آوارگی هزاران خانوار از زن و مرد سالمند و کودک پسر و دختر کرد به اتمام رسانیده و به امضاء قرارداد معروف الجزایر رشته کردها پنبه شد.
بارزانی‌ها باز با بار گران در‌به‌دری بار دیگر بازی خوردن خویش را با تمام وجود درک کردند.
ملامصطفی دستور عقب‌نشینی و آتش‌بس و خاتمة نبرد را صادر و ناچار با همراهان بارزانی خود در عظیمیه کرج سکونت اختیار کرد، سپس سفری استعلاجی به امریکا نمود و در همانجا به دنبال بیماری رنج‌آور سرطان خون در ماه مارس 1979 = فروردین 1358 درگذشت، جنازة او را به ایران آورده در خاک اشنویه به امانت سپرده سپس به بارزان انتقال داده به خاک سپردند.
طومار زندگی پرماجرای او بسته شد؛ نام مصطفی بارزانی و ایل بارزان مترادف چنان به هم آمیخته است که حذف هر یک یعنی خط بطلان بر دیگری کشیدن و بارزانی و بارزان را از ریشه قطع کردن، چنان‌که در بررسی اوضاع اجتماعی ایل بارزان بدان می‌پردازیم و به آن علت این گفتار جامع و مانع و مختصر در زندگی بارزانی را تا مرگ و آغاز تا انجام بر این قرار آمده و تنظیم گردیده است و دوم یگانگی سیاسی و اجتماعی نظامی بارزانی‌ها و ملامصطفی بارزانی و اسلاف او در طی مسیر تاریخی و اجتماعی بارزان و بارزانی.

اوضاع اجتماعی بارزانی‌ها
بارزانی‌ها، از دیرباز تشکیلات طبقاتی اجتماعی را براساس معیار و بنیادهای اعتقادی پی‌ریزی می‌کرده‌اند و از جمله جوامع کُرد گسترده و صاحب سلطه و اقتداری هستند که هیچ‌گاه سیستم سیاسی سنتی و طبقه‌بندی اجتماعی همسان با سایر ایلات کرد را نداشته‌اند بارزانی‌ها از لحاظ انتخاب زیستگاه صعب‌العبور، نگهداری و پرورش حیوانات سخت‌پرور بز و قاطر و ... خودکفایی پوشاک و خوراک و آداب و رسوم خاص از سایر کُردان ایران و عراق و ترکیة کنونی مجزا و مستثنی هستند، در بارزان پیروی اصول ایلی که مبنای اعتقادی دارد و بر محور فرد که رهبری ایل را بر عهده دارد، استوار است و هر رای و قانون و فتوایی که از سوی وی صادر شود، حتی اگر بر خلاف یاسای عمومی و کلی صادر گردد، قابل قبول و واجب‌الاطاعه دانسته می‌شود، آزادی اجرای مقررات مزبور موجب گردیده است تا هر یک از پیوستگان به بارزانی‌ها طبق اصول و قوانین یاد شده همزیستی جامعة اجتماعی را پیروی نمایند و تساهل دربارة مقررات غیرایلی و آزادی آراء و ادیان مجموعه‌ای از انسان‌های سخت‌کوش و قیام‌گر را از سال‌های دور در یکجا گرد آورده است و علی‌رغم سایر ایلات کرد از تباری پدر نسبی فراهم نیامده‌اند و مجموعة خانواده‌هایی هستند که با هم بستگی سنتی دارند و خانواده کوچک‌ترین واحد آن تحت‌نظر سرپرست و بزرگ یا پدر آن واحد، سنت ایلی را پیروی می‌کنند، اگرچه به‌تدریج خانواده‌ها توسعه یافته و تعدد افراد پیدا کرده‌اند اما این به معنای ترتیب طوایف و زیرمجموعه ایل قرار گرفتن و به رهبری خان یا ایل‌ خان و ایل بیگی گردن نهادن نیست، بارزانی‌ها از آغاز نیز عناوین مزبور (خان و بیگ و ...) و سایر مشخصه‌های متداول در بین ایلات را نداشته و ندارند، افراد خانواده بارزانی‌ها با حفظ َآزادی فردی بر اساس احترام، از نظرات سرپرست پیروی می‌کنند و این آزادی افراد خانواده در سلسله مراتب اجتماعی ادامه پیدا می‌کند، شیخ بارزان که رهبری آنها را به عهده دارد در واقع قانونگذار اجتماعی، اعتقادی، اقتصادی ... داخلی است و در امور واحد کوچک‌تر و خانواده‌ها دربارة سنت و عادت آن دخالتی ندارد و هر واحد خود را در انجام دستورات او ملزم می‌داند، ریش سفیدان برتر خانواده‌ها در بروز مشکلات مشورت کرده و در نهایت نظریة خود را برای رد یا قبول به ایشان ارائه داده و همگی در صورت تصویب در اجرای آن همراهی می‌کنند، نیازمندی‌های هر خانواده از سوی افراد به‌طور دست‌جمعی تهیه و تأمین می‌شود. هنگام کوچ و مهاجرت از نقطه‌ای به نقطة دیگر با یکدیگر همکاری دارند و در کارها سهیم هستند. مالکیت وسائل جمعی و مالکیت زمین در بارزان مطرح نمی‌شود، و شیخ بارزان که منصب رهبری و ریاست دارد و همچنین خاندان او به اندازة سایرین از زمین و وسایل جمعی بهره می‌گیرند و مالکیت عمده ندارند و در تصاحب املاک و اموال دیگران همانند سایر خوانین و بزرگان ایلات کُرد و ... رغبتی نشان نداده و به‌هیچ‌وجه بر طبق یاسای ایل به این مسأله نمی‌اندیشند که زمین و منابع طبیعی اختصاص به ساکنان دارد و هر قسمت از خانواده‌ها منطقه‌ای را برای آن استفاده در نظر می‌گیرند و نه افراد و نه رئیس (شیخ = رهبر) مالک نبوده و نیستند، در صورت بروز اختلاف با وساطت شیخ رفع می‌شود و اگر افراد خانواده اضافه می‌شود، ازدواج می‌کند با موافقت همگانی اراضی مورد استفاده آن خانواده تغییر می‌کند یا افزایش می‌یابد.
