حلبچه(البجه)، مرکز حکمرانی منسوب به البارسلان سلجوقی در هشتاد کیلومتری جنوبشرقی سلیمانی با فاصلهای قریب ۲۵کیلومتر از مرزهای تحمیلی ایران و عراق که از شرق به شهرستان پاوه در استان کرمانشاه، از غرب به دریاچة دربندیخان، و از شمال به خورمال اورامان در استان سلیمانی محدود است. اوضاع جوّی حلبچه در زمستان سرد و در تابستان گرم و خشک است؛ اما از لحاظ اقتصادی سالیان متمادی مرکز مهم مبادلات تجاری از کرمانشاه و سنندج به بغداد بوده و قرنها، یهــودیان و مسیحیها سر رشتة امور بازرگانی این شهر را به عهده داشتند تا در تأسیس دولت اشغالگر اسرائیل بهتدریج مهاجرت کردند و پس از خروج اختیاری آخرین فرد یهودی، در نهایت کنیسه را اهالی به مسجد تبدیل کردند. حلبچه علاوه بر اقتصاد تجاری، از اقتصاد دام و کشاورزی و باغداری برخوردار است: از سویی دیگر این شهر با زیست جلگهای در چارچوب اقتصاد و حفاظت مناطق دشت و زراعتهای موسمی یکساله و نیز تشکیلات نیروهای نظامی توانمند و غیرمنظم سنتی با اعتقادات اسلام شریعتمدار و دینداری عامگرا در تلاقی با اقتصاد باغداری و غیر موسمی سالمند اورامان با بهرهگیری از گنجینه اسطور و شعر و موسیقی و ادب و هنر و اندیشة تساهل و اعتقاد باستانگرا و عرفانمدار اسلامی، مجموعهای را فراهم آورده است.۱
حلبچه یکی از مراکز مهم اتحادیة ایلی جافها بوده است. به تأیید و تصریح و تحقیق (فیروزان) در مقالة ارزشمند مستند خود در یادنامة شادروان دکتر نادر افشار نادری(۱۳۰۵ـ ۱۳۵۸) از پایهگذاران تحقیقات جدید عشایری در ایران که در معنی و مفهوم عناوین و تقسیمات اجتماعی و مردمشناسی این رشته متخصص و از سطحینگری و پوستهگراییهای غیر علمی و غیر مدنی رویگردان بودند، این اتحادیه سراسر شمال غربی شهر کرمانشاه،۲بخشی عمده از استان کردستان به مرکزیت سنندج تا حوالی بانه و مریوان در خاک ایران کنونی و گسترهای وسیع از مجاورت خانقین تا حوالی کرکوک در خاک عراق را در بر میگیرد. حلبچه اکنون به مرکز استان ارتقا یافته است. مرکز دیگر اتحادیة ایلی جاف، شهرکلار، مرکز گرمیان جاف در همسایگی سلیمانی که حال سه شهرستان، بیست و دو بخش و هزار روستا دارد. کلار و مضافات با قریب ۶۰۰هزار نفر جمعیت تشکیل شده است.
امروز که دیگر عناوین ایلی و طایفه و… مفهوم خود را از دست داده و به هیچ وجه با وجود پارلمان، ایجاد انتخابات و ادارات مالی و نیروهای نظامی مدرن و منظم و انقراض رسوم ارباب و رعیتی و ایجاد شوراها و تعاونیها و…. واحد اجتماعی محسوب نمیشود؛ در حلبچه مردم کٌرد که به گویش سورانی سخن میگویند، ساکن هستند و فرهنگی ایرانی در آن شهر رواج دارد؛ همانطور که تمام تقویمهای ایرانی نیز فاجعه هولناک بمباران شیمیایی حلبچه را همچون مصیبتی منسوب به مردم ایران در تقویمهای سالانه در صفحة ۲۵ اسفند ثبت و ضبط میکنند.
