• بازديدها: 1 859

گوران ، مینورسکی (ترجمه سما سلطانی) - بخش اول

گوران از پژوهش های ارزنده ی شادروان مینورسکی است که برای نخستین بار این متن گران سنگ توسط سما سلطانی به فارسی ترجمه و در شماره 176 - 175 مجله مهاباد چاپ و منتشر شده است.

 

  

 

گوران

نوشته: وی ـ مینورسکی

ترجمه: سما سلطانی

 

استفاده مبهم و نامشخص از واژه کرد به زمان‌های قدیم برمی‌گردد. طبق نظریه حمزه اصفهانی، «ایرانی‌ها، (دیلمی‌ها) را کردهای طبرستان می‌نامیدند همچنان که عرب‌ها را کردهای Suristan می‌خواندند که شامل کشور عراق هم می‌شد. نویسندگان دیگر ایرانی و عرب قرن دهم میلادی مفهوم کرد را به هر چادرنشین ایرانی که در غرب ایران زندگی می‌کرد، اطلاق می‌کردند که چادرنشین‌های فارس را هم دربرمی‌گرفت.»

شرف خان، تاریخ‌نویس مشهور ملت کرد در کتاب [خود] (صفحه 13) می‌نویسد: که کردها به چهار گروه تقسیم می‌شدند: کرماج، لر، کلهر و گوران. این تقسیم‌بندی معنی واضحی از گروه‌های اصلی کوه‌نشینان ایرانی به دست می‌دهد. اما فقط کردهای کرماج و احتمالاً کلهر تحت نام کرد معروف شدند در حالی که گروه لر و گوران جدا از کردها منظور گردیدند و این جدایی به خاطر دلایل زبانی و نژادی بود. آگاهی ما از علم مردم‌شناسی ایران هنوز به اندازه کافی نرسیده است، اما آنچه که از تاریخ قدیم شمال غربی، غرب و جنوب غربی ایران می‌دانیم این است که اختلافات زیادی در زمینه قومی هر منطقه وجود دارد. در حالی که از نظر زبان بخوبی مطلعیم که لهجه‌های لری به لهجه‌های فارس نزدیک می‌باشند و از گروه زبان کردی متمایز است و [یا] این لهجه‌ها که عبارتند از لکی که زبان کردی مربوط به قبایل ساکن در لرستان شمالی (شمال لرستان) می‌باشد. [اطلاع داریم]

در این میان گروه‌های کرد مشخص نشده ما نشانه‌های گروه‌هایی را که ممکن است زیر نظر رهبران کرد سال‌های متمادی زندگی کرده‌اند و نیز نشانه‌هایی را از موج مهاجرت در میان آنها وجود داشته باشد را می‌خواهیم بشناسیم. روند تشکیل قبایل کرد به خودی خود مسأله پیچیده‌ای است. آلردی ریج به نقل از شهرازوری (Shahazūr)، بین جنگجویان و روستاییانی که او به عنوان نژاد مقهور و مطیع جنگجویان [داشته] تمایز قائل است. ما امروزه می‌دانیم که رهبران قبایل کرد ریشه‌های گوناگونی داشته‌اند و احتمال می‌رود که بعضی از این قبایل در زمان‌های نسبتاً جدیدتری تحت نام کرد به زندگی خود ادامه داده باشند.

در خارج از حیطه تحقیقات حرفه‌ای انگشت‌شمار هنوز اطلاعات بسیار کمی وجود دارد که در حاشیه جنوبی و جنوب شرقی قلمرو کردها سرزمین قابل توجهی وجود دارد که مردمی در آن منطقه ساکن می‌باشند که دارای ریشه متفاوتی هستند و زبان آنها هم کردی نیست بلکه فارسی است. به منظور آسان‌سازی مفهوم، این گروه را گوران می‌نامند. این نام متعلق به یک ایل اصلی است که در کوهستان‌های شمال جاده کرمانشاه ـ بغداد و تقریباً تا کناره رودخانه سیروان (دیاله) در شمال زندگی می‌کنند. در شمال رودخانه سیروان منطقه غیرکردنشینی است که بلندی‌های اورامان خوانده می‌شود.

اورامان (اورمانی لهون) Lahūn به شمال رشته کوه‌های بلند و اورامانی تخت به شرق آن کوه‌ها گفته می‌شود. جدا از این دو گروه اصلی دو گروه دیگر از گورانی‌ها با زبان‌های خاص خود در مناطق دورافتاده زندگی می‌کنند. یکی از این گروه‌ها مربوط به پاوه است که محلی در دره کوچکی در بخش جنوبی سیروان می‌باشد و دیگری کندوله است که در سرچشمه رود بانیان (Bāniyān) قرار گرفته که این رود به گاماسیاب می‌پیوندد که این محل در مقابل خرابه‌های شهر قدیمی دینور قرار گرفته است. باجیلان‌هایی که در شمال موصل در خوسَر زندگی می‌کنند، دارای لهجه مشابهی می‌باشند. ایل دیگری هم در زُهاب و شمال لرستان وجود دارد. در دورترین قسمت غرب به نام زازا (دیملی) منطقه وسیعی است که بین رودهای تیگری و جنوب غربی فرات کشیده شده است و همچنین از قسمت‌های دیگر بین ماش و ارزنجان که شامل کل منطقه درسیم می‌گردد.

این تقسیم‌بندی فعلی گروه‌های هم‌ریشه می‌باشد ولی شکی نیست که اصولاً آنها قلمرو بسیار بزرگ‌تری را تحت پوشش خود قرار داده‌اند. اشتغال آنها، حداقل در زمان حال، کشاورزی است.

در بلندی‌های اورامان (نزدیک تاوت و بیاره) انسان نمی‌تواند از تحسین مهارت خارق‌العاده روستاییان در کشاورزی و باغداری خودداری کند. برای آزمایش استعداد آنها می‌توانم از کدخدای زرده در نزدیکی بابایادگار نام ببرم. او کسی است که هرگز نقشه‌ای را ندیده است معهذا محل قرار گرفتن روستای خود را بسرعت از روی نقشه پیدا کرد و همچنین روستاهای همسایه روستای خود را هم مشخص نمود. امیدوارم که در مقاله قبلی خود که درباره اهل حق نوشته شده بود، این مسأله را ثابت کرده باشم که این مذهب در شکل نهایی خود در منطقه گوران ـ اورامان متولد شده است. دستیابی ایل گوران در زمینه ادبیات قابل ملاحظه است زیرا آنها (Koivý) را توسعه داده‌اند که وسیله بیان شاعرانه است و حتی به وسیله همسایگان گورانی‌ها هم مورد استفاده قرار می‌گرفت. این شیوه شعرگونه در منطقه کردنشین اردلان (سنه) شکوفا شد و بتازگی برای تبلیغات مسیحیت مورد استفاده قرار گرفته است.

از همان اوایل مطالعات شرق‌شناسی من، لهجه گورانی در نظر من کلید بازگشایی رازهای مذهب اهل حق بود. سال‌ها بود که من از ارتباط عاطفی کارشناسی که به من اعتماد و لطف داشتند، برخوردار بودم. در سال 1914 من قلب منطقه زیبای گوران را دیدم. آن محل جایی بود که پیروان اهل حق در بلندی‌های جنگلی و در کنار نهرها که از کوه‌های زاگرس سرچشمه می‌گرفتند خود را پنهان می‌ساختند و در واقع محل مقدسی بود.

در سال 1922 مقاله‌ای در روزنامه درباره گوران خواندم که آن روزنامه به وسیله جامعه آسیایی منتشر می‌شد. در سال 1927 تمام یافته‌های خود را در مقاله‌ای طولانی که هنوز هم منتشر نشده است، جمع‌آوری کردم. در همین زمان (مارگارت) بعضی از مسائل مربوط به زازا را مورد توجه قرار داد و دکتر هاندانک، متونی را در سال 1930 درباره گورانی‌ها منتشر کرد که این متون به وسیله دوست فقیدم (اُ ـ مان) گردآوری شده بود و مقدمه‌ای به این متون افزوده شد که در آن تمام حقایق گردآوری شده از بسیاری از نویسندگان آورده شده بود. به هر حال وظیفه من در اینجا ساده نمودن و کاستن از مقالات گذشته می‌باشد و همچنین فقط به تعداد محدودی موضوعات جدید و نکات تازه می‌پردازم. این موضوعات عبارتند از:

1ـ نام گوران 2ـ اصل و منشأ آنها 3ـ ادبیات نوشته شده آنها که به زبان گورانی است و مجزا از داستان‌های معمولی است که به وسیله (ام ـ اِی ـ بندیکتسن) و (اُ ـ مان) جمع‌آوری شده است 4ـ به عنوان ضمیمه متن و ترجمه مرثیه احمدخان کوماسی که از شهرت زیادی بین گورانی‌ها برخوردار است را ارائه می‌نمایم.