مردمان سخت‌کوش بارزان که اندیشه‌شان ریشه در اعتقادی کهنسال و ایرانی دارد، فرهنگ آنان از رابطه‌ای عمیق با طبیعت نشأت می‌گیرد، خود را جزئی از طبیعت و طبیعت را جزئی از خود دانسته و حفظ آن را وظیفة خود می‌دانند.
نگرشی تطبیقی در این بحث از لحاظ اجتماعی با ساکنان جبال بارز و فرازهایی از آداب و رسوم این دو ایل یک ریشه و کهنسال ایرانی ضروری و قابل توجه است که با همان شیوه که در آغاز اشاره شد؛ بارزانی‌ها از جنبة انتخاب زیستگاه صعب‌العبور نگهداری و پرورش حیوانات سخت‌زی (بز و قاطر و ...) ... خودکفایی پوشاک و خوراک و ... تشابه و انطباق کلی با بازماندگان در جبال بارز دارند؛ در حدیثی آورده‌اند که از قول ابوهریره از یاران رسول خدا که پیامبر فرمود؛ (لا تقوم الساعه حتی تقاتلوا قوماً ینعلون الشعر و هم البارزه): یعنی تا با قومی که بارز نام دارند و پای‌پوش خود را از موی می‌سازند، جنگ نکنید قیامت نخواهد رسید، که بعضی عقیده دارند منظور جبال بارز کرمان و عده‌ای بارزانی‌های منشعب از آنان در شمال عراق کنونی را منظور می‌کنند. مشهور است که تا قریب 50 سال پیش و دهه‌های بعد از شهریور 1320 شمسی اهالی کوهستان جبال بارز تخته‌هایی از چوب سبک می‌تراشیدند و یک سوراخ درجلو و یک سوراخ در دو طرف ایجاد می‌کردند و به‌وسیلة طناب‌هایی که معمولاً از پشم گوسفند تافته می‌شد، کفشی به‌نام کدراک (Kedrak) درست کرده و به پا می‌زدند(57) در برف به هنگام راهپیمایی زمستانی استفاده می‌کردند و این پای‌افزارها از فرو رفتن راهپیمایان در برف ممانعت می‌کردند، بارزانی‌ها در راه‌پیمایی تاریخی خود از کردستان عراق تا ورای ارس در 1326 شمسی با استفاده از همین شیوه در برف‌های کوهستانی راه‌پیمایی کرده و از ستون‌های عملیاتی ارتش تهران و استانبول و بغداد به سلامت به سوی اتحاد جماهیر شوروی سابق راه سپردند، با این تفاوت که بارزانی‌ها پاتابه خود را از لاستیک اتومبیل ساختند زیرا تهیة چوب مناسب و لازم در آن برهه‌ کار ساده‌ای نبود.
دیگر آن‌که پس از تسلط عرب ناحیة شرقی جبال بارز کرمان کوهستان (ابوغانم) نامیده شد، یعنی کوهستان صاحبان بز یا بزداران(58) و بارزانی‌ها در ایل بارزان از آغاز به مقتضای آشنایی و انتخاب زیستگاه منطبق با زادگاه اولیه به پرورش این حیوان اهلی روزگار می‌گذرانیدند و یکی از اقلام مالیاتی آنها در مقابل حکومت عراق (بُز) بود و از این مورد ماجراها آفریده شد؛ به‌طوری‌که علاءالدین سجادی می‌نویسد: ... مناطق بارزان به‌طورکلی سنگلاخ و صعب‌العبور می‌باشد، به این علت برای دولت این کار مقدور نیست که به‌طور مستقیم لشکرکشی نماید. در آن زمان مالیات سرانه (بُز) اخذ می‌شد، ساکنین بارزان در طول سال به‌طورکلی و تقریبی مقداری وجوه جمع‌آوری و به نام سرانه (بُز) تحویل دولت می‌داد، دولت اعلام نمود، می‌خواهد احشام بُز را سرشماری کند و طبق سرشماری از صاحبان آنان پول اخذ گردد و برای این منظور بایستی پایگاه پلیس دولتی در بارزان تأسیس گردد؛ شیخ احمد گفت: تاکنون چنین روشی وجود نداشته چه در زمان دولت ترکیه و چه در زمان سلطة انگلیس، دادن وجوه به نام گرفتن سرانه (بُز) به همین منوال انجام پذیرفته است، ساکنین این منطقه به علت ییلاق و قشلاق از سوی مسئولان گرفتن سرانه (بُز) طبق روش‌های جاری سالیانه ... با آنها برخورد گردیده است.(59)
و موارد تطبیقی دیگر از مسائل اجتماعی و عرفی و آداب و رسوم این که بزرگان اهل کرامات در بین اهالی جبال بارز و مردم بارزان از دیرباز صاحب مرتبه و اعتنا و اعتقاد بوده‌اند، چنان‌که در قرون هشتم و نهم عبدالرشید از مشایخ صوفیه که کراماتی از وی نقل می‌کنند مورد رجوع اهالی آن سامان بوده در جبال بارز اشتهار داشت و دیگر که شرح آن گذشت سید شمس‌الدین ابراهیم که در 813 هجری قمری به هنگام حمله اسکندر تیموری بدان نواحی از حامیان و مدافعان اهالی جبال بارز به شمار می‌رفته است.(60)
