خلاصه
سرهگویی و سرهنویسی پیشینهای همسال با جهانشاهی ایرانی در دورة صفویه دارد و اندیشهای برآمده از جنبشهای فرهنگی ایرانیان راستین است. مرا در سرآغاز و چند و چون این شیوة فرخنده نوشتهای است گسترده که در توان هنگام اندک فراهم آمده نیست و برای همین به نگاهی تاریخی و ادبی از این رشته که بزرگان ادب پارسی، درستی آن را پاس داشتهاند. (بهار، سبکشناسی، ج 3، 1349، ص 292) فرازهایی را با نمونههای روشن و آشکار برای پیشکش به یادنامة استاد دانشور نیکوکردار فرزانة فروتن روزگار تیمسار دکتر میرجلالالدین کزازی مینویسم و یادآور میشوم که نوشتاری ویژه در این باره تا آنجا که خوانده و دیده شد برای نخستین بار است که مورد پژوهش و نگرش قرار میگیرد.
در این نوشته برای آشنایی، نخست به اشاره، زادگاه و پیشروان سرهگویی و سرهنویسی را شناسانده، پس به جلال نخستین؛ (جلالالدین میرزا فرزند فتحعلی شاه قاجار) که آغازگر شیوة سرهگویی و سرهنویسی در فراز دوم این رشته بوده است و به زندگانی و اندیشه و نوشتة او و پیروانش پرداخته شده است. زندگی و سروده و نوشتههای پارسی سره از پیروانی چون؛ ادیبالممالک فراهانی، فرصتالدوله شیرازی، میرزا احمد دیوانبیگی، یغمای جندقی، کسروی تبریزی و در پایان به جایگاه جلال دوم (میرجلالالدّین کزازی) در این کندوکاو پرداخته شده است.
پیشینة سرهگویی و سرهنویسی
طلوع سرهگویی و سرهنویسی از دیار «یَمَن» بود که در «هند» به بار نشست و به ایران پرتو افکند. چنان که میدانیم یَمَن در دورة ساسانیان در قلمرو جهانشاهی ایران و پرورشگاه بهرام گور بود.(1) حکیم گنجهای فرماید:
... با چنین طـالعی که بُردَم نـــام چــون به اقبال زاده شد بهـرام
پـــدرش یــزدگرد خـــاماندیش پختگی کرد و دید طـالع خویش
کآنچــه او میپزد همه خـام است تخــم بیداد بــدسرانجـام است
پیش از آن حالتش به سالی بیست چند فرزنــد بود و هیچ نزیست
حکــم کــردند راصــدان سپهــر کـان خلف را که بود زیبــاچهر
از عجـــم سوی تازیـــان تـــازد پــــرورشگاه در عــــرب سازد
مگر اقبـــال از آن طــرف یــابد هـر کس از بقعــهای شرف یابد
آرد آن بقعــه دولتش به مَثَـــل گــــرچه گفتند للبقـــاع دُوَل
پـــــدر از مهــــر زندگـــانی او دور شد زو ز مهــــربانی او
چـــون سهیل از دیار خویشتنش تخــت زد در ولایــــت یَمَنش
کس فــرستاد و خــواند نعمان را لالة لعـــل داد بستـان را ... (2)
پـــدرش یــزدگرد خـــاماندیش پختگی کرد و دید طـالع خویش
کآنچــه او میپزد همه خـام است تخــم بیداد بــدسرانجـام است
پیش از آن حالتش به سالی بیست چند فرزنــد بود و هیچ نزیست
حکــم کــردند راصــدان سپهــر کـان خلف را که بود زیبــاچهر
از عجـــم سوی تازیـــان تـــازد پــــرورشگاه در عــــرب سازد
مگر اقبـــال از آن طــرف یــابد هـر کس از بقعــهای شرف یابد
آرد آن بقعــه دولتش به مَثَـــل گــــرچه گفتند للبقـــاع دُوَل
پـــــدر از مهــــر زندگـــانی او دور شد زو ز مهــــربانی او
چـــون سهیل از دیار خویشتنش تخــت زد در ولایــــت یَمَنش
کس فــرستاد و خــواند نعمان را لالة لعـــل داد بستـان را ... (2)
و اما این سُهیل یمنی که در هندوستان درخشیدن گرفت، شیخ ابوالفضل دکنی بود. (958 ـ 1013) بهار در چگونگی کارنامه او و فضل تقدم و تقدم فضلش در شروع تجدد نثری در هندوستان آورده است؛ که در هندوستان فضلا به نقص و فساد نثر فارسی پی بردند و قدیمترین کسی که به این عیب متوجه گردید و درصدد اصلاح زبان برآمد، مردی بود فوقالعاده، موسوم به شیخ ابوالفضل از اهل دکن (958ـ1013). این مرد و برادرش شیخ فیضی دکنی که در آخر فیاض تخلص میکرد و لقب ملکالشعرایی داشت، پسران شیخ مبارک بودند و شیخ مبارک از اهل یمن بود و این پسران در دکن متولد شدند.
ابوالفضل قدیمیترین کسی است که در حال و فرم لغات دَری سعی کرد و کتاب لغتی به فارسی نوشت و با آن که در اصل عرب بود و زاییدة هند، معذلک بر آن شد که تا بتواند الفاظ عربی را از فارسی بیرون کشیده به جای لغات مذکور از لغات دَری بگذارد. به این سبب فرهنگی ساخت و چون به سمت وزارت و پیشکار شاه بزرگ اکبرشاه (963ـ1014) برقرار گردید به تغییر سبک نثر فارسی آغاز کرد و همان کاری را که در اواخر عهد محمد شاه قاجار ابتدا شده و امروز به وسیلة فضلای ایران به نتیجة واقعی و عقلایی آن یعنی قیام در تکان دادن زبان فارسی از لغات بیموجب و دخیل ـ رسیده است، در پیش گرفت.
کتاب فرهنگ و منشأت و چند کتاب دیگر مانند اکبرنامه در تاریخ پادشاهی اکبر و سلسله و نسب او و آیین اکبری در دائرةالمعارف هندوستان آن عصر که یکی از نفایس کتب فارسی است، تألیف و تصنیف کرد و نامههایی که از دربار دهلی به اطراف و ممالک دیگر میرسید همه بدان سبک بود ـ و با آن که تعمدی در نیاوردن و حذف لغات عربی و تعصبی جاهلانه مانند برخی که پس از او یا در عهد او در هند و ایران پیدا شدند به خرج نمیداد، معهذا بعضی عبارات او به فارسی خالص است و در نثر او لغات عربی که صدی هشتاد سراپای کتب را گرفته بود، به صدی ده دوازده لغت تنزل کرد، نیز کتاب کلیله و دمنه را تهذیب و تلخیص کرد و نام او را بهار دانش نهاد.