 

1ـ موارد استفاده گوناگون از واژه گوران (گُران)

گوران از نظر تاریخی در حدود هزار سال قبل به وجود آمد و اولین نشانه‌های نام گوران ممکن است به دو هزار سال پیش برگردد. همچنان که در مورد نام‌های قومی قدیمی این حقیقت وجود دارد با پیچیدگی‌های متعددی روبه‌رو می‌شویم و این پیچیدگی‌ها برای یافتن مرجع آن نام و یافتن منشأ تاریخی آن مفید می‌باشند.

الف ـ بررسی تلفظ گوران یا گُران از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. افراد ایل خانوارهایی را در کرند ـ زهاب تشکیل دادند و خود را گوران نامیدند اما تغییر حرکت (اُ) به (او) یک پدیده‌ای است که بعداً اتفاق افتاد درست مانند تغییر کلمه پرسیا به ایران. حتی در زبان کردی که در آن دقت بیشتری وجود دارد تلفظ گوران آمده است. اما تشکیل گُران همچنان قابل مطالعه است. (اُ ـ مان) داستان جالبی از یک بلوایی روستایی در منطقه مارگاعلیه دو رئیس کرد ... را نقل می‌کند. این آشوب به وسیله شخصی به نام حیدر گُران رهبری می‌شد. توضیحی که (مان) در این مورد ارائه می‌دهد این است که گُران یک نام فامیلی (شناسنامه خانوادگی) است که در منطقه مُکری به معنی [عیار] است ولی این توضیح کافی نیست. این داستان قطعاً به برخوردهای اجتماعی [برمی‌گردد] و گُران ظاهراً به معنی (رعیت [افرادی] که دارای تبار قبیله‌ای نمی‌باشند) [شهری یکجانشین] مورد توجه قرار گرفته است. متنی به وسیله (زاکو) منتشر شده است که دارای چنین مفهومی است:

من یهودی نیستم، مسلمان هم نیستم.

مسیحی نمی‌باشد و گُران هم نمی‌باشم.

واژه فوق‌الذکر به آتش‌پرست با اشتقاق خاص آنها یعنی گبران یا گُران اطلاق می‌شود. در جای دیگر همان متن آمده است (متن صفحه 265، ترجمه ص 265) که گُرانی‌ها سربازان محمدعلی پاشای بغداد بودند که در سنجر [سنجار] مشغول فعالیت بودند. [زیستگاه ایزدی‌ها] بررسی ایل زهاب هم دارای چنین پیشینه‌ای است. در این مورد با ابهامی در معنا و لغت‌شناسی روبه‌رو می‌شویم.

ب ـ شبیه به چنین ابهامی در شکل‌های (اُ) و (او) برای دو واژه مشابه وجود دارد. این دو واژه عبارتند از گران (واژه زرتشتی) و gaurān ـ goran (گُران) و نام قبیله‌ای گُوْبارکان یا گوبارکان یا گورکان ـ گُران ـ گوران در مرحله بعد توسعه آنها، هر دو واژه باید به صورت گُران و سپس گوران تبدیل شده باشد. نام قبیله‌ای گوران و مرحله تبدیل گُران به گوران به وسیله تلفظ ترکی Göran (مأخذ گرفته شده از کتاب اهل حق) ثابت می‌شود زیرا در زبان ترکی دقت زیادی در مشخص نمودن حرکت قدیمی (او) وجود دارد.

ج ـ مورد استفاده واژه گوران دقیقاً تمایز بین طبقه اجتماعی رعایا را نشان می‌دهد. (آلردی ـ سی اِل ـ ریچ) در مقالات خود نوشت که؛ «بالبسی‌ها [بلباسی‌ها] یعنی ایل بیل باس در بین خود افراد وابسته‌ای را دارند که به آنها رعیت می‌گویند. رعایا هیچ نوع حقی ندارند و به عنوان افراد [فرودین] ایل به شمار می‌روند. این مردمان در سرتاسر کردستان به طور پراکنده زندگی می‌کنند و از خود قبیله یا طایفه‌ای ندارند. افراد ایل آنها را کلاه سفید (کِلُوْاسپی) یا گوران می‌نامند. نام گوران که لقب معمولی مردم [سنی‌ها]ست، به وسیله افراد قبیله به عنوان واژه‌ای برای [تخفیف] این افراد به کار می‌رود. ممکن است این مردم ساکنان بومی این سرزمین‌ها باشند که از قبایل کردنشین شکست خورده باشند یا ممکن است قبایل سرگردانی باشند که تحت حکومت [سنی‌ها] قرار دارند و [حال] تمام سکنه گوران می‌باشند.

(سراچ رالینسون) در خاطرات سال 1844 خود تائید می‌کند که ایل کلهر دو گروه از طایفه‌های خود به نام‌های درنی و درتنگ را گم کرده است که آنها فرض می‌کنند که گوران‌ها باشند که قبلاً به رعیت‌گری کُردی که شکل مشخصی از خانوار می‌باشد، اطلاق می‌شد. مورد استفاده نام قومی برای اداره طبقه اجتماعی و برعکسٰ البته امکان‌پذیر است ولی گوران‌ها به عنوان ایل جنگ‌طلب تا قرن دهم مورد توجه می‌باشند و این که همه رعایا در کردستان دارای لقب گُران یا گوران بودند و در ارتباط آنها با ایل گوران مشکوک به نظر می‌رسد. این تفکیک (تحت نام گُران) از زمان فتوحات اسلامی و نژاد زرتشتی گبران یا گُران نژاد غالب ایران بود، امکان‌پذیرتر می‌باشد.

ما حالا باید متونی را که در مورد گوران به عنوان یک ایل از نظر نظم زمانی [بحث می‌کند] مورد مطالعه قرار دهیم. از نظر قدمت کلاسیک ما دارای یک Passage کنجکاو در استرابو می‌باشیم. نویسنده یک تئوری را در مورد منشأ ارمنی‌ها و در همان موقع به سارا پارای تراس یونان باستان مراجعه می‌[دهد] (یعنی جلادانی که مسکن خود را در ماوراء ارمنستان نزدیک گورانی و میدز قرار دادند.) همچنان که این جلادان نمی‌توانستند قبیله مشخصی را به وجود بیاورند، با این حال گورانی‌ها و میدزها در همسایگی آنها می‌زیستند. (کِیْ ـ مولر) تصحیح مهمی را تذکر می‌دهد یعنی تصحیح واژه Pakwv به pakwvεΣ . این تصحیح افق‌های تازه‌ای را می‌گشاید زیرا سیراکی‌هاٰ سیت‌هایی بودند که قلمرو اصلی آنها در همسایگی ماتیس بود. آنها هر دو به نام Aorsi خوانده می‌شوند. گروه‌های شیراک هم در بسیاری از جاها به صورت‌های زیر معروف می‌باشند.

الف ـ قلمروی Σipakyvn در هیرکانیا در اوکوس (تجن) قرار دارد. Kretschmer نام امروزه سرخس را به آن متصل می‌نماید.

ب ـ Σrpaknuń دیگری همراه با akaoyvnΣ به وسیله افلاطون (4 ـ 12 ـ V) نقل می‌شود که در طول رشته‌کوه پاریادرس (شاید آلپ) بین رودهای سیروس (کُر) و آراکس کشیده شده است. این گذرگاه دارای نظم است. همچنان که Sakasēnē (ارمنی‌ها و عرب‌ها ـ شکاشِن) در منطقه امروزی گنجه قرار دارد پس Sirakēnē را در همین امتداد می‌بایست جستجو کرد و در واقع حتی استپ شیراک در نقشه‌های روسیه تا شمال گنجه (شرق کاختیا و جنوب آلازان) نشان داده می‌شود.