در نتیجه سیستم سیاسی و اجتماعی بارزانی‌ها که در محوریت و اعتقاد و ایمان اتکا به خاندانی وابسته و برکشیده از بطن تصوف اسلامی نضج گرفته است و اعتلا یافته است، شیخ تاج‌الدین از بزرگان صوفیه بزرگ‌مردی از شوریدگان عرفان اسلامی بود که زندگی معنوی و از دنیا گریزی همانند ابراهیم ادهم برای وی نقل می‌کنند؛ که نیاکان مسعود از خاندان فرمانروایان آمیدی (عمادیه) بود که دل از مظاهر دنیوی برکند سر به بارزان نهاد پسرش سعید و نواده‌اش تاج‌الدین از بزرگان مورد رجوع درماندگان، آوارگان و مظلومان بودند، شیخ تاج‌الدین؛ تکیه طریقتی بارزان را به وجود حوزه‌های علوم دینیه آراست و خود نیز از مدرسین و علمای علوم دینیه بود، و فرزندش شیخ عبدالرحمن به فضل و دانش دینی و عرفانی اشتهار داشت(61) تعداد کثیری نسطوری و آشوری و پیروان سایر ادیان در پناه آنان به اسلام گرویدند، چنان برمی‌آید اسلاف آنها تا شیخ عبدالسلام به طریقت قادریه برقرار بودند و در طریقت با معاصر خود شیخ طه نهری بر یک شیوه تعلیم و سلوک می‌دادند زیرا شیخ عبدالله فرزند عبدالرحمن نوادة تاج‌الدین فرزند خود شیخ عبدالسلام را به (نهریه) فرستاد تا کسب طریقت کند. او تسهیلات علوم شریعت و سلوک طریقت را در محضر شیخ طه کسب کرد. در بازگشت به بارزان پس از ظهور مولانا خالد شهرزوری نقشبندی مشهور به ذوالجناحین که در تبلیغ و ارشاد به طریقة خود در کردستان عراق و ایران و ترکیه و سوریه و ... به بارزان و تکیه شیخ عبدالسلام وارد گردید، شیخ عبدالسلام با وی بیعت کرد و در سلک طریقه نقشبندیه نیز منسلک گردید،(62) که هر دو مراد و مرید عزم تکیه نهری کردند و در نهری شیخ طه نیز تجدید بیعت کرد و به طریقت نقشبندیه درآمد و همقدم سالک پیشین خود گردید که شیخ عبدالسلام در 1872 = 1289 ﻫ . ق درگذشت، شیخ عبدالسلام تألیفی در فقه اسلامی از خود به جای گذاشت و فرزندش شیخ محمد بارزانی جانشین او شد، شخصیت شیخ محمد از جمیع جهات قابل توجه و دقت است حرکت‌های آزادی‌خواهی در زمان وی ریشه گرفت و بالنده شد و تکیة بارزان علاوه بر جنبة طریقتی و علمی پیشین دارای بعد اجتماعی حمایت و رجوع اهالی در کردستان گردید، مظلومان و ستمدیدگان و محرومین از عشیره‌های مختلف که مورد تعدی و ستم ملاکین و صاحبان قدرت و نفوذ قرار می‌گرفتند پناهی جز پیشگاه شیخ محمد و تکیة بارزان نداشتند و به همین جهت مریدان فراوانی از سراسر منطقه با وی بیعت کردند و سپردة وی شدند، کثرت مریدان و نفوذ کلام و تأثیر کردار وی به جایی رسید که بزرگ مالکان منطقه را به اقدام علیه وی واداشت و چون نمی‌توانستند شخصاً بر علیه وی وارد صحنه شوند، فرماندهان و مأموران عثمانی را بر علیه وی تحریک کرده به آنان عارض شدند به ناچار دولت عثمانی دستور تبعید شیخ را به شهر (بتلیس) صادر کرد و در حفاظت و حراست مأموران ترک شیخ را با ایجاد امنیت پلیسی و اعمال موارد مخوف امنیتی به بتلیس در کردستان ترکیه فرستادند، این حرکت و اعتراض نخستین تحرک اجتماعی و انعکاس مردمی را در مقابل سلطة حکومت اشغال‌گرها در اهالی منطقه به‌وجود آورد و بنای شورش 80 سالة بارزانی‌ها گردید، شیخ محمد سالی در تبعید اجبار به سر آورد و در بازگشت مدت زمانی نزیست و در 1903 میلادی = 1320 ﻫ . ق = 1282. ش درگذشت و از وی 5 فرزند ذکور بر جای ماندند که ادامه‌دهندگان راه او تا عصر حاضر بودند و در مسائل سیاسی و امنیتی و تاریخی ایل بارزان در رأس مخروط قدرت آوازة جهانی یافتند.