فضلای دیگر معاصر او مانند جمالالدین حسین انجو مؤلف فرهنگ جهانگیری و پس از او دیگر فضلای هند به تقلید آنان به نوشتن فرهنگهای فارسی آغازیدند و هر چند فضلای ایران بیشتر از آنان به لزوم امر پی برده بودند و از آن جمله سروری کاشانی کتاب مجمعالفرس را با شواهدی شعری تألیف کرده بود، اما پادشاهان صفوی متوجه این امور نبودند و از رزم و ترویج تجارت و امور مذهبی، فراغتی که به ادبیات بپردازند نداشتند، لیکن در هندوستان، اکبرشاه و پس از او جانشینانش تا اورنگ زیب (1069 ـ 1118) به این امور همراهی و مساعدت کردند.
سبک انشاء ابوالفضل به واسطة این که تقلید از او مستلزم معلومات کافی بود پیروی نشد، مگر بعضی از لغات که ازو به دیگر نویسندگان هند سرایت کرد ـ و بعد از کشته شدن او در سنة 1013 به تحریک نورالدین جهانگیر پسر دائمالخمر اکبر، طریقه و سبک او نیز از میان رفت و بجز چند تن لغویان انگشتشمار، باقی نویسندگان باز به همان رویة قدیم پس نشستند ـ اما در تدوین فرهنگ از پای ننشستند و کتب لغت نفیس [در این حوزه] از قبیل فرهنگ جهانگیری تألیف جمالالدین نامبرده و فرهنگ رشیدی فارسی به فارسی تألیف عبدالرشید الحُسینی معاصر شاه جهان و برهان قاطع تألیف حکیم محمدحسین تبریزی زاییده شدة دکن و بهار عجم و مؤیدالفضلا و غیاثاللغات و فرهنگهای دیگر مانند فرهنگ چراغ هدایت تألیف فاضل عالیمقام خان آرزو و فرهنگهایی که هندوان به فارسی نوشتهاند و فرهنگ کبیر آناندراج و فرهنگ کبیر موسوم به فرهنگ نظام تألیف مولانا سیدمحمدعلی ملقب به داعیالاسلام که به اشارة پادشاه ذی جاه دکن حضور عثمان علی خان؛ در چندین مجلد تألیف یافته و در حیدرآباد پایتخت دکن به چاپ رسیده است، مدون گردید و هنوز هم دانشوران هندوستان در نثر این زبان شیرین که یادگارهای شکرین از طوطیان شکرشکن هند با خود دارد، از طلب و سعی ننشستهاند ـ وفقهم الله.(3)
پارسی سره و نوآیینی
از عوارض یا متعلقات پارسی سره؛ ظهور نوآیینی است که هم در عهد اکبر شاه (963 ـ 1014) و هم در عهد پهلوی اول و دوم (1304 ـ 1357 ش) همراه با ترویج سرهگویی و سرهنویسی، آیینی نو نیز پدید آمد که در عصر جلال دوم (کزازی) این مسیر به هیچ روی به دایرة آیین ورود نکرد، زیرا ایرانگرایی حوزة متفاوت از گرایش به اندیشههای آیینی نوظهور یا پیشینهدار است و در این نوشتار به هر کدام در جای خود اشاره خواهد شد؛ در همین باره و در ادامه بررسی گرانسنگ خود بهار مینویسد:
در این آوان یعنی عصر اکبر و جانشین او جهانگیر نشر کتاب فارسی و لغت در هندوستان تشویق میشد و از طرفی نیز مذهب تازهای که اکبر شاه به اسم «مذهب الهی» به دستورالعمل و تدوین ابوالفضل سابقالذکر برای تهیه وحدت ملی در هندوستان منتشر کرده از قسمتهای سادة اصول کیش زردشت و بودا و اسلام ملمعی ساخته و پرستیدن آتش را به طریقی خاص بنیان آنمذهب قرار داده میخواست بدین سبب بین هنود و مسلمین وحدت فکری به وجود بیاورد ـ مردم را به هوس افکار و خیالات نوظهور افکند و آزادی فکر و هرج و مرج عقیده را ترغیب نمود،(4) این بود که جمعی رنود که اندک معلوماتی از حکمت مشائی و اشراقی و لغت داشتند، کتابهایی بیاساس نوشتند از قبیل «دساتیر» تألیف و ساختة شخص مجهولالحالی که خود را زرتشتی میدانسته است ولی نه از کیش زردشت آگهی داشته و نه از زبان اوستا یا پهلوی اطلاعی به هم رسانیده بود و لغات مجهول «مندرآوردی» از خود ساخته و تاریخهایی بیبنیاد و سخنانی پوچ آمیخته به اصطلاحات فلسفی به نام گروهی که به زعم او از پادشاهان و انبیاء ایران باستان بودهاند وضع کرده است و ملافیروز پسر کاوس زردشتی که مردی شاعر و صاحبدل بوده است فریب خورده و چارچمن و دساتیر را طبع کرده است.
این کتاب و کتابهای پوچ و بیاساس دیگر به نام شارستان و آیین هوشنگ و دبستان المذاهب و غیره از این زمان به بعد یعنی در قرن 11ـ12ـ13 هجری پشت سر یکدیگر به وجود آمد و نیز برخی از فرهنگنویسان مانند محمدحسین مؤلف برهان قاطع فریب آن کتب خورد و به عشوة این دروغزنان و شیادان به دام افتاده گزافهای آنان را به اسم لغت واقعی در کتب خود نوشتند ـ صاحب برهان فریب دیگر نیز خورد و آن چنین بود که به طمع گردآوری مجموع لغات پارسی دست به دامان اطلاعات زردشتیان بیاطلاع زد و آن گروه نیز مشتی «هزوارش» که از پدران شنیده و معنی آنها را در کتب پازند یافته بودند و از خواندن آنها مطابق واقع آگاه نبودند به مؤلف برهان سپردند و گفتند که لغات «زند و پازند» است و او نیز آن هزوارشهای مغلوط را که بیرویه خوانده شده بود یا با رویه، در کتاب برهان قاطع با تحریفها و غلطخوانیهایی که نزد او معهود است، ضبط کرد. رفته رفته از این لغات در ادبیات ایران وارد شد و در اشعار شیبانی و ادیبالممالک فراهانی، فرصتالدوله داخل گردید و قسمتهای غلط تاریخی دساتیر نیز در بستانالسیاحة اردبیلی و ناسخالتواریخ و نامه خسروان داخل گردید!