ج ـ Sirakēnē دیگری که افلاطون با قسمت ب اشتباه گرفته است، متوجه منطقه شیراک ارمنستان می‌گردد. موقعیت این قلمرو مهم که شامل آتن پایتخت می‌شود در مرجع افلاطون تا رودهای کُر و آراکس برخورد می‌کند.

د ـ سرزمین جنوبی قلمروی ارمنستان به نام نور ـ شیراکان (شیراکان جدید) نامیده می‌شد. (هابسمن cit op ـ 319) بعضی از قوانین مربوط به آربلا (اربیل) با قوانین نور ـ شیراکان سرپرستی می‌شد. (مارکوارت) در مقالاتش نور ـ شیراکان را از آدیابین یعنی دشت‌های آشوری (نینوا ـ آربلا) متمایز می‌کند. نام نور ـ شیراکان در منابع ارمنی ثبت شده و قدمت آن به قرن چهارم میلادی می‌رسد و واژه (new) به معنی جدید فقط دوره کوتاهی است که به شیراکان ملحق شده است.

از این ردیابی‌های منطقه‌ای می‌توان گذرگاه strabo را یافت در جایی که شیراک‌ها در نزدیکی گورانی و مدز زندگی می‌کردند و این منطقه تا نور ـ شراک که در امتداد قلمرو کنونی گوران قرار داشت، ادامه می‌یافت.

در اینجا با دو نام دیگر روبه‌رو می‌شویم که با گورانی قدیم در ارتباط می‌باشند. یکی از پسرهای خسرو دوم که برادرش شیرو او را در سال 628 میلادی به قتل رسانید، به نام کوران (گوران) شاه نامیده می‌شد. این نام در قالب چنین القاب حکومتی مانند ساکان ـ شاه (بهرام سوم و هرمزد سوم) ـ کرمانشاه (بهرام پنجم) و غیره به شاهان داده می‌شد.

اساس قومی دیگری در نام مؤنث گوران ـ دُخت (توران ـ دخت) که فقط در جورجیا [گرجستان] وجود دارد، (تا قرن هشتم) ظاهر می‌شود. اولین حرف صدادار هم در Toupaviol و هم در گوران ـ دخت صدای /U/ (اُ) می‌باشد. اگرچه در زبان یونانی (اُ) و (او) آنچنان که در زبان ایرانی متفاوتند، چندان تفاوتی ندارند.

علی‌رغم این حقایق جدید، هنوز مشکلاتی در مورد ارتباط گورانی قدیم با گوران بعدی و (گابارکان) وجود دارد.

بعد از تأسیس دین اسلام موقعیت واضح‌تر می‌شود. قدیمی‌ترین جغرافیادان عرب (پایان قرن نهم) ابن‌خردادبه، 14 لیستی از مناطق Sauād مدیترانه‌ای را ارائه می‌دهد که بدون شک به زمان ساسانیان برمی‌گردد. منطقه (کورا)، استان شاد فیروز که حلوان است و حلوان باجیار ـ قا و [عوارض] کردها که رویهم رفته 000/800/4 درهم می‌باشد.

شهر قدیمی حلوان در نزدیکی سرپل زهاب قرار داشت. رودخانه حلوان همان الوند می‌باشد که از در تنگ سرچشمه می‌گیرد و منطقه گوران را طی می‌کند و به دیاله در نزدیکی خانقین می‌پیوندد. خردادبه در قسمت دیگری (ص 4 ـ I) توضیح می‌دهدکه (کورا) شامل پنج تقسیم‌بندی فرعی (تاسوچ) بوده است که عبارتند از: فیروز ـ قباد ـ الجبال ـ تامارا ـ ایربیل و خانقین. آخرین نام محل شناخته‌شده‌ای در بلندی‌های جاده بغداد ـ کرمانشاه می‌باشد. ایربیل دقیقاً اشتباه است زیرا آربلای قدیمی از حلوان بسیار دور است و همچنین خارج از Sawdād می‌باشد. در متن دیگری Qudama (235)) این نام به صورت ارنک یا درتنگ یا شاید درنک تلفظ شده که با نام فعلی دَرنا که در شرق دالاهو قرار دارد و یکی از بخش‌های اصلی زهاب است، مطابقت دارد. (تامارا) نامی قدیمی‌تر از دیاله می‌باشد (تاسوج) احتمالاً فقط به ساحل شرقی رودخانه اطلاق شده چون بین تیگریس و تامارا استان‌های دیگری قرار دارند.

نام سوم در متن به صورت اَل ـ جبال آمده است ولی تغییر کرده است. من مطمئنم که این نام باید اَل ـ جیل باشد و مرجع آن منطقه جیلان در دره الوند می‌باشد. فیروز ـ قباد به احتمال زیاد قسمت شرقی حلوان در نزدیکی سرپل می‌باشد. استان حلوان منطقه زهاب را دربرمی‌گرفت. از دو طبقه خاص جمعیت محلی، کردها و جیار ـ قا (کابار ـ کا، کابارـ کا) به احتمال بسیار قوی دومی اجداد گورانی‌ها را تشکیل می‌دهند.

همان نام در [ابن] فقیه صفحه 240 بخش اول کسی که در میان شگفتی‌های همدان دریاچه نمک فراهان (مملی‌ها) را شرح می‌دهد. (این دریاچه هنوز در شمال سلطان‌آباد واقع است) و اضافه می‌کند که کردها و جبارک، نمک را به مناطق دیگر از قبیل ابلاجمی ـ بلدان ـ آل جیال صادر می‌کردند. این مشخصه نشان می‌دهد که سکنه‌ای از همان طبقه در ایران مرکزی که از شرق منطقه زاگرس فاصله زیادی داشتند، می‌زیستند.

دِجوج به طور واضح می‌دید که این واژه با واژه فارسی کاوباره یا کاباره که او معنی گله و رمه ترجمه کرده است، مربوط است و آزادانه آن را به معنی چوپان تفسیر کرد. در حالی که ترجمه واقعی گاباره باید گاوسوار باشد. این موضوع که آیا این واژه باید از نظر لغوی تشریح شود یا با نام مشخصی ارتباط دارد، ما باید بفهمیم که ارتباط آن با سواحل جنوبی دریای خزر چگونه بوده است.

این نام در کاتالوگ مسعودی که درباره ایلات کردی Media (میانه) نوشته، آمده است که بدین صورت است: اَلجبال، ماروج، 3، 253: شادنجان، لازبا (لری؟) مادنجان، مزدنکان، باریسان، خالی (جلابی < گَلابی)، جبارکی، جاوانی، مستکان.

این لیست در کتاب تنبیه مسعودی صفحات 91ـ 88 تقریباً تکمیل می‌شود که بدین صورت است:

«بازنجان، شوجان، شادنجان، N، ساورا، بودیکان (بارزیکان)،[1] لری، جورکان، جاوانی، باریسی، جلالی، مشتکان، جابارکا، جوروگان، کیکان، ماجوردان، هدبانی و غیره.»

مطمئناً نام‌های جبارکی (لیست اول) و جوارکان (لیست دوم)، هر دو تبدیل به جُوانی ختم می‌شوند و هر دو به یک ایل مربوط می‌شوند. جورکان (جاوارک ـ آن) فقط در کسر طول و صدای حرف (b) با هم تفاوت دارند. مَسْتَکان یا مشتکان لیست اصلی را می‌بندد و بسیار شبیه کلمه جبارکای تنبیه می‌باشد و توضیحی در متن جدید برایش آمده است. همان لغت ممکن است به صورت جوروگان (جورَگان، جُوارَگان) قابل ارزش است که این نام برای ما جالب باشد و با جُوانی که ظاهراً به جاف ختم می‌شود، مطابقت دارد.

جاف کسانی هستند که هنوز هم در نزدیک‌ترین همسایگی گوران زندگی می‌کند. شکل اولیه نام آنها از یکی از مناطق مسکونی آنها گرفته شده که جوانرود (جوان ـ رود، که تحت تأثیر کلمه فارسی جوان متضاد پیر قرار گرفته است). جلالی هم به ایل جلالی که هنوز در همان نزدیکی زندگی می‌کنند، اطلاق می‌شود. بنابراین فرضیه اصلی ما که مربوط به شکل قدیمی‌تر نام گوران می‌باشد، در متون مسعودی متجلی می‌شود.