شیخ عبدالسلام دوم پس از پدر تحولی چشمگیر در مسائل اجتماعی بارزانی‌ها به وجود آورد از جمله اقدامات اجتماعی شیخ عبدالسلام دوم:
1ـ الغای سیستم ارباب و رعیتی در قلمرو مریدان به‌ویژه در حیطة بارزان.
2ـ تقسیم اراضی و املاک در بین کشاورزان و تهیدستان
3ـ حذف مهریة سنگین و همسرگزینی اجباری برای جوانان (به‌ویژه دختران)
4ـ ترتیب پیوند اجتماعی به شیوة برادری و برابری
5 ـ احداث مسجد در تمامی روستاهای قلمرو و تبلیغ به‌ویژه منطقة بارزان به‌عنوان مرکزی عبادی، اجتماعی و سیاسی برای اجتماع اهالی و هماهنگی و همیاری و رفع موانع زیستی و اجتماعی.
6 ـ ایجاد گروه رسیدگی و مسئول امور اهالی در تمام روستاها که در تمامی ابعاد مسئول اقدام و انجام امور روستا باشند (فردی، اجتماعی، عمران و ...)
7ـ ترتیب و ایجاد گروه‌های مسلح و محافظ شبه‌نظامی در تمامی روستاها و انتخاب مسئول مستقیم؛ شیخ عبدالسلام و پدرش شیخ محمد در بارزان، برنامه‌ای تطبیقی با حرکات خاندان صفویه داشتند و از جمیع جهات سیستم سیاسی و اجتماعی بارزانی‌ها را با نمونه‌هایی می‌توان الگویی برگرفته از حرکات آگاهانه سلسله صفویه دانست که تا همین حد که بازگفتیم از بسیاری جوانب انطباق دارند چه ازلحاظ رده‌بندی اجتماعی، اعتقادات، اتکا بر بیعت و مرید و مرادی به جای مسائل ارباب و رعیتی و پدر نسبی و خویشاوندی، گسترش قلمرو با تبلیغ طریقتی و حال دانسته یا ندانسته انتخاب دستار قرمز برای مریدان که در واقع همان (قزلباش) صفوی در بارزان بودند برای مثال آن‌که بعد از ملاقات اسماعیل سمیتقو (سمکو) (با شیخ عبدالسلام بارزانی که مدت‌ها در ایام شباب میهمان شیخ و در تکیه بارزان بود تا زمان مرگ و به خون غلطیدن در اشنویه (سی‌ام تیر ماه 1309 شمسی) دستار قرمز را که نشانة ارادت و بیعت او با شیخ عبدالسلام بود؛ بر سر داشت(63) و به همان شیوه بزرگان صفویه شیوخ و رهبران دستار سفید و سیاه و مریدان دستار قرمز داشتند و این امر چنان حساسیتی در دولت مرکزی ایجاد کرد که در مسألة قیام خلیل خوشه‌وی پس از مهاجرت شیخ احمد بارزانی و ملامصطفی به ترکیه و اعزام آنها به ادرنه، که قیام خلیل به پشتیبانی از حرکت پیشرو انجام شد، علاءالدین سجادی می‌نویسد: ... مدتی که شیخ احمد و ملامصطفی بارزان را ترک گفتند، 9 بار کابینة عراق عوض شد، این بار کابینة یاسین هاشمی روی کار آمد، خود را آماده نمود و به دولت ترکیه پیغام داد که مرز را مسدود نموده و نیروی نظامی را در مرز مستقر نماید و خود دولت هم با استفاده از نیروی هوایی و زمینی بارزان را محاصره و در تاریخ 5 ماه آب 1935 حکومت نظامی در همة مناطق بارزان برقرار نمود.
دادگاه نظامی شروع به کار کرد گناهکار و بی‌گناه دستگیر و محکوم می‌شد عده‌ای مانند؛ عمر گوران، ملازاده اسماعیل، محمد محمود، فارس علی و چندین نفر دیگر بی‌گناه دستور اعدام آنان صادر و تیرباران شدند و عدة زیادی را نیز دستگیر و همه را محکوم به حبس نموده و دادگاه نظامی باز هم راضی نشد و اعلامیة زیر را صادر کرد:
1ـ رهبران و رؤسای مناطق بایستی تحویل دادگاه نظامی شوند.
2ـ جامانه سور = یا دستمال سرخ رنگ = دستار سرخ که کردان [شورشی] به سر خود می‌بندند بایستی آن را بردارند و به جای آن دستار سیاه ببندند.(64)
3ـ و دستار سرخ هنوز مشخصة بارزانی‌ها از سایر ایلات کرد می‌باشد و نیز موارد دقیق و منطبق بسیار دیگر که بارزانیان را با صفویان شبیه و همانند ساخته است.
این نکته برای نخستین بار است که مطرح می‌شود و حاصل کندوکاوهای پژوهشگر این مجموعه(65) و مطالعات و بررسی عمیق از سیر تاریخی و تطور اعتقادی و اجتماعی و سیاسی صفویان و بارزانیان می‌باشد و خود موضوع پژوهشی است که به‌طور مستقل و مفصل چاپ و منتشر خواهد شد، در تأیید نظریة سخن جاناتان رندل از تحلیل‌گران مسائل سیاسی کردستان جالب توجه دقت است که می‌نویسد: ... این قبیله [بارزانی‌ها] که مشتمل بر 750 خانوار فقیر بود بر سرزمینی سخت و کم حاصل، در شمالی‌ترین بخش منطقه‌ای که به عراق امروز بدل گردید، پراکنده بود: این مردم از این حیث که در مقابله با دشمنان نیرومندتر از خود بیمی به دل راه نمی‌دهند، شهره بودند. در زمان حکومت عثمانی به‌واسطة خصائل جنگی و به‌خاطر نفوذ در طریقت نقشبندی نام و آوازه‌ای داشتند.