در امپراتوری عثمانی
عثمانیها حلبچه را از سالهای ۱۲۸۶ـ۱۲۸۹ق به شهرستان تبدیل و محمدبیگ جاف را با لقب «پاشا» که مرسوم فرمانروایان سرحدی عثمانی بود، به حکومت گسترة اتحادیه ایلی جاف منصوب کردند؛ اما محمدپاشا در ۱۲۹۲ق با نزدیکان و کسان خود به دربار ناصری آمد و در جاف جوانرود ریاست یافت و پس از سالی چند به حلبچه بازگشت، قلعة شیروان را بر خرابههای قلعة بازمانده از دوره ساسانی بر اساس طرح و نقشة قصر قجر تهران بازسازی و عمارت کردکه هنوز برقرار و یکی از آثار تاریخی استان سلیمانی است. وی در توطئهای ترور شد و پسرش محمودپاشا با لقب «میر میران» به جای پدر نشست.۳
جافها از مردم حلبچه و عشایر، به سبب عدم قبول شرکت در کشتار ارامنه و تشکیل «سوارة حمیدیه» مغضوب دولت عثمانی شدند، سپس در تحولی برای نخستین بار در تاریخ نظام سیاسی سنتی، یک زن کرد ایرانی به ریاست اتحادیة ایلی گسترده برگزیده شد و نقش همهجانبة خود را به نحو احسن به پایان رسانید و تمامی نیروهای نظامی، اقتصادی و اعتقادی و فرهنگی در گسترة ایل، امر و نهی و تصمیم او را گردن نهادند. «عادله خاتون» که در فاصلة سالهای ۱۳۲۷ـ۱۳۴۳قر۱۹۰۹ـ۱۹۲۴م به تصدی ریاست اتحادیه ایلی جاف پذیرفته شد، به عنوان همسر عثمانپاشا ـ رئیس عشایر ایلات جاف ـ رسماً رتق و فتق تمامی امور را بر عهده داشت.
زن کرد ایرانی
وی در شهر حلبچه با تنظیم بازار و سامان دادن و زمینهسازی امر بازرگانی و احداث بازارها و کاروانسرا و رواج تساهل و تسامح اعتقادی برای یهودیان و مسیحیان و علویان یارسان (کاکهایها) که بخش عظیمی از تجارت و بازرگانی و بازار حلبچه را در دست داشتند، موجب ترقی و پیشرفت همهجانبه شهر شد، و با اینکه جافهای شافعی مذهب با گویش سورانی اکثریت جمعیت شهرحلبچه را تشکیل میدادند، اما ایجاد امنیت جانی و مالی و اطمینان اهالی، موجب مهاجرت یهودی و مسیحی و علوی کاکهای و سایر اقلیتها به حلبچه گردید و عادلهخاتون با احداث مدرسه و مکانهای عبادی و اختصاص محلات مشخص و مطمئن برای آنها در کنار بنای مساجد معتبر، ساختمانهای اداری، مدارس، حوزههای علمیه و… نقش اساسی داشت، به همین سبب اجتماع اَمن و متنوع و اقتصاد پیشرفته حلبچه را به یکی از مراکز فرهنگی برجسته در قلمرو کردستان و ایران فرهنگی تبدیل کرد که در ردیف سنندج و سلیمانی و کرمانشاه در حال خودنمایی بود؛ زیرا بزرگانی چون مولانا خالد نقشبندی (شخصیت جهانی عرفان اسلامی)، نالی شهرزوری (آغازگر تحول شعر و ادب کردی در اوایل قرن نوزدهم میلادی)، عبدالرحیم تایجوزی (شاعر و عارف و متکلم بزرگ کرد) و دهها نویسنده و شاعر و عارف و… منسوب تیرههای اجتماعی مردم جاف و ریشه در قلمروی به مرکزیت حلبچه داشتند.