نیمه‌های قرن دهم دوره رنسانس ایرانی می‌باشد [که] در سایه (دَی لامیت) Dynasty ایرانی Būyidها حکمران کوچک ایرانی در آذربایجان و کردستان قدرت یافتند.

بر طبق نوشته‌ها حسنویا ـ ب ـ حسن، رئیس کردهای بَرزیکان دارای قدرتی در منطقه زاگرس شد. هنوز هم آثار قدرت او و پسر و جانشینانش به نام بَدر که در تاریخ خوشنام می‌باشند، وجود دارد (1014 ـ 979 / 405 ـ 360). او، ایل خود را تعلیم می‌داد، از رعایا حمایت می‌کرد و مالیات‌هایی هم تعیین می‌کرد. املاک او تا شمال لرستان (صبور [شاپور] ـ خاست) کشیده شده بود و حتی تا سرحد خوزستان هم می‌رسید. (172 و نهم و IA) و تا شهر آزور (173 و نهم و IA) می‌رسید. ایل جورکان (جوارکان) [= گوران] به نام بدر نامیده می‌شد. در 1014/405 بدر علیه رئیس کردها به نام حسین ـ ب ـ مسعود شورید و به قلعه او یورش برد. سختی‌های زمستان در بین افرادش نارضایتی به وجود آورد و سرانجام به دست یکی از عُمال خود به نام جوراکان کشته شد.[2] حسین جسد او را به مرقد حضرت علی در کوفه فرستاد تا در آنجا دفن شود تا نشان داده شود که شیعه‌ها جانب این بدر را می‌گیرند. جورکان به [نزد] بویه شمس‌الدوله فرار کرد[ند] ولی احتمالاً فقط گناهکاری [آنها به نام] ایل بدین صورت معنا پیدا کرد.



[1]ـتجارب الاُمم: [ابو ـ شجاع] 299 ـ 287، 327، [ابن ـ محاسن]، 420 و 449 ـ 454، آبتی، چاپ لاهور، 285 (ترجمه فارسی، 384).

[2]ـمجمل‌التواریخ می‌نویسد: [بدر به دست گورانان کشته شد. ص 401. مترجم]

  • بازديدها: 2 299

گوران ، مینورسکی (ترجمه سما سلطانی) - بخش دوم

[سپس] 1026/417 کاکویه علاءالدوله یکی از پسرعموهایش را به (صبور [شاپور] خاست) به همراه جورکان [گورانان] فرستاد. آنها تحت حمایت رئیس ابوالفرج بابونی یعنی کسی که با آنها نسبتی داشت، قرار گرفتند. این عمل باعث عمیق شدن اختلاف و کشمکش شد. صبور [شاپور] خاست (یعنی خرم‌آباد امروزی) از رشته‌کوه زاگرس آنقدر دور است که ما باید فرض کنیم که جورکان [گوران] بابونی در محلی واقع شده بود که به لرستان نزدیک‌تر بود. در واقع در 1027/418 ابن‌اَلْعبر 9، 251، با کاکویه علاءالدوله و قسمتی از جورکان [گورانان] همدست شد و در جنگی در نزدیکی نهاوند شرکت کرد 1032/423، ابید، 9، 289، هنگامی که در 1046/437 ابراهیم ینال (یی‌نال) که توسط طغرل فرستاده شده بود همدان را تصرف کرد، حاکم این شهر گرشاسف (ب)، علاءالدوله به جورکان [گوران] فرار کرد.

یی‌نال [در] عازه‌م السِیْمَرّه که در شمال غربی لرستان در بخش بالای رود کرخه قرار گرفته شده و در آنجا به کردهای ساکن در همسایگی ایل خود و متعلق به جورگان [گوران] حمله کرد. جورکان به همراه کرشف به روستای شهاب‌الدوله ابوالفاریس منصور ب حسین فرار کردند. شخص مذکور حاکم هویزه (منظور الجزیره نیست) در خوزستان بود 448 ـ 9 ـ IA. این فرار باید در دره رود کرخه انجام گرفته باشد.

تمام این مراجع نشان می‌دهند که در اوایل قرن یازدهم [میلادی] حداقل قسمتی از جورکان [گوران] در قلمرو لرستان شمالی قرار گرفته بود. آنها ممکن است به جبارک وصل بوده باشند که به نام فقیه از آن یاد می‌شود یا احتمالاً با بخشی از ایل قاتلِ بدر، وصل بوده باشد.

رویدادهایی که در [ابن اثیر] ثبت شده است در مجمل‌التواریخ (1126/520) هم آمده است. نویسنده کتاب مذکور اهل اسدآباد (در غرب همدان) بوده است و کاملاً از منطقه آگاه است.[1] او هم همین منابع را که [ابن اثیر][2] استفاده کرده، به کار برده است، ولی اطلاعات موازی جالبی ارائه می‌دهد. جورقان[3] که [ابن اثیر] از آن یاد کرده نویسندة مجمل، کلمه گورانان را جایگزین آن کرده است و در نتیجه مدارک ما را تائید می‌کند. ثانیاً مجمل بعضی از جزئیات را که در کتاب ابن اثیر حذف شده را حفظ کرده است. او توضیح می‌دهد که چگونه بدر در دوره جنگی با پسرش هیلل (هیلال) در ضمن علیه ایل خود بارزیکانان (برزیکان) هم می‌جنگید. سپس از (برکشید) گورانان گذشت به طوری که از بدر به آنها کسی نزدیک‌تر نبود. آنها او را در حالی که سعی می‌کرد (خوشید) را تسخیر کند، در 1014 / 405 کشتند و مسعود در استحکامات خود در ساحل سفیدرود بود. به نظر ناممکن می‌آید که بدر قلمرو خود را تا مصب سفیدرود که به دریای خزر می‌ریزد، امتداد داده باشد و من شدیداً تردید دارم که این آیا این نام در مجمل به جای سیروان آمده یعنی در بخش میانی دیاله که زهاب (در جنوب) را از اورامان (در شمال) جدا می‌سازد. کوش خد (شرفنامه) نمی‌تواند مشخص باشد و در نزدیکی روستای کوسج حجیج در اورامان تخت[4] امروزی واقع شده باشد. در این حالت گوران که بدر را همراهی کردند، در رودخانه‌ای در نزدیکی قلمرو امروزی‌شان فعالیت می‌کردند.

توضیحی در کتاب مسعودی توجه ما را به خود جلب می‌کند و آن این است که گفته می‌شود گورانی‌ها بدر را با پرتاب نیزه‌شان (زوبین) به سوی او کشته باشند. این اسلحه بیشتر به وسیله سکنه سواحل دریای خزر و همچنین دیلمیان به کار گرفته می‌شد.

در فرهنگ جغرافیای یاقوت (1225/623) جوارقان (با تلفظ غلط جوزقان) همچنان که غالباً در ابن ـ الاثیر آمده است، باید همان حلوان (151 ـ 2) باشد.

حمدالله قزوینی در نُزهت‌القلوب (1340/740) صفحه 165 در توصیف بزرگراهی از کرمانشان به حلوان (از طریق کرند و گذرگاه مشهور طاق گرا) اضافه می‌کند که، « اما از طریق گیل ـ اُ ـ گیلان جاده یک فرسخ طولانی‌تر است ولی آن گذرگاه آسان‌تر است.» در قسمت دیگری در صفحه 220 نویسنده توضیح می‌دهد که رود نهروان یعنی دیاله شامل دو شاخه بوده است. یکی از آنها (یعنی سیروان یا دیاله) از حاشیه سیروان جریان دارد در حالی که دیگری (یعنی حُلوان، حَلوان، الوند) از منطقه (حُدود) گیل ـ اُ ـ گیلان سرچشمه می‌گیرد و از طاقِ گرا می‌گذرد و شدت جریانش به اندازه به کار انداختن ده آسیاب آبی است و از حُلوان، قصرشیرین و خانقین می‌گذرد».

تردیدی نیست که قزوینی سرچشمه این رود را از ریجاب (دَرْ تنگْ) می‌داند. در واقع در طول آن جاده اصلی[5] می‌گذشته است. بنابراین نام خاص گیل ـ اُ ـ گیلان در کتاب حمدالله به قلب قلمرو گوران توجه می‌کند نه به دره گیلان که خیلی پایین‌تر از آن منطقه به الوند می‌رسد. با این توضیح واژه‌ای که به وسیله قزوینی به کار رفته است، قابل ملاحظه می‌باشد.