آن زمان هنوز عصر چادرنشینی بود و بارزان ـ مرکز این خاندان ـ که شهرکی بود در بادینان ـ گوشه سرکش و نابفرمانی بود از امپراطوری عثمانی و نزدیک به کوهستان‌های حکاری که خط مرزی بین عراق امروزی و ترکیه است. این نقطه به نوعی به مدینة فاضله معروف بود که کشاورزان و پناهجویان مسیحی و مسلمان را به خود جلب می‌کرد، عثمانی‌ها پدربزرگ و پدر و برادر ملامصطفی را به‌خاطر سرکشی‌ها و طغیان‌های متعدد به دار آویختند و ملامصطفی می‌بالید بر این‌که از شیرخوارگی به زندان رفته است، در حقیقت هم نه ماهه(66) بود که با مادر و سایر اعضای خانواده‌اش در موصل زندانی شد. با این حال در مقام یک برادر کوچک، در جامعه‌ای که حکمرانی حق فرزند ارشد خانواده است، چیزی وی را مستعد و آمادة رهبری نمی‌نمود.
ملامصطفی ... تربیت شده برادر ارشد خویش به نام شیخ احمد است که تأثیر و نفوذ بسیار زیادی بر او داشت و 13 سال از او بزرگ‌تر بود. در اواسط سدة نوزدهم مشارکت پدربزرگ‌شان در طریقت نقشبندی موجب شهرت بارزانی‌ها و پر شدن خلأیی شد که از انحلال و فروپاشی امیرنشین‌های کرد نتیجه شده بود، شیخ احمد رهبر مذهبی مورد احترامی بود، شکار کبک و بز و قوچ کوهی را ممنوع کرد و (شاید با داشتن گوشه چشمی به اعتقادات ماقبل اسلام) قطع اشجار را نیز قدغن کرد، دشمنانش مدعی بودند که نماز جمعه را به دستور او به نام وی می‌خوانند و مریدانش به جای مکه قبله را بارزان قرار می‌دهند و ...
این داستان راست یا دروغ به شهرت شیخ احمد از این بابت که مردی غریب احوال بوده، مساعدت کرده است. ملامصطفی، بعدها که شهرت و آوازه‌اش شهرت سایر اعضای خانواده را پشت سر گذاشت، از باب احترام به برادر بزرگ در حضور او همیشه سر پا می‌ماند و تأکید داشت بر این که غذای شیخ همیشه اوّل از همه داده شود.
خانوادة شیخ خود را نیم قدیس می‌دانست و بسیاری از کردها معتقد بودند که دستی ناپیدا همیشه در مواقع بحرانی، بارزانی را یاری می‌کند ... بارزانی‌ها در رعایت انضباط بی‌چون و چرا به هنگام جنگ شهره بودند، ترکیب و آمیزة نفوذ مادی و معنوی به پدید آوردن ساختار فرماندهی مساعدت بسیار کرد. اغلب به دیدارکنندگان خارجی گفته می‌شد؛ که اطاعت این مردم از شیخ به اندازه‌ای است که اگر به آنها فرمان دهد بی چون و چرا خود را از پرتگاه فرو می‌افکنند.(67)
نهضت بارزانی‌ها و قشربندی و آراء و اندیشة اجتماعی آنان را می‌بایست تکرار و ادامة نهضت‌های ایرانی قرون چهارم، هفتم و هشتم و در نهایت قیام صفویان با تمام خصوصیات آنها دانست.


پی‌نوشت‌ها:
1ـ نام شهرها و دیه‌ها، احمد کسروی، ص 40 .
2ـ همان، ص 50 .
3ـ همان، ص 35 .
4ـ همان، ص 49 .
5 ـ احمد شریفی، مجله مهاباد، سال دوم، شماره 16، تیر 1381، صص 51 ـ 50 .
6 ـ فرهنگ نام‌های شاهنامه، ج 1، دکتر منصور رستگار فنایی، ص 70 .
7ـ نشان همای اکنون بر بیرق پارت دموکرات کردستان خودنمایی می‌کند!!!؟
8 ـ حماسه‌سرایی در ایران، ص 586 ـ 587 .
9ـ کور دو کوردستان، محمدامین زکی، ج 3، ص 383 .
10ـ تاریخ ایران باستان، م. م. دیاکونوف، ترجمه روحی ارباب، ص 15 .
11ـ در برهان قاطع آمده است؛ برزین، بر وزن پروین به معنی آتش است که عرب نار خوانند و نام یکی از ائمة دین ابراهیم زرتشت هم هست که آتشکده ای ساخت که آن را آذربرزین نام کرد و آن آتشکده ششم است و... و نام مبارزی بوده ایرانی ← ر.ک آذربرزین و مزدیسنا، ص 215 ـ 219 و 237. (برهان قاطع, ج 1، ص 255) در فرهنگ واژه‌های اوستا آمده است؛ بِرِز؛ بلند، بالاشده، بزرگ، بِرِزَ؛ بالا، بلند، بزرگ، بِرِزی؛ بالا، بزرگ، بلند. (فرهنگ واژه‌های اوستا، احسان بهرامی، فریدون جنیدی، ج 2، ص 1053)
12ـ کارنامه اردشیر  بابکان، از متن پهلوی قاسم هاشمی‌نژاد، ص 54 .