از این تاریخ به بعد آن خرافات لفظی و معنوی سربار لغات مغولی و افعال و ترکیبات ساختگی و زشت و شیوة سست و بیآهنگ عصر گردیده سبکی تازه پیدا شد که ابوالفضل [دکنی] بیچاره اگر زنده بودی از کرده پشیمان شدی ـ و نمونة سبک مزبور شیوهای است که هنوز هم بدبختانه متداول است و آن را «فارسی سره» نامند(5) و معروفترین کتابی که در این شیوه نگارش یافته و از همه کمتر مغلوط میباشد، «نامة خسروان» تألیف جلالالدین میرزای قاجار پسر فتحعلی شاه است که تاریخ ایران را از کیومرث تا مرگ نادر و انقراض دودمان او در سه جلد نوشته و از آوردن لغات مشکوک هم تا حدی خودداری کرده است ـ و مضحکتر از همه آن است که مردی از پیروان این گروه نادان، در قرن سیزدهم گلستان سعدی را به پارسی سره مانند سیم ناسره سکه فارسی بر سر زده است و به گمان خود کار تازه و سرهای از وی سرزده و به ادبیات خدمتی کرده است!(6)
جایگاه جلال در سیر پارسی سره
تا زمانی که منابع و مآخذ و زمان و مکان ظهور حرکتی بدرستی مورد بررسی و کندوکاو قرار نگیرد، حایگاه واقعی پرچمدار همزمان که به قول فلاسفه به حجاب معاصرت دچار است، مشخص نخواهد شد و این ستمی چندجانبه به دانش و دانشیمردان همزمان ماست. بهارِ بزرگ که در تصنیف بیبدیل خود برای امروز و فردا پنجرهای فراروی حال و آیندگان گشوده است، در نقد و بررسی آثار برآمده از عهد صفوی تا دورة پهلوی نگاهی شایستة شأن علمی و فرهنگی خویش داشته است که با توجه به این پیشه و پیشینه فارسی سره و نوشتهها و سرودههای ارزندهای که از «جلال دوم» در دست داریم، این موضوع در خور جستجویی شایان برای پایاننامههای دورة تکمیلی است که بخشی از فرهنگ گرانسنگ ایران و زبان و ادب پارسی را دربرمیگیرد و آن گاه جایگاه جلال دوم در سیر پارسی سره و پایگاه کرمانشاه در پیشگاه پیشینه ادب ایران آشکار خواهد شد.
جلال اول
جلالالدین میرزا از رجال فکور سلسلة قاجار و از روشنفکران و اصلاحطلبان نخستین در ایران که پیشقدم حرکتهای سیاسی و فرهنگی و اجتماعی منجر به نهضت مشروطیت است. جلالالدین میرزا پس از فترت دوران صفویه و افشاریه و زندیه نهضت پارسیگویی را که در هندوستان آغاز شده بود، بار دیگر در تهران و سرزمین ایران احیا کرد. دستپروردگان او از جمله میرزا جعفر قراجهداغی بود که نمایشهای هفتگانه میرزا فتحعلی آخوندزاده را از ترکی به پارسی ترجمه کرد. میرزا جعفر مدتها منشی جلالالدین میرزا بود. همشهری دانشور باقر مؤمنی که کتاب تمثیلات فتحعلی آخوندزاده را به ترجمه قراجهداغی و با مقدمه و حواشی محققانه چاپ و منتشر ساخته(7) در این باره آورده است؛ [آخوندزاده] از همان سالهای انتشار تمثیلات، میکوشید تا آن را در ایران بشناسند، نمایش بدهند و ترجمه کنند و به پیروی از آن بنویسند. از جمله کسانی که آخوندزاده برای ترجمة تمثیلات خود به آنان مراجعه کرده یکی میرزا آقا تبریزی است، ولی میرزا آقا در نامهای ـ شاید در ربیعالثانی 1287 ﻫ . ق به او مینویسد؛ که «خواستم کتاب تیاتر را، چنان که خواسته بودید، به زبان فارسی ترجمه بکنم، دیدم که ترجمة لفظ به لفظ حسن استعمال الفاظ را میبرد، ملاحت کلام را میپوشاند، در حقیقت حیفم آمد و ترجمه را موقوف داشتم.» ولی آخوندزاده سرانجام از طریق جلالالدین میرزا به این آرزوی خود میرسد.
آخوندزاده ابتدا در اوایل سال 1870 میلادی ضمن ارسال یک نسخه از تمثیلات برای شاهزاده جلالالدین میرزا از او میخواهد که «مجلس تشبیه بعض حکایات آن را گاه گاه در انجمن احبا مانند تیاترهای اروپا با البسه و تشکلات هر یک از افراد مجالس برپا نمایند و محظوظ شوند(8) و در جای دیگر خطاب به او مینویسد: « اگر شخصی از فضلای تهران» که بالاصاله فارسی زبان باشد، اما زبان ترکی را کماینبغی بفهمد، این تمثیلات را به همان قواعد و شروط و رسوم که در کتاب اشاره شده است از زبان ترکی به زبان فارسی ساده و بیکم و زیاد و بدون سخنپردازی و قافیهچینی، مطابق اصطلاح خود فارسیزبانان در دایرة سیاق تکلم نه در دایرة سیاق انشاء ترجمه کند و به چاپ رسانیده منتشر سازد، هر آینه نسبت به ملت خدمتی بزرگ خواهد کرد و هم خودش از فروش این تصنیف به منافع وافره خواهد رسید.(9) جلالالدین میرزا(10) نیز کتاب را به میرزا جعفر قراجهداغی(11) که در این زمان منشی او بوده، میسپارد. آخوندزاده از سفارش جلالالدین میرزا در مورد ترجمة «قومیدیهای» خود بسیار خوشحال میشود. (از نامة مورخ 17 دسامبر 1870 به میرزا یوسف مستشار)، میرزا جعفر ترجمة اولین نمایشنامه (میرزا ابراهیم خلیل کیمیاگر) را در اوایل سال 1871 به پایان میرساند و برای اظهار نظر نزد آخوندزاده میفرستد. او این ترجمه را بسیار میپسندد و سفارش چاپ آن را میدهد. (از نامة آخوندزاده مورخ 25 مارس 1871 ـ 5 فروردین 1250 به مستشارالدوله)...(12)