در سال 1343/744 یک دانشمند مصری به نام شهاب‌الدین العُمری جدول باارزشی از ایلات کُرد درست کرد که این جدول براساس منابع موجود بود. او توضیح خود را با گورانی‌ها شروع می‌کند: «در کوه‌های همدان و شهر زور افراد کُردی زندگی می‌کنند که به نام گورانی نامیده می‌شوند که کار آنها کشاورزی و جنگ‌آوری است. رئیس آنها محمد نام دارد (امیرمحمد) و نام دیگرش (دَرْتنگ) است. آنها از امیرمحمد اطاعت می‌کنند و تعدادشان به 5000 نفر می‌رسد.»[6]

درتنگ همان زهاب است و همان طور که در معاهده سال 1639 ترک ـ فارس[7] آمده است. بنابراین در نیمه‌های قرن چهاردهم به وجود گوران در محل فعلی‌شان برای ما تائید می‌شود که معمولاً با درتنگ (دَرْ نا) همراه است[8] و در بخش شرقی دالاهو در دره زیمکان[9] قرار گرفته است. این نام را نمی‌توان در (روست) یافت. این نام یک معما باقی مانده است ولی امکان دارد که به سکنه بخش شرقی گوران[10] اطلاق شود.

بر طبق [نوشته] شهاب‌الدین [مصری]، جمعیت گورانی‌ها از جنگجویان و کشاورزان تشکیل شده بود. دلیل چنین تقسیم‌بندی تحت فرمان درآوردن یک قبیله به وسیله قبیله دیگر است و ممکن است این دلیل درست باشد. گورانی‌ها ممکن است ابتدا به وجود آمدند، اگرچه می‌توانیم فرض کنیم دلایل دیگری از طبقه‌بندی اجتماعی قبایل هم وجود داشته باشد.

در قرن سیزدهم [میلادی] تغییرات قابل توجهی در کردستان صورت گرفت. جنگجویان مغول بی‌رحمانه به کوه‌نشینان ایرانی حمله کردند. طبق نظر شهاب‌الدین بعد از سقوط بغداد کردهای شهر زور متعلق به قبایل (کوسه) و الماسه به سوریه و مصر مهاجرت کردند و محل سکنی آنها به وسیله مردم حوسه که از نژاد کرد نبودند، تسخیر (مصادره) شد. قطر مرخام حوسه را حسنویه می‌نامد و امکان دارد که با دودمان حسنویه ارتباط داشته باشد. چون گورانی‌ها جزو حمایت‌کنندگان بدر بودند. تصور این که آنها بعد از تأسیس این دودمان به وجود آمده باشند، امکان‌پذیر است.[11] در تمام این وقایع جزئیات درباره گسترش مردم غیرکرد در منطقه کردنشین در دست نیست و جدا از گروه‌های ایلات گوران وجود هیچ نوع جایگزینی را برای کردها در آن منطقه نمی‌توان تصور کرد.

علی‌رغم اهمیتی که شرف خان به گوران می‌دهد و در مقدمه کتابش به نام تاریخ کردها (1596/1005) از آنها نام می‌برد، ولی او آنها را در کتابش گاهگاهی و با ابهام مورد توجه قرار می‌دهد. در زمان او اکثر گورانی تحت رهبری کلهر و اردلان اداره می‌شد و این واقعه باعث ابهام دودمان‌ها و ایلات شده است.

تمایل شرف خان ظاهراً به گروهی بوده است که تحت رهبری کلهر[12] بوده‌اند و تمام کردهای جنوب کرمانشاه (شامل کرمانج نمی‌شده) و احتمالاً (صحنه) را دربر می‌گرفته است ولی در صفحه 317 از همان کتاب او می‌نویسد که، «عشیرة کلهر به نام گوران خوانده می‌شود.» همچنین در صفحه 83 همان کتاب تائید می‌کند که اجداد اردلان از زمان‌های بسیار دور در میان گوران‌ها می‌زیستند و این همزیستی تا آخر حکومت چنگیز خان در ایران ادامه داشته است. شرف خان در صفحه 296 تائید می‌کند که حکمرانان برادوست اهل ایل گوران بودند یا شاید از اولادان حلاج بدر بوده باشند. هنگامی که شرف خان درباره ایرانی‌ها می‌نویسد، او معتقد است کردهای سیاه ـ منصور، چیگانی [چگینی] و زنگنه اهل لرستان می‌باشند ولی اضافه می‌کند که «گزارشی وجود دارد که آنها [زنگنه‌ها] اهل گوران و اردلان می‌باشند.»

توضیح جالب توجه این است که شاهوردیخان حاکم لرستان شمالی (1597/1006) سعی می‌کرد خرم‌آباد را هم تحت حکومت خود درآورد. آنها را به عنوان «گروهی از ایل گوران» می‌نامد و دلیلش این است که ایل گوران در زمان حسن بدر در لرستان شمالی به وجود آمدند.[13]

طبق نظر سر ـ H ـ رالینسون؛[14] کلهرها به وسیله سلطان مراد چهارم از ذهاب رانده شدند و زمین‌هایشان به باجیلان‌ها داده شد و باجیلان‌ها هم از موصل آورده شدند.[15] باید از اُ ـ مان تشکر کرد که ما حالا می‌دانیم که باجیلان‌های موصل با لهجه‌ای نزدیک به گورانی‌ها صحبت می‌کنند. نقشه فاتح [سلطان مراد] این بود که گوران‌ها را از طریق افراد دست‌نشانده خود کنترل کند و این کنترل به دست خانوارها و شاخه‌هایی از همان ایلات صورت پذیرد. طبق نظر رالینسون کلهرها نام گوران را به خود اختصاص دادند در حالی که این نام قبلاً به رعایای کرد داده شده بود و به سه گروه تقسیم شدند: قلعه زنجیر، کرند و بونیج. این توضیح البته در مورد کلهرهای ذهاب صدق می‌کند. اطلاق کلمه گوران به رعیت در کتاب شرف خان نیامده است.

تمام آنچه که می‌توانیم درباره تغییرات بعد از 1639 میلادی بگوییم این است که کلهرها که از موقعیت و امتیازات خود محروم شده بودند، جذب گروه‌هایی از گوران شدند و باجیلان‌ها رهبریت تمام ایلات را به عهده گرفتند. در هر صورت این خاصیت وجود دارد که پادشاهان [پاشایان] باجیلان برای خودشان محل سکونت جدیدی در دشت ساختند (بقایای این محل در ذهاب وجود دارد) و در قلمرو گوران باقی ماندند و این امکان هم وجود دارد که در قسمتی از جاف که ایرانی‌ها به نام جاف مرادی می‌شناسند و به سلطان مراد چهارم وصل می‌شود، در ذهاب اقامت گزیده تا از حکمرانان باجیلان حمایت کند.

هنگامی که ایرانی‌ها قدرتی به دست آوردند، سعی کردند باجیلان‌ها را شکست دهند. نادرشاه که در جنگ با احمد پاشا باجیلان بود، عده‌ای از ایل خود را به خرم‌آباد[16] فرستاد. آخرین پاشای دودمان باجیلان به وسیله شاهزاده محمدعلی میرزا (حاکم کرمانشاه 22 ـ 1806 iii257 ـ 1821 و xi) [محدود] و او رهبریت را به گوران قلعه زنجیری که ساکن گهواره[17] بودند، سپرد.