13ـ جغرافیای تاریخی سرزمین‌های خلافت شرقی، لسترنج، محمود عرفان، ص 94 .
14ـ همان، ص 95 .
15ـ کارنامه اردشیر بابکان، ص 46 .
16ـ اردشیر خُره را به نقل از از تاریخ پیغمبران و شاهان، حمزه اصفهانی، همان گور از سرزمین‌های پارسی دانسته‌اند که در دورة عضدالدوله دیلمی به فیروزآباد تغییر نام داد. ← ر.ک حواشی کارنامه اردشیر بابکان، ص 178؛ اما درباره این عناوین جغرافیایی هر چند مقتضی زمان گزارش کارنامه باید مورد نظر باشد، می‌بایست در پی عناوین مشابه و مکرر که در یک زمان چند محل به نام واحد خوانده می‌شدند و نیز قرابت اسامی جغرافیایی توجه داشت.
17ـ کریس تن سن: ایران در زمان ساسانیان، ترجمه رشید یاسمی، ص 259، ← ر.ک کرمان در قلمرو تحقیقات ایرانی، پیشینه نام (جوبار، بارز) در کرمان، عبدالرحمن عمادی، ص 255 .
*  از این سند تفرقه و تبعید کوچ بارزانی‌ها به سایر نقاط ایران بزرگ آن زمان آشکار می‌شود که مسکن اصلی ایل بارزان، جبال بارز کرمان بوده است و سند این سخن جز این مستند اصیل، مطابقت‌ها و مواردی محکم است که در طی این نوشته به آنها خواهیم پرداخت.
* *  دربارة بارجی = باروشی بررسی و توضیح داده خواهد شد..
* * *  باستانی پاریزی، کوچة هفت پیچ، ص 159 ← رک. جبال بارز در مسیر تاریخ کرمان، عزیزاله صفا (مجموعة مقالات دومین سمینار و دهة کرمان‌شناسی، ص 143)
18ـ شاهنامه فردوسی، چاپ بروخیم، صفحات 2331ـ2332 / چاپ شوروی، ج 8 ، صفحه 74ـ 75 .
19ـ همان.
20ـ در دیلمی گرجه Carja به معنی: تودة سنگ در کوهستان و کوهستان سنگزار است و مجمع آن را (گرجان) می‌گویند. ولایت و مردمی به همین نام در (دیلم) بوده و هستند.
21ـ اکنون یکی از توابع بارزان در شمال عراق نیز (دیلم) نامیده می‌شود.
22ـ حدود العالم من المشرق الی المغرب، (؟)، به کوشش منوچهر ستوده، چاپ دانشگاه، ص 138 .
23ـ عقد العلی للمولف الاعلی، افضل‌الدین کرمانی، ص 61 .
24ـ دهخدا در لغت ← بارجان ← المضاف الی بدایع الازمان، ص 49 .
25ـ اصطخری، مسالک و ممالک، به کوشش ایرج افشار، چاپ و نشر کتاب، ص 42ـ141 .
26ـ             بنیاد فرهنگ، ص 77، 76 و 75 .
27ـ المسالک و الممالک، اصطخری، ص 164 ← خلاصه معنی این که؛ کوهستان بارز که در آنجا آهن و نقره یافت می‌شود، ساکنان آن جمعی عشایر بیابانگرد که به شماره نمی‌آیند از حیث کثرت و از شدت و خشونتی که دارند کسی نمی‌تواند بر آنها چیره شود و آنها را نابود کند و سرزمینی آباد و حاصلخیز است با کوه‌های بلند و درختان سردسیری. تا زمان بنی‌امیه زردشتی بودند و تا دوران بنی‌عباس منکر اسلام مانده بودند و بالاخره یعقوب و برادرش عمرولیث رؤسا و پادشاهانشان را اسیر کرده و کوهستان از وجود بیابانگردان پاک شد. ص 162 ← کوچة هفت پیچ، باستانی پاریزی.
28ـ یعقوب لیث، باستانی پاریزی، ص 299 .
29ـ معزالدوله دیلمی در سال 324 هجری در جنگی با طوایف قفص به فرماندهی علی کلوبه در دره دلفارد جیرفت به سختی شکست خورد و یک دستش قطع شد و چند انگشت دست دیگرش را از دست داد. به همین علت به اقطع معروف گردید. جنگ معزالدوله و طوایف کوچ در محل درمانگاه و روستای سرشک دلفارد اتفاق افتاده، [شنگان = شنگال اکنون در عراق نیز نام یکی از قصبات در منطقه اربیل و حیطه ایل بارزان می‌باشد].
30ـ سلجوقیان و غز در کرمان، محمد بن ابراهیم، صص 9ـ 8 .
31ـ تاریخ کرمان، مقدمه باستانی پاریزی، به نقل از رساله مقامات عرفای بم، ص 50 .