جلالالدین میرزا و میرزا جعفر قراجهداغی در یک مسیر آنچه به آن بیش از همه میاندیشیدهاند همگانی شدن آموزش زبان و ادب فارسی بویژه در بین کودکان است. در آن عصر کودکان به هیچ شمرده میشدند و محلی از اعراب نداشتند. جلالالدین میرزا بر روی جلد اصلی کتاب نامه خسروان نوشته است؛ «نامة خسروان داستان پادشاهان پارس به زبان پارسی که سودمند مردمان بویژه کودکان است»(13) ـ میرزا جعفر قراجهداغی نیز در مقدمة ترجمة تمثیلات مینویسد: «نگارنده خود را برخلاف سلیقة چیزنویسان قدیم از قید عبارات مغلقه و الفاظ مشکله رهانیده، به زبان عوام و سخنان روان و کلمات مأنوس و عبارت معروف، این کتاب مستطاب را نوشته به اتمام رسانید که بیسواد و باسواد هر دو به خواندن و شنیدن از قواعد آن بهرهمند شوند و اطفال مظلوم که همیشه برای یاد گرفتن ترکیب کلمه و آموختن هجی در ورطة عبارات مغلق مستغرق و گرفتارند، به خواندن این کتاب که به زبان خود آنها مسطور است، خلاص یابند.»(14)
نامه خسروان «آغاز»
بر روی جلد اصلی کتاب چنان که یادآور شدیم نوشته شده است؛ «نامه خسروان داستان پادشاهان پارس به زبان پارسی که سودمند مردمان بویژه کودکان است» [سپس آمده است] نخستین نامه، از آغاز آبادیان تا انجام ساسانیان ـ دو ترکیب، نامه خسروان و نخستین نامه با قلم چهار دانگ و توضیحات بعد از آنها با قلم دودانگ نستعلیق نوشته شده است و این مربوط به جلد اول کتاب میباشد زیرا، جلالالدین میرزا این کتاب را در دو جلد تدوین و تصنیف کرده است. (اما مرحوم بهار سه جلد مرقوم فرمودهاند؟!) سراسر کتاب از آغاز تا انجام به خط خوش و خوانای نستعلیق؛ عروس خطوط اسلامی و خط اصیل ایرانی خوشنویسی شده است و خوشنویس آن نویسندهای به نام (جلوة یزدی) بوده است؛(15) در کارخانة استاد محمدتقی در شهر تهران در آذرماه 1285 ﻫ . ق = 791 جلالی = 1868 عیسوی [میلادی]، چاپ سنگی و منتشر شده است. پس از عبارت مورد نظر دربارة همگانی نمودن زبان سرة پارسی در اوایل کتاب صفحهای به گراور تصویر جلالالدین میرزا اختصاص یافته است. در بالای عکس نوشته شده: «گردآورندة این داستان جلال پور فتحعلی شاه قاجار» و در صفحه بعد این عبارت آمده است: «نامه خسروان بدیدة دوستان خردمند ویژة استادان دارالفنون»
جلد دوم نامة خسروان در تیرماه 1287 ﻫ . ق = 793 جلالی = 1870 عیسوی [میلادی] در کارخانة استاد محمدتقی در شهر تهران با خط شیرین و خوانای نستعلیق هنرمند (جلوة یزدی) چاپ سنگی و منتشر شده و در سبزه میدان نزد ملا ابوالقاسم و حاجی سیدرضا چینیفروش به قیمت هر جلد هفت هزار دینار عرضه میشده است. (صفحه بدرقه) در جلد دوم هم نثر پارسی سره جلالالدین میرزا و هم خط نستعلیق جلوة یزدی پختهتر و نیکوتر شده است.(16) آغاز جلد دوم به نامة میرزا فتحعلی آخوندزاده و به انضمام داستان زرتشتیان و معرفی مانکجی لیمچی هوشنگ هاتیریا و نامة او و... که در واقع تقریظی عالمانه بر نامه خسروان است، درج شده است.(17) ـ نگارههای چهره پادشاهان از عبدالمطلب اسپهانی است،(18) همان عباراتی که بر روی جلد اول نوشته شده بود و یادآور شدیم، در جلد دوم هم تکرار شده است با این تفاوت که دومین نامه (از آغاز طاهریان تا انجام خوارزمشاهیان) را شامل و بر روی جلد ذکر شده است.
باقر مؤمنی در بررسی ادبیات مشروطه بدون اشاره به نقش جلالالدین میرزا در ترویج اندیشة روشنفکران ایرانگرای عصر مشروطیت و تبلیغ آثار آخوندزاده و... از سوی جلالالدین میرزا و حمایت وی از آنها و نادیدن مکاتبات و تقریظهای آنان بر اثر نامة خسروان، با تکهبرداری از یادداشتهای پیشروان فکری نهضت مشروطه و اندک اشارهای به همدلیهای آنها در این مسیر تنها به جرم تضاد طبقاتی جلالالدین میرزا با تودة مردم عصر مشروطه؟! دربارة پایگاه فرهنگی و اجتماعی فارسی سره در کتاب ادبیات مشروطه(19) دربارة پارسی سره این گونه آورده است که؛
فارسی سره
ولی در مسأله زبان در ادبیات مشروطه، به یک بیماری که از همان روزهای اول سرکوب شد و شیوع پیدا نکرد باید اشاره بکنیم. این بیماری «پارسی سرهنویسی» یا به قولی «پارسی بیغش» نویسی بود.
این بیماری ظاهراً میتوانست یکی از عوارض ناسیونالیسم ایرانی در برابر عرب معرفی شود، ولی حتی یکی از ناسیونالیستترین متفکران این زمان، یعنی میرزا آقاخان هم به قول فریدون آدمیت آن را «کار خنک و لَغْوی» دانست. برای این که این زبان میان متفکر و تودههای انقلابی فاصلهای عمیق میانداخت. فارسی سرهنویسی از مدتی قبل به عنوان یکی از تفننهای نویسندگان بیدرد و غم شروع شده بود، ولی در این زمان به پناهگاه واماندگان دنیای کهن تبدیل شد. گروهی از روشنفکران بودند که موضوع اجتماعیشان در حال متلاشیشدن بود. آنها این را به خوبی حس میکردند و میکوشیدند تا دستاویزی برای ادامه حیات گروه اجتماعی خودشان پیدا کنند. آنها روشنفکران وابسته به گروههای رشدیابنده، یا تودههای انقلابی نبودند. به همین دلیل هم نمیتوانستند به آینده دل ببندند، به انقلابی که میرفت سربلند کُنَدْ تکیه کنند. پس به گذشته چنگ میزدند و در جستجوی دستاویزی برای توجیه حیات متزلزل خودشان، به ایران باستان پناه میبردند.
«پارسی سره» در حقیقت برای آنها دستاویز بود. در نمونة این آدمها جلالالدین میرزا یکی از دهها پسر فتحعلیشاه بود که نه میتوانست امیدی به جاه و جلال پدری داشته باشد، و نه میتوانست خودش را به دامن بورژوازی نورسیده ـ یا بدتر از آن، مردم کوچه و بازار ـ بیندازد. این بود که در عصر جوشش تودهها «نامه خسروان» کهن را به زبان پارسی ـ به اصطلاح بیغش ـ سرهم میکرد. نمونه دیگر مانکجی نام زردشتی پارسی بود که به گسترش دین نیاکان دلخوش کرده بود و حال آن که آن طور که آخوندزاده میگفت: «شما از بابت دین و دولت خودتان عمر خودتان را به آخر رسانیدهاید.»