عادلهخاتون چون از تبار بزرگزادگان اردلان بود و در تهران تحصیلات خود را به انجام رسانیده بود و از فرهنگ و تمدن ایرانی و زبان فارسی بهرة کافی داشت، همزمان با مرگ ناصرالدینشاه قاجار در ۱۳۱۳ق به ازدواج عثمانپاشا ـ رئیس العشایر اتحادیه ایلی جاف ـ درآمد. اکثر همراهان او نیز در منزل همسر، تربیت و ترتیب ایرانی داشتند، مکتوبات دیوانی وی بهکلی به زبان فارسی انجام میشد و دو فرزند برومند و ناکامش احمد مختاربیگ و طاهربیگ۴ از شاعران مشهور و صاحب دیوان هستندکه هر کدام بخشی از دواوین منتشرهشان به سرودههای فارسی اختصاصی دارد.
عادلهخاتون، این زن مقتدر سیاستمدار که از اعمال سیاستهای دولت عثمانی گریزان بود، از بغض مسئولان عثمانی در عدم همکاری گسترة تحت امرش در جنایات جنگی علیه ارامنه و تشکیل سوارة حمیدیه و… استفاده کرد و با اتکا به رایزنیهای سیاستورزانة خود، به حضور کارداران بریتانیایی در جغرافیا روی آورد. دولت عثمانی نیز نهضت شیخ محمود جاوید را به تجزیه و استقلال کردستان تحریک نمود و پشتیبانی گفتاری کرد و او نیز با صداقت تمام و دلگرم از عنوان اسلامی دولت عثمانی، فریب وعدههای بیاساس آنان را خورد و در موازنة سیاسی منطقة میانرودان بر کفة معلق عثمانی تکیه کرد. عادله خاتون از طریق دیپلماسی و جلسات متعدد با ادموندز (نماینده سیاسی بریتانیا در عراق) و گفتگوهای مستمر با میجرسون که مدتها با عنوان مستعار در دستگاه خاتون به سر میبرد، خط مشی صلحطلبانه و مغایر با سیاست عثمانی و قیام مسلحانة شیخ محمود جاوید برگزید و حلبچه رصدخانه سیاسی نمایندگان دولتین گردید و مرکز ثقل مذاکرات شد. نقش این بانو در گفتگوهای سیاسی موجب گردید تا به وی لقب «خان بهادر» داده شود.۵
عادلهخاتون تا ۱۳۰۳ش یعنی سال مرگش با اقتدار تمام شهر و گسترة قلمرو اتحادیه ایلی جاف را اداره کرد و فرزندش احمد مختاربیگ نیز مدتها نماینده در پارلمان عراق بود.
ایجاد عراق
در تحولات سیاسی بعد از جنگ جهانی اول و تجزیه امپراتوری عثمانی و تشکیل کشورهای مستقل عربی، عراق و سوریه و… کودتاهای پی در پی احزاب چپ و راست در عراق، حلبچه همواره یکی از کانونهای حرکات سیاسی و نظامی و فرهنگی و تجاری بود. از آغاز استقرار حزب بعث، حلبچه مرکز اصلی تشکیل گروههای مخفی سیاسی بهویژه حرکتهای اسلامی بود و به انحای مختلف در تحرکات حزب بعث به قیادت احمد حسن البکر، صدام حسین و…. وقفه و ممانعت ایجاد میکرد، و یکی از شهرهای مغضوب حکومت مرکزی بود. در اوجگیری جنگ تحمیلی و یاری پیشمرگان کرد عراقی در کنار نیروهای نظامی ایران، حلبچه ایستگاه آسایش و یاریرسانی نیروهای ایرانی بود.
هیروشیمای کردستان
در اردیبهشت ۱۳۶۶ تظاهرات و قیام خیابانی مردم حلبچه با کمک نیروهای هوایی و زمینی عراق سرکوب شد و دهها کشته و صدها زخمی به جای گذاشت. در ۲۵ اسفند همان سال به سبب استقبال اهالی و کمک مردم کرد حلبچه از نیروهای نظامی ایران که از طریق کوههای اورامان وارد شهر شده بودند، به دستور صدام، شهر را بمباران شیمیایی کردند و «هیروشیمای کردستان» شکل گرفت. بازماندگان حلبچه که از فاجعه جان به در برده بودند، به دامان ایران روی آوردند: هزاران زخمی از زن و مرد و کودک و پیر و جوان در ورزشگاههای سرپوشیده و بیمارستانهای شهرهای پاوه و کرمانشاه و تهران و…. استقرار یافتند و چه آرزوهایی که در بهشتزهرای تهران، بهشت محمدی کرمانشاه، مزارستان پاوه و سایر شهرهای ایران در دل خاک مدفون شد! چه کودکانی که به دست تازیان مفقودالاثر و فروخته شدند و چه نوزادانی که در خانوادههای ایرانی سرپرستی و رشد و تربیت یافته و هر چند گاه پس از سالها برای یافتن خانوادههایشان از شهرهای ایران راهی حلبچه میشوند.