32ـ محمدابراهیم باستانی پاریزی، به نقل از جغرافی حافظ ابرو و مطلع سعدین، مقدمه تاریخ کرمان ص 50 و حواشی و توضیحات ص 472 / کارزار ... لغت مرکب کارزار به معنی، جنگ و رزم و نبرد کارزاری به معنی؛ جنگجو و رزم‌آزمای است، نظامی گنجوی گفته:             صد مرد گزیده کارزاری        پرنده چو مرغ در سواری
33ـ نخبـﺔ الدهر، ص 176 .
34ـ لسترنج، جغرافیای سرزمین‌های خلافت شرقی، ترجمه محمود عرفان، ص 95ـ93 .
35ـ مقدسی، 139، قزوینی: ج 2، 192، یاقوت: ج اول، 186، ج دوم، 384، ج سوم، 717، 913، مستوفی، 165، 166 ← جغرافیای سرزمین خلافت شرقی، ص 100 .
36ـ احمد کسروی، نام شهرها و دیه‌ها، ص 34 .
37ـ عبدالرحمن عمادی، پیشینه نام جوبار و بارز در کرمان، ← کرمان در قلمرو تحقیقات ایرانی و... ص 259 .
38ـ باستانی پاریزی، بزرکوه، مجله هنر و مردم، شماره 153ـ154، ص 174ـ173 ← ر.ک همان، ص 259 .
39ـ همان، ص 177ـ176 .
40ـ برهان قاطع، محمدحسین خلف تبریزی، دکتر محمد معین، ص 1016 .
41ـ کردان گوران و مسأله کرد در ترکیه گ ب. آکوپف (هاکوپیان) ـ م. ا، حصارف، سیروس ایزدی، 1376، تهران، ص 56 .
42ـ تاریخ شرفنامه، امیرشرف خان بدلیسی، محمد عباسی، تهران.
43ـ با این رسوایی چه بخشایشی (تحلیل مسائل سیاسی کردستان)، جاناتان رندل، ترجمه ابراهیم یونسی، تهران، 1379 .
44ـ در جغرافیای کرمان دربارة مناطق زیستگاه پیشین ایل بارزان می‌نویسد؛ ... و هر چه در محال ساردویه است بهره آسمان و رمّان و بارچی و لُری نام دارد؛ و آنچه در شرقی جیرفت است جبال بارز معروف است ... ر.ک. جغرافیای کرمان، تألیف: احمدعلی خان وزیری، تصحیح و تحشیه دکتر محمدابراهیم باستانی پاریزی، چاپ 1376، تهران، ص 119 .
45ـ از مشاهیر این سلسله گنجعلی خان زیک حکمران کرمان، از 1005 / 1596م تا 1034/ 1624م که قریب سی سال در عهد شاه عباس صفوی حکمران کرمان بود.
46ـ استقرار و انتقال ایلات بزرگ کُرد به شرق ایران و از شرق و غرب سابقه دیرینه دارد. ر.ک انسیکلوپدیای اسلام، جلد 1 .
47ـ الاکراد فی بهدینان،  ص 90 و صص 163 ـ 167 .
48ـ ر.ک کُرد و کردستان، پروفسور محمدامین زکی، ترجمه و توضیح حبیب تابانی، ص 493، 498، 483 .
49ـ الاکراد فی بهدینان، انور المابی، دهوک، 1999، ص 165 ـ اما باید در طریقت شیخ عبدالله تاج‌الدین تأملی بیشتر کرد زیرا تکیة بارزان متقدم بر ظهور طریقت نقشبندیه در کردستان است.
50 ـ بازرانی و بزوو و تنه‌وه‌ی رزگاریخوازی کورد (1931ـ1958)، مسعود بازرانی، دهوک، 1998 .
51 ـ قبل از بازگشت مولانا خالد به کردستان، شیخ طه (سید) شمزین از مشایخ بلندآوازه قادریه بود و حتی ابتدا مولانا خالد مدتی در محضر وی استفاده معنوی برده سلوک نمود و نیز شیخ عبدالسلام نیز با مولانا خالد در طریقت همقدم گردید، اما در مراجعت مولانا خالد شهر زوری، چنان که در متن آمده شیخ طه و شیخ عبدالسلام با مولانا بیعت کرده در سلک نقشبندیه درآمدند. ر.ک. جامعه‌شناسی مردم کُرد، مارتین وان بروبین سن.
52 ـ گزیده اسناد سیاسی ایران و عثمانی، ج 7، وزارت امورخارجه (شورای عالی نظارت بر تدوین و تهیه اسناد)، صص 565 ـ 560 .
53 ـ رک. ← بارزانی و بزوتنه‌وه‌ی رزگاریخوازی کورد 1931ـ 1958، ص 20 .
54 ـ تیاری‌ها از بازماندگان نیروهای آشوری بودند. این تیره‌ها در «جوله میرگ» و اطراف «وان» در نزدیکی مرز ایران و روسیه ساکن بودند و تحت ریاست (مارشمعون) حکومت خودمختار داشتند. در جریان جنگ جهانی اول 1914 ـ 1918 شوروی به آناتولی شرقی در ترکیه حمله نمود. در نتیجه ولایت «وان» را به تصرف درآورد و ارامنه را بر علیه ترکیه تجهیز و تحریک کرد که واقعة شرمگین کشتار ارمنیان توسط دولت ترکیه را به دنبال داشت و سلسله مسائلی که در پی اتحاد نستوری‌ها در مقابل دولت ترکیه به راه‌حل (کلنل لچمن) انجامید که؛ «حکومت بریتانیا کردهای مسلمان را از روستاهایشان انتقال و محل آنها را به نستوری‌ها تحول خواهد داد؟!!»