البته این توجیه در مورد کسانی است که در انتخاب این زبان صداقت داشتهاند و گرنه کسانی هم بودند که آگاهانه این مطلب را دکان کرده بودند، یا این که برای انحراف و سردرگم کردن بعضی روشنفکران ناپخته از آن استفاده میکرد. اتفاقاً هم گاه این بازی میگرفت، مثلاً آخوندزاده و طالبوف این آدمها را تا حدی تحسین میکردند و حتی میرزا آقاخان هم مقداری در این بازی لغت پارسیسازی شرکت داشت. [؟!!] اما از آنجا که اینها متفکران انقلاب بودند و از میان تودهها بیرون آمده بودند و با آنها تماس دائم داشتند، در عمل در مقابل آن ایستادند.
طالبوف هواداران این مکتب را به تعصب و افراط متهم میکند و آنها را پرت از مرحله میداند و خطاب به آنها میگوید:
«هزار مسألة واجبی داریم که از آنها به این پرداختن، به بام هوا سقف ساختن است.»
و زندانی کردن افکار مترقی قرن 19 را در دایره محدود زبان عهد باستان، مسخره میکند.
او به حق میگوید:
ـ «زبانی که ده هزار لغت ندارد، گنجایش علوم این عهد را ظرف نیست. ملتی که هنوز از هزار نفر یک نفر سواد ندارد، در میان آنها مسألة تصفیه زبان چه معنی دارد؟ ملتی که الفبای او بلای ظلمت و جهل او است، اگر از اصلاح او صرفنظر نموده به تصفیه زبان پردازند گناه است. ما چگونه [همان طور] که پانصد هزار اسامی قراء و بلاد دیگران را نمیتوانیم تغییر بدهیم، باید اعتقاد نمود که لغات را نیز نمیتوانیم. ما باید دیپلمات را دیپلمات و پولیتیک را پولیتیک بگوییم و بنویسیم. معارف معدودة ایران فقط با آرزوی وطنپرستی در مملکت بیسواد و هزار معایب دیگر تصفیة زبان فارسی را موفق نگردد. در عهد فردوسی، فرنگی در هوا سیر نمینمود، آیرستات نمیساخت، لوکوموتیف، اتومبیل، تلغراف، غراموفون، فئوگراف، کابل، بارومتر و دویست هزار الفاظ نوظهور دیگر مستعمل و مصطلح نبود.»(20)
میرزا آقا خان حملهای شدیدتر به این گروه دارد و مینویسد: آنها؛
ـ «به اختراع مجعولات و ساختن زبان بیمزه مهجوری به نام این که زبان سادة نیاکان ما است، پرداختهاند و جان آن که هیچ فارسیزبانی بدان سخن نگفته و ننوشته است» ... «قابل فهمانیدن معانی و علوم نیست.»
بعد پیشنهادی انقلابی طرح میریزد و میگوید:
ـ « ای کاش مانکجی به جای این کوششهای بیهوده لااقل السنه و ادبیات و لغات مختلفه پارسی را از میان قبایل و دهات ایران جمعآوری نموده، به احیای آن کوشد.»(21)
اما چنانکه دیدیم استاد مسلم بهار بزرگ از بین آثار فراهم آمده از فارسی سره انگشت تائید بر نامة خسروان نهاده بود و ما به پشتوانه همین راستی عنوان از (جلال تا جلال) برگزیدیم. میرزا فتحعلی آخوندزاده در نامة تقریظ گونه خود برای جلالالدین میرزا که در مقدمة جلد دوم نامة خسروان آمده است، مینویسد:
«درخصوص مقبولیت کتاب مستطاب شما به غیر از توصیف و تحسین حرفی ندارم خصوصاً این کتاب از این بابت شایسته تحسین است که نواب شما کلمات بیگانگان را از میان زبان فارس بالکلیه برافکندهاید. کاش دیگران نیز متابعت شما کردندی و زبان ما را که شیرینترین زبانهای دنیاست، از اختلاط زبان با کلفت و ناهموار بیگانگان آزاد نمودندی. نواب اشرف شما زبان ما را از تسلط زبان دیگران آزاد میفرماید افسوس میخورم که من مثل شما نمیتوانم توضیحات خود را در زبان فارسی بیاختلاط الفاظ دیگر نوشته باشم چون که از طفولیت زبان فارسی را بدین طور یاد گرفتهام. حالا ترک این عادت برای من نهایت دشواری دارد. خانه بیگانگان خراب شود. من تقصیر ندارم باید در این خصوص مرا معذور داشته باشید.»(22)
نمونههای پارسی سره از نامة خسروان
همة داستانسرایان بر آنند که کیومرس نخستین کسی است که آیین پادشاهی به جهان آورد. گویند بنیاد شهرسازی از اوست. در آغاز دماوند و استخر بساخت که پیشتر سنگام در آنجا بودی. سالها زیست و چهل سال پادشاهی کرد. پوست میپوشید و پیوسته در کوه و هامون میگشت. از پشم و موی جامه و زیرانداز ساخت و سنگ از فلاخن انداختن. جشن سده که پارسیان در دهم بهمن ماه گیرند از او دانند. در میان فرزندان خویش به نیکویی سخن سرودی و این سخنان از اوست:
شادی بسیار سرشت را خودپسند کند/ کامرانی بیشمار دل را بمیراند / و گفته است؛ اندوه بیماری است که از کمی گرمی سرشت زاییده میشود / و دهش شاخی است که هنگام سپاسداری برومند و تازه گردد / آنچه بر داد و دهش بیفزایند روزگار فرمانروایی پیروزتر شود و هر چه در راستی پای پیش نهند کارها بهتر از پیش رود. وی را پسری بود سیامک که در خرد و دانش سرآمد روزگار خویش بود. برخی گویند شیث پیمبر اوست.(23)
به نام خدای جهانآفرین
پس از مرگ یزدگرد و دست یافتن تازیان به پارس، پیوسته این کشور پرآشوب و درهم بود و لشکریان جاینشینان واپسین پیمبران که خلفا مینامیدند بر همة این سرزمین دست یافته از بغداد تا رود آمویه را در زیر فرمان آوردند و از سوی دیگر ترکان نیز آغاز تاخت و تاز کرده ایران را ویران نمودند. اگرچه در برخی از گوشهای کشور پارس مانند تبرستان و سکستان و کرمان و جاهای دیگر گردنکشی پیدا شده و سرکشی مینمودند نه چنان بود که با لشکر تازی برابری کنند و کشور به این بزرگی را از دست اینان توانند بیرون آورد. تا روزگار مأمون که طاهر نام خزاعی برای فرمانفرمایی خراسان برگزیده شده. رفته رفته کارش در آن سامان بالا گرفت و اندیشه پادشاهی کشور پارس نمود و از زیردستی خلیفه بغداد بیزاری جست. نام او را روز آدینه پس از نماز بر زبان نیاورد. گویند در شب همان روز بمرد. چهار تن از نژاد او به پادشاهی سرافراز شدند و از سال دویست و بیست و پنج که طاهر اندیشه شهریاری ایران کرد تا شش صد و سی و شش که لشکر تاتار به ویرانی این کشور آمدند، شانزده گروه در پارس فرمانروایی کردند. شش گروه آنها در بیشترین کشور ایران و ترکستان دست یافته با توانایی بسیار شهریاری نمودند. طاهریان، صفاریان، سامانیان، غزنویان، سلجوقیان و خوارزمیان و ده گروه دیر در برخی از گوشهای این کشور فرمانروایی میکردند و چندین تن از ایشان هم فروتنی به این پادشاهان توانا مینمودند. 1ـ دیلمیان، 2ـ پادشاهان تبرستان که نژاد قابوس نامند 3ـ پیروان حسن صباح که ملاحده گویند و 4ـ سلجوقیان که در کرمان فرمانروا بودند، 5 ـ قراختائیان که در کرمان کشوردار بودند و 6 ـ اتابکان آذرآبادگان، 7ـ اتابکان پارس که سنقرته گویند 8 ـ فرمانفرمایان سکستان 9ـ فرمانروایان غور 10ـ اتابکان لرستان.(24)
«دساتیر» هر چند بحثی پیوسته و همگون با پارسی سره دارد، اما میبایست بنابه تحلیل و تحقیق اکثر بزرگان ادب فارسی آن را در حوزة نقد و ناسره بررسی کرد، زیرا از بُعد زمانی نیز متقدّم بر سرهگویی و سرهنویسی مورد نظر ماست و مرکز اساسی این نوشتار «جلال دوم» هیچ گاه به آن دایره ورود نکرده است و این یکی از نشانههای برگزیدگی ایشان در این بابت است، اما شاعرانی فحل و مردانی سخنگستر که پیروان سرهگویی و سرهنویسی و به گونهای دساتیر بودهاند، که به احوال و آثار برجستگانی از آنان تا رسیدن به روزگار امروز و درخشش جلال دوم میپردازیم؛ نخست ادیبالممالک فراهانی.