این فاجعه تاریخی چه کوله باری از ادبیات، رٌمان، هنر (عکاسی، نقاشی، مجسمهسازی، موسیقی و…) برای مردم ایران ـ اعم از کٌرد و فارس و غیره ـ به همراه آورد. شرح واکنش دولتهای دخیل در این فاجعه شرمآور، خود حکایت دیگری است و ایالات متحده آمریکا تا سالها بعد از اعتراف به این جنایت، مسامحه میکرد و پروندة این شهر سوخته در سازمان ملل و مراکز حقوق بشر مخدوش و مسکوت ماند! این سرودة نارسا نفثة مصدوری است از تأثیر آن سالها که به همراه روانشاد مادرم۶ برای دیدار بستگان سوختهاش، بیمارستانها و مراکز درمانی شهر را جستجو میکردیم و هنوز صدای «مور» مردانهاش در گوش جانم طنین دارد و تنفر او را از تازیان و تبار خلافتهای خودساخته که با شیر او با مویرگهای وجودم درآمیخت، تا روز وداع از یاد نخواهم برد.
شعری برای حلبچه شهید
داغ توام آورده به گفتار، حلبچه
ای خفته به دامان تو اسرار، حلبچه
هر ذرة خاک تو زبانی است که گوید
حرف غم از آن قصة خونبار، حلبچه
هر سنگ سیه یا علف سوخته ننگی است
بر دامن آن مَرَدک خونخوار، حلبچه
خشکید بسی پنجة نوزاد به سینه
از نیش نهادافکن آن مار، حلبچه
بس مادر مظلوم که با خویش به گِل برد
با رنج بسی حسرت دیدار، حلبچه
بس کودک خوابیده به بالین فراغت
دیگر نشد از فاجعه بیدار، حلبچه
بس اهل مناجات که در ذکر خداوند
ماندند چو تندیس ز گفتار، حلبچه
بس ساغر آمال جوانان عزیزی
در باد فنا گشت نگونسار، حلبچه
در سینه تو قصه آزادی ملّت
افسانه شد از دیو ستمکار، حلبچه
پروندة مختوم حقوق بشری تو
ای مرگ برآن شیوه و رفتار، حلبچه
ای شهر غم، ای مسکن مألوف چه کردی؟
کاین گونه شدی سوخته و زار، حلبچه
در کام تو زهر آتش خون ریخت به ناگاه
نز باغ نشان ماند و نه گلزار، حلبچه
بس جمع پرستوی بهاری که ز مسموم
جان داده به هر سایه دیوار، حلبچه
«از خون جوانان وطن لاله دمیده»
از سوخته خاکت ندمد خار، حلبچه
شادی سحر خنده زد، اما ز جنایت
شد شادی صب، شیون ایوار، حلبچه
آن خیمة مادر به سر کودک مجروح
معناست ز گلواژة ایثار، حلبچه
بربسته دهان تو ز فریاد به ناگاه
نامردِ ستمپیشه به پیکار، حلبچه
***
هیوام ئهویه کورده که دهستی دهسهلاتت۷
هلخا پهتی سهدام له سی دار، حلبچه
سووتاون هه موو خوشک و براودایه و بابم
بو کوی به رم ئه م داخه بهها وار، حلبچه
«هاوار خودا، داد فلک، بهسیه تهبیعهت»
سوتا به سهم و ئاورو رهگبار، حلبچه
*
ئی شین چهم و شیوه نی بی شهرمه پهری تون۸
ئی واده جه سیروان و زریوار، حلبچه
خیلخانهیی خه م واده ی کوچن به هه وارت
با بووزو نه ئی بیکهسییه بار، حلبچه
*
ئی سهم زمینسوز ستهم سازه که رشیاد۹
سزیایی و سزیام له ئازار، حلبـچه
ههفه سل وهاری له ئه زای تو خه زانه
هه روژمه چوو شام شه و تار، حلبچه
*
من گوشهنشین سوختة ساکتم اما
داغ توأم آورده به گفتار، حلبچه
داغ توام آورده به گفتار، حلبچه
ای خفته به دامان تو اسرار، حلبچه
هر ذرة خاک تو زبانی است که گوید
حرف غم از آن قصة خونبار، حلبچه