... کلنل ئوتی ویلسن نماینده تام‌الاختیار بریتانیا در عراق این پیشنهاد را تصویب نمود و در ماه آب 1920 این خبر را با مسرت تمام به وزارت جنگ بریتانیا گزارش کرد و خود مواردی الحاقی و تحلیلی به آن اضافه نمود و با تائید کمیسر عالی بریتانیا در عراق (دکتر ویکرام) را جهت پیگیری و اجرای آن تعیین نمود. ممانعت دولت ترکیه، موقعیت مناطق کردنشین، عدم توانایی لازم بریتانیا در انجام این تغییر مکان و نقل و انتقال را به تعویق انداخت اما مجری اصلی از پیگیری کار بازنماند و حدود دو هزار نستوری را به عنوان نظامی وظیفه و سربازان عادی به خدمت گرفت و در مقابل سپاهیان ترکیه قرار می‌داد و در وقایع موصل و کرکوک از آنها استفاده می‌کرد و در آشوب‌هایی که منجر به قتل و کشتار صدها تن در موصل گردید، به کار گرفت. زمانی که (پطروس) رئیس یهودیان پیشنهاد تشکیل دولتی نسطوری در شمال موصل و در بین مرز عراق ـ ترکیه را مطرح نمود به عنوان خبری زایدالوصف پذیرفته شد و دو خواسته اصلی بریتانیا برآورده شد. نخست این که هزینه هنگفت وظیفه‌های نظامی از بودجه او کسر می‌شد و دوم به وسیله دولت مورد نظر اهداف سیاسی خود را دنبال می‌کرد.
به همین منظور در نزدیکی رود «خازه‌ر» در بین «موصل» و «ئاگری» پادگانی مجهز آماده کردند و حدود ده هزار نفری که در بعقوبه باقی منده بودند به پادگان مزبور انتقال دادند.
به هنگام جنگ دو قبضه توپ از کشتی (مَرمَریس) متعلق به دولت ترکیه، توسط انگلیسی‌ها به دست سربازان آسوری دولت نوپای یهود افتاد که به (آگره) بردند تا در این مانور نظامی کُردها را متوحش نمایند که یک قبضه آن به هنگام تیراندازی منفجر و قبضه دیگر دچار نقص فنی گردید و به هنگام بازگشت از شیوه ایذاء اهالی برای ایجاد رعب و وحشت استفاده کردند که مورد تعرض چریک‌های بازرانی قرار گرفتند و این زد و خوردها همچنان ادامه یافت تا منجر به قتل عام و یغمای آنان گردید و طرح مزبور به طور کلی متلاشی شد. بعد از این واقعه (پطروس) به پاریس رفت و در آنجا به سال 1932م درگذشت و خواسته دولت بریتانیا در مقابل مقاومت بارزانی‌ها مبنی بر تشکیل دولت غیربومی یهودی ناکام ماند.
55 ـ شیخ احمد از حامیان قیام کُردهای آرارات بود و گروه‌هایی از زبدگان نظامی بازرانی را تا پایان ماجرا در اختیار آن حرکت قرار داد.
56 ـ سپهبد حاجیعلی رزم‌آرا گفته بود: اگر پنجاه هزار نفر از مردان بازرانی را در اختیار داشتم، خاورمیانه را تصرف می‌کردم.
57 ـ عزیزالله صفا، ص144 .
58 ـ عزیزالله صفا، ص 144 .
59 ـ تاریخ جنبش‌های آزادیبخش مردم کُرد، علاءالدین سجادی، ترجمة احمد محمدی، ص 161 .
60 ـ نخبه الدهر، ص 176؛ کرمان در قلمرو تحقیقات ایران، ص 261 (میرعمادی).
61 ـ بعضی از مآخذ در چگونگی انتساب این بزرگان علمی و عرفانی بارزان اختلاف کرده‌اند؛ عده‌ای تعدادی پدر و پسر نوشته‌اند. رک. الاکراد فی بهدینان ... انور المایی، الطبعه الثانی، دهوک 1999 ← ص 165 .
62 ـ به سابقه این ائتلاف طریقتی علی‌رغم شیوه نقشبندیان که مریدان را صوفی می‌خواندند، به مریدان ؟؟/ قادریه درویش می‌گویند.
63 ـ عشایر شکاک و شرح زندگی آنها به رهبری اسماعیل آغا سمکو، احمد شریفی، ص 17ـ16 و 74 و 72 .
64 ـ تاریخ جنبش‌های آزادیبخش مردم کرد، علاءالدین سجادی، ترجمه احمد محمدی، ص 173/ [رنگ و دستار رنگین و فلسفه سرخ و سیاه در آیین متصوفین قیامگر عمیق به ژرفای تاریخ تصوف دارد و در این مقدمة مختصر جای بررسی آن نیست. در اینجا بدین نکته اشاره می‌کنیم که سرخی نشانة نیروی سلوک در سلسله است. رک. فخرالدین ابراهیم عراقی، رسالة لمعات و رسالة اصطلاحات، دکتر جواد نوربخش، ص 65 .
65 ـ محمدعلی سلطانی.
66 ـ در گزارش دیگر سه ساله نوشته‌اند.
67 ـ با این رسوایی چه بخشایسی، جاناتان رندل، ابراهیم یونسی.