ادیبالممالک فراهانی
ادیبالممالک فراهانی قائممقامی(25) از شاعران دورة بیداری در زمامداری امیر نظام گروسی و ابوالفتح میرزا سالارالدوله مدتها مقیم کرمانشاه(26) بود. وی ادیب و شاعر و روشنگر و روزنامهنگار و سخندان و سخنشناس بود و در لغت در زبان فارسی و تازی تبحر فوقالعاده و بر ادب و تواریخ و قصص و روایات عرب و عجم مسلط بود ولی همین احاطه بر لغت عرب و تبحر در دانشهایی که قدما دانستن آنها را برای یک نفر ادیب لازم میشمردند و مخصوصاً دلدادگی او به لغات ساختگی دساتیر، که آنها را جزو معلومات خود میشمرده و با تکلف زیاد در اشعار خود به کار میبسته، نه تنها قصاید و مدایح بلکه اشعار سیاسی او را نیز ـ هر چند نسبت به آثار دیگرش سادهترند ـ از دسترس عامه خارج ساخته است.(27)
ادیبالممالک در عصر خود به سبب دعوت سران کشورها و ممالک و برجستگی در عرصة روزنامهنگاری شخصیتی فرامرزی و در خارج از مرزهای ایران شناخته شده و از سفرای فرهنگ ایرانی و زبان پارسی بود که دیوانش شاهد واضح است. ادیبالممالک در دهههای سوم عمر از پیروان نحلة اهل حق گردید و در آن رشته آگاهیهای عمیق داشت.(28) در دیوان ارزشمند او بخشی را به فرهنگ پارسی اختصاص داده که اشعار زیر نمونههایی از فرهنگ پارسی ادیبالممالک است و چنانچه بخواهیم به سرودههای دیگر وی در استفاده از واژگان پارسی سره و دساتیر استناد کنیم اسنادی گسترده را در بر خواهد گرفت.
پیوسته فرهنگ پارسی(29)
آن بــت شوخ چشم مــــــــهسیما نظـــم فرهنگ فرس جست از مـــا
فـــــاعـلاتن مفـــــاعــلن فعلـــن شو به بحـــــر خفیــــف چـامهسرا
پـــــاک یــزدان و ایزد است خـــدا هدهف؛ حق (ع) زنده؛ حی عیان؛ پیدا
دان نبـــــــی را پیمبــــر و وخشور خــــاندان اهل بیت و جــــامه کسا
شرع؛ آیین نظام؛ دهنــــاد (ف) است حکم؛ پرمــــان روش بـــود یـــاسا
گر زمان؛ عــرش و زیرگه؛ کرسی (ع) هست کــــرفه و بـــزه ثـواب و خطا
نار؛ دوزخ صــــراط چینـــــود است بــاغ؛ مینـــوف بهشت؛ روحافـــــزا
کار به (ف) نـازله جنـــب (ف) سنت نـــــاروا منــــــع شد حــــلال روا
سحر فــرهت و معجـــزه فرجــــود نیــز فرجــــــــاد فــــاضل دانــــا
کعبـــه آبـــاد خــوان نوی فرقـــان گنک دژهــــوخت؛ مسجــــدالاقصی
شه؛ ملــک پـیره (ف) دان ولیعهدش تیــــرم (ف) آن بانویست کش به سرا
شسن نامی (ع) و شسته دان محسوس دیـــم (ف) رخساره بشن دان بـــالا
منشی (ف) مـــــــردم طبیــعی دان نیر نــــودی (ف) است مــــردم مشا
نحــو بربست (ف) و صرف بخش آمـد علــم منطــــق شمــــار بــــازگشا
خطــــه و نقطه چو ذره دان و محیط کشک و نیـــــل و پنـــــده و پیچـا
کــــره (ع) گـوی است و دائره برهون مـــرکزش وندسار (ف) و پن؛ امـا (ع)
هج (ف) عمــــودی و کـــج بود مایل قطــــب بـــاشد نشین و ارض کنـــا
برش دیـــد (ف) دان تــو قطــع نظر هست بــــر گست (ف) معنی حــاشا
پای خــوان پچوه م پاچمی (ف) نورند شرح وستی (ف) کـــــــانه گـــویا
غرچه؛ نامــــرد و قلتبــــان؛ کردنک قحبـــه (ع) لولی، مخنث است بخــا
هست سربــــــار بـــرد و سو تملیت لیـــک انــــدر میـــــانه بکیــــاسا
کلمــــه واژه دان و نــــوله؛ کـــلام نطـــق کــــرویز شد نمـار ایمــــاع
وات؛ لفظ آرش است و چـــــم معنی هـــــم لقب پاچنـــامه، صـــوت آوا
فلـــــک ادراک و فهــــم نیوند است قــــوه نیــــــرو و بیخرد شیـــدا
منشی آمـــــد دبیـــــر و نیز پنــاغ کلک و خـــامه قلــــم (ع) نکوشیـوا
جــزوفـــــرشیم و سیمنـــــاد سور آیه چمـــــراس و سیمـــراخ دعـــا
شد غـــزلگــوی بــاد رنگیـــن باف رمز گـوی است مــــرد پیچـــه سرا
هجـــو جــرشفت و شعـر سرواداست سجــــــع سرواده ساختـــــن انشا
هـــــم پساونــــــد قــــافیت باشد وزن ع سنجــــه حــدیث دان سروا
بخــــت و تاخیره طالع است و نصیب فــــــال ع بد مرغوا و خـــوش مروا
ارتجــــــک برق (ع) دان و تندر رعد باز ینوار جــو (ع) پنـــــاد هـــــوا
هست سوراک آب مــــوج و حبــاب همچــــون کـــوراب دشت آب نما
لجه گــــــرداب دان جـــزیره اداک شاخ آبـه؛ خلیـــــج (ع) ویم؛ دریـا
حصــن و قلعـــه و حصــار، انباخون بـــــاز دژ دان و همچنیـــــن او را
منـــــزل اسب بـــاره بنــــــد بود خــــانه گــــو سپنـــــــد انگژ وا
هست اودر؛ عمــــــــو و کاکو خال اب و جـــــد را پـــدر شمـار و نیا
ریش والانــه و یقیــــــن واخ است پـــــور واد است و آش بــــاشد وا