 

3ـ نتیجه‌گیری

حالا به این نتیجه می‌رسیم که با تجزیه و تحلیل منابع:

1ـ نام قبیله در منابع قدیمی اسلامی به نام جابارک ـ جورکان (جورقان) ـ گارانان خوانده می‌شده‌اند. این توسعه به نظر می‌رسد که واژه گربان ـ گُران و در مقابل توضیحی به وسیله گوج در این مورد ارائه شده است. نام گاوبارک ـ (گاوسواران). ما حالا اطمینان حاصل کرده‌ایم که ساکنان قدیمی گوران به نام (گهواره) چیزی نیست جز یک نام فارسی به معنی ننوی بچه و کلمه گاواره از همین کلمه آمده است. گوران‌ها خودشان به من گفتند که نوشته‌های ایرانی کافی نیستند و چیریکوف ص 302 نام گاوارک را به زبان روسی دیدم. [چنان که در ادامه آورده است، گهواره فریدون مقصود است. م]

2ـ اصل این نام احتمال دارد با استان‌های اطراف دریای خزر ارتباط داشته باشد. سلسله‌ای وجود داشت که به وسیله آن گیلان و طبرستان متحد شدند و نام گیل ـ گاباره گرفتند.[18] این نام از یک داستان سنتی آمده است. اگر گیل به اصل پادشاه برمی‌گردد، پس گاباره سمبل قلمروی تازه تأسیس اوست که با خاطره فریدون ارتباط دارد. ابن اسفندیار 15 و ظهیرالدین 13، این قهرمان را گاوسوار می‌نامند و فریدون در مینیاتور ایرانی نشان داده می‌شود.[19]

نزهت‌القلوب واژه گیل گیلان را به درتنگ می‌دهدکه مرکز قلمرو گوران است. حتی حالا یکی از شاخه‌های سمت چپ رود الوند هم به نام گیلان[20] نامیده می‌شود. این وقایع نمی‌توانند فقط یک تصادف باشند. در این رابطه داستان به وسیله سوان از اورامیس بهره جسته است. داستان بدین صورت است که داریوش ماد اُورَم را از محل بومی خود در نزدیکی دماوند بیرون راند و او با برادرش کندول که فرض می‌شود مؤسس کندوله باشد، به ماوراءالنهر فرار کردند.[21]

3ـ از زمان‌های قدیم استان‌های دریای خزر از یک منبع عظیم نیروی انسانی که به سوی غرب کشیده شده بود، برخوردار بودند. بنداهیشن، xxxi ـ 38 بلندی‌های جنگلی جنوب غربی طبرستان را توصیف می‌کند که ییلاقی است که ساکنانش پیاده به همه جا می‌روند و چوپان می‌باشند. (هازه هیشتی) و بسیار پرکار و نیرومندند و بر دشمنانشان پیروز می‌شوند. نقش چنین سرزمینی مانند سرزمین اسکاندیناوی در عصر وایکینگ‌هاست. بسیاری از نام محل‌ها در مرز غربی ایران شاهد اثرات شکست دشمنان است.

محلی به نام دیلمستان در شهرزور وجود دارد. ـ یاقوت ii ـ 711 می‌گوید دیلمان (نام قدیمی‌تر دیلمکان) هنوز محل اصلی سلماس و منطقه‌ای در جنوب غربی دریاچه ارومیه به نام لاهیجان که شهری در گیلان است، می‌باشد. گاوباره (غالباً با گیل می‌آید) اثر مشابهی از مهاجرت‌ها در مناطق جنوبی‌تر زاگرس را در خود داراست.[22]

4ـ در همسایگی زاگرس اصلی گوران (گاوبارک) وجود دارد که به وسیله I ـ خردادبه ـ (در اواخر قرن نهم) آورده شده است: اما همان طور که گفته‌آیم لیست او از استان‌ها بدون شک از زمان ساسانیان گرفته شده است. چون استان حُلوان بعد از پیروز (484 ـ 459) نامگذاری شد و به نظر محتمل می‌آید که این پادشاه باید مسئول مسکونی شدن تمام منطقه باشد. پسرش کاواتð (فیروز قبا) ممکن است یکی از مناطق این استان را توسعه داده باشد. آشکار است که پادشاهان ساسانی توجه خود را به امنیت گذرگاه اصلی که تیسفون پایتخت خود را در ماوراءالنهر به زادگاه ایرانی خود مبذول می‌داشتند قبایلی که از ریشه ایرانی نبودند و در زاگرس[23] زندگی می‌کردند. توانستند به سادگی تا زمان پارت‌ها و ساسانیان باقی بمانند و جابه‌جایی و گرفتن تابعیت ایران برای آنها باید قسمتی از سیاست ساسانیان بوده باشد. به خاطر آوردن نتیجه‌گیریMarguaruis ـ ایرانشهر 126 ـ مفید است. بر طبق نظر او دیلم و پدیشخوارگر با بقیه امپراطوری و زیر نظر کاوات اول (531 ـ 485) به هم نزدیک شدند و تا زمان خسرو اول (579 ـ 531) ادامه داشت. [باید] افزایش جمعیت باعث کشیده شدن و توسعه قلمرو آنها تا زاگرس شده باشد.

5 ـ با توجه به گروه‌های دیگر گوران،[24] گزارش ابن الفقیه در موجودیت بعضی جابارک در نزدیکی فراهان، ممکن است با نام روستای گواره که چیریکوف (180) آن را در 5 فرسخی جنوب شرقی سلطان‌آباد می‌داند، جابه‌جا شده باشد. متن کتاب چیریکوف (صفحه 685) اظهار شده که حتی رودخانه گاورو (شاخه سمت چپ سیروان) باید به نام گواره ـ رود یا گاواره ـ رود نامیده شده باشد.

چنین نامگذاری فرضیة ارتباط گوران را با نامگذاری‌های دریای خزر به یاد می‌آورد و اضافه می‌کنیم که شاخه انشعابی کوچک گاورو به نام کانی ـ گیلان خوانده می‌شود. در بیست مایلی جنوب گاو رو در سرچشمه رود بانیان هنوز هم گروه کندوله‌ای زندگی می‌کنند که به زبان گورانی سخن می‌گویند و دوازده مایل به طرف پایین رود روستای گیلانه قرار گرفته است.

ما دیده‌ایم که بعضی از سرچشمه‌های رودها مربوط به بعضی از نقاط گوران در جهت لرستان شمالی و بستر رود کرخه (سیمره)[25] می‌باشد. روستای گهواره در پنج مایلی جنوب بیستون ممکن است گروهی از کوچ‌نشین‌های مشهور گهواره (گاواره) در زیمکان باشد. مهم‌تر از آن نام گذرگاهی[26] است که از دره سیمره به منطقه هَرَستم کشیده شده است و این گذرگاه از روی کوه واردلان می‌گذرد به نام مله گهواره (مل یا میل به زبان کردی به معنی گردنه است). این محل از معروفیت چندانی برخوردار نیست. بنابراین ما هنوز نمی‌توانیم حدس بزنیم که در حال حاضر چه قسمتی است و نامش چیست و در جوارقان ـ گوران چه قسمتی بوده است. با به خاطر آوردن جابه‌جایی گوران و وجود عقاید مبهم ما باید حقایق مشخصی را به این حقیقت که مهم‌ترین مراکز فرقه، ساکنان اعقاب خان آتش در گَرَبان یعنی در پنج مایلی پایین شعبه رودخانه‌های گاماسیان و قره‌سو می‌باشد، متصل نماییم[27] و این مراکز بیشتر در لرستان بوده‌اند. گفته می‌شود خان آتش از ایل دلفان برخاسته است و این ایل از مهم‌ترین ایل‌های اهل حق لرستان شمالی است.[28]



[1]ـ مجمل به وسیله بهار ویرایش شده است. تهران 1939/621 .

[2]ـ کیتاب ـ تاجی سابی.

[3]ـ شکل جمع n-akan هنوز در لهجه گورانی وجود دارد. مان ـ هنداک Mundarlen 378 ـ 105 و der Gûrân .

[4]ـ مرقد مقدسی در روستا وجود دارد. در اورامان به من گفته شد که کوسج به جای کلمه فارسی «بی‌ریش» نیامده است (کوسه) فکر می‌کنم که این نام با ایل کوسه که سابقاً در شهر آزور وجود داشته، ارتباط دارد. بقایای آن ایل حالا در میان زازاها زندگی می‌کنند.

[5]ـ این متن به وسیله قطرمیر ترجمه شده Notices et extrait ـ 1838 ـ 7 ـ 506 ـ PP مطابق با 1258 میلادی ـ درتنگ تحت تسلط خلیفه بود و به وسیله حسام‌الدین که هلاگو الموت را تصرف کرد. به رشیدالدین [فضل‌اله] و قطر میر صفحه 255 مراجعه شود..