هر سنگ سیه یا علف سوخته ننگی است
بر دامن آن مَرَدک خونخوار، حلبچه
خشکید بسی پنجة نوزاد به سینه
از نیش نهادافکن آن مار، حلبچه
بس مادر مظلوم که با خویش به گِل برد
با رنج بسی حسرت دیدار، حلبچه
بس کودک خوابیده به بالین فراغت
دیگر نشد از فاجعه بیدار، حلبچه
بس اهل مناجات که در ذکر خداوند
ماندند چو تندیس ز گفتار، حلبچه
بس ساغر آمال جوانان عزیزی
در باد فنا گشت نگونسار، حلبچه
در سینه تو قصه آزادی ملّت
افسانه شد از دیو ستمکار، حلبچه
پروندة مختوم حقوق بشری تو
ای مرگ برآن شیوه و رفتار، حلبچه
ای شهر غم، ای مسکن مألوف چه کردی؟
کاین گونه شدی سوخته و زار، حلبچه
در کام تو زهر آتش خون ریخت به ناگاه
نز باغ نشان ماند و نه گلزار، حلبچه
بس جمع پرستوی بهاری که ز مسموم
جان داده به هر سایه دیوار، حلبچه
«از خون جوانان وطن لاله دمیده»
از سوخته خاکت ندمد خار، حلبچه
شادی سحر خنده زد، اما ز جنایت
شد شادی صب، شیون ایوار، حلبچه
آن خیمة مادر به سر کودک مجروح
معناست ز گلواژة ایثار، حلبچه
بربسته دهان تو ز فریاد به ناگاه
نامردِ ستمپیشه به پیکار، حلبچه
***
هیوام ئهویه کورده که دهستی دهسهلاتت۷
هلخا پهتی سهدام له سی دار، حلبچه
سووتاون هه موو خوشک و براودایه و بابم
بو کوی به رم ئه م داخه بهها وار، حلبچه
«هاوار خودا، داد فلک، بهسیه تهبیعهت»
سوتا به سهم و ئاورو رهگبار، حلبچه
*
ئی شین چهم و شیوه نی بی شهرمه پهری تون۸
ئی واده جه سیروان و زریوار، حلبچه
خیلخانهیی خه م واده ی کوچن به هه وارت
با بووزو نه ئی بیکهسییه بار، حلبچه
*
ئی سهم زمینسوز ستهم سازه که رشیاد۹
سزیایی و سزیام له ئازار، حلبـچه
ههفه سل وهاری له ئه زای تو خه زانه
هه روژمه چوو شام شه و تار، حلبچه
*
من گوشهنشین سوختة ساکتم اما
داغ توأم آورده به گفتار، حلبچه
۱۳۶۶ـ کرمانشاه
پینوشتها:
۱ـ شهرستانهای ماهیدشت، اسلامآباد، سر پل ذهاب، قصر شیرین، که امروز آمیختهای از مهاجران روستاهای کلهر و سنجابی و جاف و خالصه و به تفاریق اکثری گوران و کلهر را تشکیل میدهند، تقطیعی منطبق از سیمای تاریخی و فرهنگی حلبچه هستند که در چهارچوب اقتصاد زراعی و تجاری و تشکیلات نیروهای نظامی توانمند نامنظم سنتی با اعتقاد دینداری عامگرا، تا دهههای اخیر هیچ گاه فرصت پرداختن و بروز ارائه ادبیات و موسیقی و… را به طور خاص نداشته و از گنجینة اسطوره شعر و موسیقی و تساهل اعتقاد باستانگرا و عرفانمدار اسلامی ساکنان دیرینهسال دالاهو «گورانها» را که در گسترة موازات شمالی و شرقی راه کرمانشاه تا مرز تحمیلی قصر شیرین زندگی میکنند، برخوردار بودهاند و به همین شیوه از گردنه بیدسرخ کنگاور، صحنه، بیستون، هرسین، سیمای دیگری از این زیست اقتصادی و نظامی و اعتقادی و بهرهمند از اسطوره، شعر، موسیقی،… تساهل اعتقادی باستانگرا و عرفانمدار اسلامی منطقه لکستان بودهاند و… شهر کرمانشاه و سلیمانی آیینة تمامنمای هم بوده مجموعه تمدن و فرهنگ آنها متشکل از موارد یادشده است.