آنـــــج ز عــــرورو شفترنک شلیل بــه وسیب است آبــــی و توپــــا
اند وافتــــد شگفت و مـدح شکفت افتـــدستا شمـــــار و افــــدستا
شهـــــروا زر و سیـم نـــاسره دان سره و ویــــــژه هست شهـــر روا
لیت ای کــــاشکی لعــــــل شاید ان و ان انمــــــا مـــا نا
فـــــاعـلاتن مفـــــاعــلن فعلـــن شو به بحـــــر خفیــــف چـامهسرا
پـــــاک یــزدان و ایزد است خـــدا هدهف؛ حق (ع) زنده؛ حی عیان؛ پیدا
دان نبـــــــی را پیمبــــر و وخشور خــــاندان اهل بیت و جــــامه کسا
شرع؛ آیین نظام؛ دهنــــاد (ف) است حکم؛ پرمــــان روش بـــود یـــاسا
گر زمان؛ عــرش و زیرگه؛ کرسی (ع) هست کــــرفه و بـــزه ثـواب و خطا
نار؛ دوزخ صــــراط چینـــــود است بــاغ؛ مینـــوف بهشت؛ روحافـــــزا
کار به (ف) نـازله جنـــب (ف) سنت نـــــاروا منــــــع شد حــــلال روا
سحر فــرهت و معجـــزه فرجــــود نیــز فرجــــــــاد فــــاضل دانــــا
کعبـــه آبـــاد خــوان نوی فرقـــان گنک دژهــــوخت؛ مسجــــدالاقصی
شه؛ ملــک پـیره (ف) دان ولیعهدش تیــــرم (ف) آن بانویست کش به سرا
شسن نامی (ع) و شسته دان محسوس دیـــم (ف) رخساره بشن دان بـــالا
منشی (ف) مـــــــردم طبیــعی دان نیر نــــودی (ف) است مــــردم مشا
نحــو بربست (ف) و صرف بخش آمـد علــم منطــــق شمــــار بــــازگشا
خطــــه و نقطه چو ذره دان و محیط کشک و نیـــــل و پنـــــده و پیچـا
کــــره (ع) گـوی است و دائره برهون مـــرکزش وندسار (ف) و پن؛ امـا (ع)
هج (ف) عمــــودی و کـــج بود مایل قطــــب بـــاشد نشین و ارض کنـــا
برش دیـــد (ف) دان تــو قطــع نظر هست بــــر گست (ف) معنی حــاشا
پای خــوان پچوه م پاچمی (ف) نورند شرح وستی (ف) کـــــــانه گـــویا
غرچه؛ نامــــرد و قلتبــــان؛ کردنک قحبـــه (ع) لولی، مخنث است بخــا
هست سربــــــار بـــرد و سو تملیت لیـــک انــــدر میـــــانه بکیــــاسا
کلمــــه واژه دان و نــــوله؛ کـــلام نطـــق کــــرویز شد نمـار ایمــــاع
وات؛ لفظ آرش است و چـــــم معنی هـــــم لقب پاچنـــامه، صـــوت آوا
فلـــــک ادراک و فهــــم نیوند است قــــوه نیــــــرو و بیخرد شیـــدا
منشی آمـــــد دبیـــــر و نیز پنــاغ کلک و خـــامه قلــــم (ع) نکوشیـوا
جــزوفـــــرشیم و سیمنـــــاد سور آیه چمـــــراس و سیمـــراخ دعـــا
شد غـــزلگــوی بــاد رنگیـــن باف رمز گـوی است مــــرد پیچـــه سرا
هجـــو جــرشفت و شعـر سرواداست سجــــــع سرواده ساختـــــن انشا
هـــــم پساونــــــد قــــافیت باشد وزن ع سنجــــه حــدیث دان سروا
بخــــت و تاخیره طالع است و نصیب فــــــال ع بد مرغوا و خـــوش مروا
ارتجــــــک برق (ع) دان و تندر رعد باز ینوار جــو (ع) پنـــــاد هـــــوا
هست سوراک آب مــــوج و حبــاب همچــــون کـــوراب دشت آب نما
لجه گــــــرداب دان جـــزیره اداک شاخ آبـه؛ خلیـــــج (ع) ویم؛ دریـا
حصــن و قلعـــه و حصــار، انباخون بـــــاز دژ دان و همچنیـــــن او را
منـــــزل اسب بـــاره بنــــــد بود خــــانه گــــو سپنـــــــد انگژ وا
هست اودر؛ عمــــــــو و کاکو خال اب و جـــــد را پـــدر شمـار و نیا
ریش والانــه و یقیــــــن واخ است پـــــور واد است و آش بــــاشد وا
آنـــــج ز عــــرورو شفترنک شلیل بــه وسیب است آبــــی و توپــــا
اند وافتــــد شگفت و مـدح شکفت افتـــدستا شمـــــار و افــــدستا
شهـــــروا زر و سیـم نـــاسره دان سره و ویــــــژه هست شهـــر روا
لیت ای کــــاشکی لعــــــل شاید ان و ان انمــــــا مـــا نا
بند دوم
بت مـــن چـــه این داستان میسرود ببحــــر تقـــــارب تقــــــرب نمــــــود
فعـــولن فعـــولن فعـــولن فعـــول چه خــوش باشد این سنجه با چنــگ ورود
گــــر یوه بــــود پشته و نهـــر رود زبـــر از فــــراز است و زیــــر از فــــرود
چو بربت بود بر بط (م) و چنگ، صنج کمانچه غـــژک دان و عـــود (ع) است رود
ربا به مـــع روانه بو دوجـد (م) وشت طـــرب را مشستــی و خنیـــــا سرود
سیـــاه آبه زاگـاب و آمــه دوات (ع) سلام است زنــــدش تحیـــــــت درود
حسد یــــورک غبطــــه پژهان بود جگــــر خــــون دل دان و انـــــدوه؛ دود
همــان مرده ریگ است میراث و ارث زیـــان است خسران و نفــــع است و سود
چــــو نیــــروی پنــداره شد واهمه همــــان مکــــر و اندیشه دان نیرنــــود
زره پوش و خفتــان و خـر پشته شد دگـــر تَرک و گَبْر است هـــم نـــام خُـود