[6]ـ اِوْلیا ـ چلبی، 4 ـ 377 ـ Aپینکون در کتاب آقای د ـ راس و آقای آنتونی شرلی صفحه 148 ـ آقای Hرالینسون JRGS ـ 1839، ص 33، چریکوف ـPutevoy ژورنال 1852 ـ 1849 ـ سنت پیترزبرگ ـ 1875 ـ 5 ـ 301 ـ کرند ـ بیونیج ـ ریجاب ـ توضیح سرچشمه الوند که در ریجاب است و در نزدیکی شمال طاق گرا..

[7]ـ مرکزش ریجاب = ریژاو در قسمت غربی که الوند به دشت زهاب می‌رسد.

[8]ـ توضیح ما را در مورد خردادبه ـ 14 ـ 7060 صفحه 80 ببینید.

[9]ـ احتمالاً سمگان در بلاد وری [بلاذری].

[10]ـ شاید: دادان [یاران؟] روستایی در پشت دالاهو بوده باشد.

[11]ـ کاملاً احتمال دارد که ایل برزیکان حسنویه از ابتدا شبیه گوران بوده است.

[12]ـ درباره اصل کلهر و نامشان توضیح واضحی وجود ندارد. رؤسای آنها می‌خواستند ادعا کنند که اصل آنها به ارسیسید (اردشیر) ساتراژ گودرز ـ گیو ـ شرف‌نما برسد ـ 317. من نمی‌دانم که آیا کلهر از (کَلْ خَوار) (گاو وحشی خور) گرفته شده است یا خیر. یک روستای مهم به نام کلخوران در شمال اردبیل وجود دارد: سلسله النسب صفوی، صفحه 12. [با توجه به این توضیح مینورسکی، عنوان کلهور یا کلهُر، کل = گاو و بُز وحشی ـ هُر، هور، وه‌ر که مخفف شده = خور، عنوان پیروان یارسان در بین اکراد آذربایجان است و آنان را (که‌له‌به‌ش) هم می‌گویند. م، ع، س]

[13]ـ جای تعجب است که چگونه نوشته‌های اهل حق با جغرافیای لرستان شمالی عجین شده است: به یادداشت‌های من [مینورسکی] به نام اهل حق (صفحه 42 ـ 22) مراجعه شود. تعدادی از پیروان این مذهب در آن منطقه یافته شدند. (بخصوص در دلفان) این احتمال وجود دارد که تعدادی از ایلات گوران لهجه خود را عوض کرده و لهجه لُری یاد گرفته باشند.

[14]ـ آقایH ـ رالینسون فرصت‌های استثنایی یافته است تا در سال 1836 از گوران بازدید کند. به یادداشت‌های صفحه (85) پاورقی حمله‌ای از ذهاب توجه کنید. در JRGS 1839 IX 116 ـ 26 ـ من گزارشات رسمی این نویسنده را درباره سرحد ترک و فارس (1844) خوانده‌ام..

[15]ـ نعیمه ـ i ـ 474 می‌گوید که در 1630 رئیس باجیلان به موصل رسید که همراه او 40 هزار کرد بود تا با خسرو پاشا بیعت کنند. ایل در صحرای بغداد مستقر شد و خطی متجانس بین کردها و عرب‌ها به وجود آمد.

[16]ـ به تاریخ نادری چاپ 1286 Hـ عبور نادر از طاق گرا از طریق جنوبی‌ترین جاده گاوروان که با قلعه شاهین برابر است. خورشید افندی ـ روس ـ ترجمه 135.

[17]ـ رالینسون ـ گزارشات ـ 1844.

[18]ـ. گفته می‌شود که در اطراف سال‌های 660ـ 645 باشد. به ظهیرالدین، چات دورن ـ صفحه 40 ـ 39 ـ Just – Iranisches Namenbuchـ 117 ـ 430 ـ 433 ـ رابینو ـ دودمان‌های مازندران در J - AS ژولیت ـ 1936 صفحه 438

[19]ـ این تکامل بیشتری از داستان شاهنامه چاپ ولرز ـ i ـ 41 می‌باشد که بر طبق آن فریدونی با شیر پرمایه بزرگ شد. در واقع فردوسی تغییری به اصل داستان که در آن برمایون یک حیوان نر است که در زیر پاهایش آشی ـ ونوهی پناه می‌گیرد ـ اوستا ـ یشت 15 ـ 17 و فریدون (فریتون) سنگ جمع می‌کند تا به دشمنانش بزند. دنکرت 814 ـ 17 ـ 10 (من مدیون دو مرجع از H ـ Wبیلی می‌باشم).

[20]ـ به محل جغرافیایی تقریبی گاوباره توجه کنید و ارتباط آن را با محلی که بعداً گیلان نامیده شد، در نظر بگیرید. برای تعیین محل گاوباره در نزدیکی دریای خزر باید به نزهت القلوب مراجعه کرد. محمودآباد (به وسیله غازان خان در قسمت جنوبی رود کر) در دشت گاوباری در ساحل دریای خزر قرار گرفته است. هنوز تذکر گوران قوت دارد (گوران) دشت در گزارش حمله اولجایتو بر علیه گیلان (در بهار 1308 / 707) ایلخان از سلطانیه به لوشان (در شاهرود) از طریق گوران دشت حمله کرد. لوشان گذرگاه معروف شاهرود در بالای منجیل است و گوران دشت باید در غرب یا جنوب غربی آن باشد. cfـ تاریخ الجایتو

[21]ـ تا ماوراءالنهر و کردستان با تغییر صفحه 377.

[22]ـ در حدود العالم ص 420 . من فرضیه‌ای در مورد اصل ساکنان ایرانی شیروان و داغستان از استان‌های خزر ارائه می‌دهم. من بعضی از نام‌های خزر را با نام منطقه کوه ـ گیلوی فارس (گیلویه، گِلْ اویه) مشترک می‌دانم.

ð کاوات نام سرچشمة آب بزرگترین غار آبی آسیا در حومه جوانرود و در محل (قوری قلعه) نیز می‌باشد. بعید نیست که قوری قلعه = کوری قلعه به معنی قلعة پسر که مقصود کاوات = فیروز قبا = کور؛ پسرِ پیروز باشد و در تحریف عامه به (قوری) تغییر یافته که برای آن معانی سطحی و عوامانه‌ای در نوشته‌ها روایت می‌شود. خرابه‌های قلعة ساسانی هنوز در محل یادشده باقی است. (م، ع، س)

[23]ـ به هوسنیگ، Der zagros und seine volkerـ 1908 مراجعه شود.

[24]ـ در صفحه 77 یادداشت شماره 2 بعضی از نام‌های مکان‌هایی که ممکن است ثابت شود که با توسعه گوران از جانب غرب مرتبط است، آورده شده است.

[25]ـ من واقعاً نمی‌دانم که رودخانه گاورو به سیمره ازهمان سرچشمه جاری می‌شود یا نه. چیریکوف، 270 ـ 280، این اسم را گاوارا نقل می‌کند.

[26]ـ اسم گذرگاه‌ها به اندازه نام مکان‌ها مهم است.

[27]ـ قبل از این که اصول پیچیده اهل حق به صورت قطع ثابت شود، باید یک تاریخچه مناسب برای سفر به گذشته دور و پیشرفتش وجود داشته باشد.

[28]ـ خانه آنها در دشت خاو، واقع در غرب آلیشتر است. نام خانوادگی آنها کاکاوند، ایتیوند، مومیوند و... است.

  • بازديدها: 1 910

گوران ، مینورسکی (ترجمه سما سلطانی) - بخش سوم

گفته می‌شود دلفان‌ها به لهجه لکی[1] یعنی کردی جنوبی سخن می‌گفتند ولی خانواده‌هایی از آنها ممکن است گورانی زبان‌هایی را جذب کرده باشند. توضیحی ممکن است ارتباط دلفان‌ها را با استان‌های خزر نشان دهد. در سال 1891 دوست فقیدم آقا سام که خودش اصلاً اهل دلفان بود، در کلاردشت یک شورش مذهبی را رهبری کرد. کلاردشت در مرز شرقی دیلم قدیم[2] بود.