۲ـ ت. فیروزان، ترکیب و سازمان ایلات و عشایر ایران، مجموعه مقالات ایلات و عشایر، آگاه تهران، ۱۳۶۲، ص،۲۳ رسلطانی، محمدعلی، جغرافیای تاریخی و تاریخ کرمانشاهان، ج م ( ایلات و طوایف کرمانشاهان) سها، تهران، ۱۳۸۱، ص۱۲۰ به بعد.
۳ ـ رک. کریمبیگ فتاحبگ جاف، تاریخ جاف، ترجمه و حواشی و تعلیقات. دکتر محمدعلی سلطانی، آراس، اربیل، ۲۰۱۲٫
۴ ـ دیوانی طاهر بگ، محمد امین عصری، کتیبخانة معارف، کهرکوک، ۱۹۶۹،ر دیوانی ئهحمهد موختار بهگیجاف، هه ولیز ۱۹۶۹٫
۵ ـ رک. سیسیل جی، ادموندز، کردها ترکها عربها، ترجمه ابراهیم یونسی، روزبهان، تهران، ۱۳۶۷؛ دکتر اسماعیل شمس، دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، ج۲۱، ص۲۹۴؛ دکتر حسن جاف، مقدمة تاریخ جاف، همان، ص۷۰٫
۶ـ مادر صبیه سعیدبیگ (ارشدالسلطنه) از سران ایل ولدبیگی یکی از شاخههای اتحادیه یادشده در شمال غرب کرمانشاه، از سلسله سادات پیر خضری (شاهویی) رک ایلات و طوایف کرمانشاهان، همان، ص۱۲۰ به بعد.
۷ ـ این سه بیت به گویش کردی سورانی است. ترجمه: امیدوارم ای کرد دستهای توانای تو روزی طناب دار صدام را در حلبچه برافروزدر تمام خواهر و برادر و مادر و پدرم در آتش سوختهاند. فریاد دادخواهی و این داغ طاقتفرسا را به کجا ببرم؟ر فریاد ای خداوند، داد ای فلک، ای طبیعت جفا کافی است؛ زیرا حلبچه با سم و آتش و رگبار سوخت و نابود شد. (مصرع ماقبل اقتباس از مصرع استاد بهار در سرودة مرغ سحر است: ای خدا، ای فلک، ای طبیعت…)
۸ ـ این دو بیت به گویش کٌردی اورامی است. ترجمه: این افغان و گریان چشم و رودبارها و شیون آشکار آنها برای توست حلبچه در این هنگام بهار، از رودخانه سیروان و زریوار ـ ای عشیره غم وعده کوچ بهاری است، بگذار حلبچه بارهای بیپناهی خود را در ییلاق غمهای تو بیندازد.
۹ـ این دو بیت به گویش کردی کرمانشاهی (کلهری یا جنوبی) است. ترجمه: این سم زمینسوز و ستمسازی که ریخته شد، تو را سوزاند و من سوختم از آزار تو حلبچه. هر فصل بهار در سوگ تو خزان و هرروز من چون شام شب تار است.