جمـــاد (ع) و گبیــابسته ورسته دان بسیط است کامـــود و ضـــد اشکیـــــود
چـــو خدیه مضاف است و مطلق بود همـــا موکده (ف) بشنــو این نکتـــه زود
(سبک مـــوکده) عنصــر آتش است (گـــران مــــوکده) عنصر خـــاک بـــود
گـــران خـدیه آب و سبک خدیه باد سبب رون و انـــدیشه و بهــــــره بــود
کشک عقعق و صعـــوه سنگــانهدان بـــــود غـــــاز؛ خربت قطـاع؛ اسفـــرود
هواراست بلبل(م) غراب(ع) است زاغ کلنگ است (ع) کرکی عقاب (ع) است مود
صنوبــــر (م) بـــود نـاژو و کاژوتوژ تبر خون چو عناب (ع) توت (مع) است تود
یشین و گهـر ذات و وصف است زاب چــــواویش هــــویت وجـــود است بـود
همـــان گبـــر و تـرسا و تیداک را مجــــوس و نصــــاری شمــر با جهــود
بسودن بسفتن چــــو ساییدن است خـــــراشیدن رخساره گــــویی شخــود
بلارک پــــرند است و آتش زنــــه بود زنـــد و غــــودان خـــف و پودوهود
هنـــایش اثر حــــاجت آیفـت دان فلیوه (ف) بــود هــــرزه غــــره فنـــود
تمطی است فنجــــا و خمیـازه خاژ فـــلاته بود تــــار و پــــوده است پــود
چو ناویژه مغشوش(ع) ویژه است ناب نبهـــره بـــود قلــب و نـــو نــــــاسود
بنفشه بـــود فرمه (ف) شاهسپــرم چــــو ریحــــان و سنبــل بود آبرود(30)
فعـــولن فعـــولن فعـــولن فعـــول چه خــوش باشد این سنجه با چنــگ ورود
گــــر یوه بــــود پشته و نهـــر رود زبـــر از فــــراز است و زیــــر از فــــرود
چو بربت بود بر بط (م) و چنگ، صنج کمانچه غـــژک دان و عـــود (ع) است رود
ربا به مـــع روانه بو دوجـد (م) وشت طـــرب را مشستــی و خنیـــــا سرود
سیـــاه آبه زاگـاب و آمــه دوات (ع) سلام است زنــــدش تحیـــــــت درود
حسد یــــورک غبطــــه پژهان بود جگــــر خــــون دل دان و انـــــدوه؛ دود
همــان مرده ریگ است میراث و ارث زیـــان است خسران و نفــــع است و سود
چــــو نیــــروی پنــداره شد واهمه همــــان مکــــر و اندیشه دان نیرنــــود
زره پوش و خفتــان و خـر پشته شد دگـــر تَرک و گَبْر است هـــم نـــام خُـود
جمـــاد (ع) و گبیــابسته ورسته دان بسیط است کامـــود و ضـــد اشکیـــــود
چـــو خدیه مضاف است و مطلق بود همـــا موکده (ف) بشنــو این نکتـــه زود
(سبک مـــوکده) عنصــر آتش است (گـــران مــــوکده) عنصر خـــاک بـــود
گـــران خـدیه آب و سبک خدیه باد سبب رون و انـــدیشه و بهــــــره بــود
کشک عقعق و صعـــوه سنگــانهدان بـــــود غـــــاز؛ خربت قطـاع؛ اسفـــرود
هواراست بلبل(م) غراب(ع) است زاغ کلنگ است (ع) کرکی عقاب (ع) است مود
صنوبــــر (م) بـــود نـاژو و کاژوتوژ تبر خون چو عناب (ع) توت (مع) است تود
یشین و گهـر ذات و وصف است زاب چــــواویش هــــویت وجـــود است بـود
همـــان گبـــر و تـرسا و تیداک را مجــــوس و نصــــاری شمــر با جهــود
بسودن بسفتن چــــو ساییدن است خـــــراشیدن رخساره گــــویی شخــود
بلارک پــــرند است و آتش زنــــه بود زنـــد و غــــودان خـــف و پودوهود
هنـــایش اثر حــــاجت آیفـت دان فلیوه (ف) بــود هــــرزه غــــره فنـــود
تمطی است فنجــــا و خمیـازه خاژ فـــلاته بود تــــار و پــــوده است پــود
چو ناویژه مغشوش(ع) ویژه است ناب نبهـــره بـــود قلــب و نـــو نــــــاسود
بنفشه بـــود فرمه (ف) شاهسپــرم چــــو ریحــــان و سنبــل بود آبرود(30)
چنان که میبینیم اکثر واژگان این فرهنگ کُردی است و امروز متداول در کرمانشاهان و کردستان است؛ ادیبالممالک در تنظیم و ترتیب این فرهنگ گوشه چشمی نیز به نصابالصبیان ابونصر فراهی داشته است(31) و بدین ترتیب همانند پیشروان سرهنویسی و سرهگویی کودکان و نوجوانان منظور نظر او بودهاند، ازجمله هماندیشان و همراهان ادبی و فرهنگی و ایرانگرای ادیبالممالک جز فتحالله خان شیبانی که او نیز در این قافله جایگاه ویژه خود را دارد،(32) شیخ عبدالعلی مؤبد بیدگلی است(33) که او نیز شاعر و ادیب روزنامهنگار و خطیب برجستهای بود که بر ادبیات فارسی و عربی و تاریخ ایران باستان تسلط داشت و بایست او را در مرتبهای فرودین از ادیبالممالک فراهانی قرار داد یا به عبارتی دیگر در کادر کوچکتر قرار میگیرد، در طریقت اهل حق همقدم ادیبالممالک بود. ادوارد براون شاعری او را ستوده است، او هم از پیشروان نهضت مشروطیت بود. از آثار او روزنامه مدی و کتابهای «خجستهنامه»، «مجموعه موبد»، «نسخ موبد»، «صرب موبد» و «هنایش خرد»(34) و تصحیح شاهنامه فردوسی نسخه امیر بهادر و یک دوره کتاب برای کودکان و نوجوان است.(35)