6 ـ آخرین مرحله بحث ما باید مقایسه‌ای بین لهجه‌های گورانی (گورانی ـ اورامی ـ باجیلانی ـ زازا) و بعضی از لهجه‌های فلات مرکزی باشد. در سال 1906 اُ ـ مان لهجه‌های گورانی (اجداد زبان قدیمی مادها)[3] را بررسی کرد، اما سه سال بعد او لهجه‌های گورانی و زازا را به عنوان لهجه‌های مرکزی[4] معرفی نمود. شکی نیست که لهجه گورانی از زبان کردی متمایز است ولی لهجه‌های مرکزی ایران[5] آن چنان ترکیب‌های غیرعادی از لغات و اجزاء گرامری را ارائه می‌دهد که مقایسه آنها با یکدیگر مشابهات معدود و تفاوت‌های فاحشی را نشان می‌دهد.

به عنوان یک گروه خاص لهجه‌های خزری مورد بررسی دقیق قرار نگرفته‌اند و ما هنوز در مورد سکنه دره‌های دورافتاده کمتر آگاهی داریم. همان طور که در بالا پیشنهاد شده است، استان‌های خزر مخزنی از نیروی انسانی بوده‌اند و از بین آنها خانواده‌هایی برخاسته‌اند و کاملاً امکان‌پذیر است که این خانوارها موطن اصلی خود را ترک کرده و به گروه‌های دیگر پیوسته باشند. ما امروزه درباره لهجه‌ای که آنها در موطن خود یعنی سرزمین دیلم که در قرن دهم به ایران و ماوراءالنهر حکومت می‌کردند، چیزی نمی‌دانیم.[6]

تغییراتی که در لهجه‌ها موجود می‌باشد، ممکن است در طول جدایی طولانی آنها صورت گرفته باشد. در چنین شرایطی ما باید ترجیح دهیم که پیشنهادهای تاریخی را فراموش کنیم تا محققان دیگری لهجه را مورد بررسی قرار دهند و ما هیچ نوع عجله‌ای در مشخص نمودن آنها با نظریات شخصی خود نداشته باشیم.

 

4ـ ادبیات مکتوب گوران

در حال حاضر هر کسی می‌تواند دورنمایی تقریبی از ادبیات گورانی داشته باشد. حتی وقتی که نام نویسندگان مشخص می‌شود ولی جزئیات و بیوگرافی آنها موجود نمی‌باشد. تفاوت بین لهجه غیرممکن است چون گورانی مکتوب (Koivy) است و در چشم بومی‌ها ادبیات گورانی ترکیب نامشخصی است. در لهجه اورامان آواز خواندن به صورت گورانی چرین[7] گفته می‌شود.

در شعر می‌دانیم فقط آثار مذهبی اهل حق وجود دارند. یک جلد از کتاب مذهبی‌شان به نام سرانجام که در سال 1911 آن را به زبان روسی منتشر نمودم، در زبان فارسی موجود است ولی جدا از اشعار الحاقی به زبان گورانی، آثار جملات گورانی به صورت شعر[8] هم وجود دارد. حاجی نعمت‌الله نویسنده فرقان الاخبار[9] می‌گوید که او رساله تحقیق را به زبان کردی نوشته است و زبان کردی که او مورد نظرس است، به احتمال بسیار زیاد زبان گورانی است.

در جای دیگری (صفحه 3) می‌نویسد؛ که کردی زبان (زبان ظاهری) سلطان سهاک بوده است. او کسی است که به زبان گورانی سخن می‌گفته است. کلمات قصار کردی در فرقان به لهجه گورانی[10] می‌باشد.

ادبیات شاعرانه گورانی به سه دسته تقسیم می‌شود: شعرِ حماسی، غزل و مذهبی.

از این به بعد به این سه دسته شعر (MSS) می‌گویم و بیشتر اشعار به وسیله (سی ال ریچ) و (آر ـ تایلور) جمع‌آوری شده‌اند و فعلاً متعلق به موزه بریتانیا می‌باشند.

ریو (Rieu) بدون هیچ کمی موفق به جداسازی معنی متن و تهیه خلاصه واضحی از گرامر گورانی گردید.

728 ـ ii Cat-pers-MSS. او همچنین به این نتیجه رسید که اگر چه زبان رسمی کردستان کردی است، ولی این لهجه اصلاً فارسی است. برای شعرهای بزمی من از B.M.Gr. 6444(Foi. 8-54) نقل می‌کنم که برگزیده‌هایی از آن به وسیله مرحوم E. Bsoone ـ ژانویه 1921 ـ 81 ـ 57 منتشر شده است. لیستی از فهرست آن برای من به وسیله آقای س ـ توپالین در سال 1927 فرستاده شد. بعضی از واژه‌هایش به وسیله شعرای کرد دارای گرامر منظمی بود به طوری که دکتر سعید خان کردستانی در تاریخ پنجم جولای سال 1917 در همین رابطه در تهران با من تماس گرفت.

در ماه مه 1914 در ذهاب و در سال 1918 در صحنه من تعدادی از اشعار کردی به دست آوردم اما بیشتر آنها بعد از ترک ایران در سال 1919 از من دزدیده شدند. خوشبختانه متونی را که من از دوستم سالار گوران که به عنوان پناهنده در سال 1917 مدتی در تهران به سر می‌برد، گرفته بودم، نگهداشته‌ام.

 

8 ـ شعر حماسی

خورشید خاور ـ براساس عشق خورشید شاهزاده کشور خاور به خرامان دختر امپراطور چین. نویسنده کتاب گمنام است (اوایل قرن نوزدهم ـ Add . 7829 . ff68 ـ 15 خط از صفحه) ریو Rieu از کتاب هفت نوع غزل نقل می‌کند که با این مطلع شروع می‌شود. (دمای ذات جهان‌آفرین) در اینجا ابتدای نامه خورشید به خرامان همان طور که در سال 1917 از کپی خودم که گم شده است، دیکته شده است.

قلم گرت و دَس بهروز سرور

نویسا جوا و نامــــدار کشور

سر نامـة اَو طـــلا انشا کرد

اول اسم زال ماشکول ـ گوشا کرد (مشکل‌گشا)

لیلی و مجنون ـ Add 7829 ff134 ـ 68 (15 خط صفحه)

شروع با این مطلع (واحدی بی‌چون هی ای بی‌همتا) یکی از شعرهای خودم هم دارای قسمتی شبیه به این شعر بود. « لیلی به دیدن مجنون به کوه نجد می‌رود) (186 غزل) به من گفته شد که نام نویسنده ملاوَلَوْ (به معنی عقاب یا بچه که به عربی وَلَدْ می‌گویند) او گورانی اهل گهواره بود که در سال‌های 1885 ـ 1875 زنده بود. در اینجا شعر آورده می‌شود.

کوچــه شاو و میل کرد یک شعر امیــر شاه

میــل لیلی داشت دوس خـــواهی لیل کرد

شاو کوچ صحرای دشت داجیل [دُجیل] کرد

جارچیـــان جاردان و حوکم (حکـم) شاوه

بُو اَتِ اَحشام بـینی شی پــاوه[11] (بِنُوشیبان)

خسرو شیرین ـ Add. 7826 ـ به تاریخ 1816 / 1231 ـ ff151 (812/1 خط circa)

شروع با مطلع (گشت با پشو حال با دیل گرانی) کپی کامل این شعر به Preussisch Staats bibio thek می‌باشد. (Pertsch صفحه 963 شماره 995 ـ ff142 در 1825/1241 کپی شده) و به وسیله هورنل در سال 1837 در تبریز خریداری شد. کپی سوم هم متعلق به من بود. من فقط قسمت ابتدایی شعر که مربوط به تولد خسرو پرویز است را دارا می‌باشم.

منکلود موجـود به کـام و وایه

سپــرداش و دس دایان و تایه

پیچانش و برگ واتای بو عمر[12]

پـروردش دان به شهد و شکر

فرهاد و شیرین ـ MS ـ هورنل ـcf. ـ pertsch صفحه 963 شماره 994 ـ 93 ـ fol.v.b

با این مطلع:

یا پـــردة غــایب بی‌عیب پرورده

کی روحت سیفات تمــام ناکـرده

کپی من از این شعر ناقص است. ـ 680/1 circa ـ ff54 غزل در اواخر قرن نوزدهم.

با این مطلع:

کی دینیاش و کام تا به سر بردن

شیرین به بیستون می‌رود:

بشنو یا شیـــرین دلدار دیــرین

هوای فرهاد کرد نه قصر شیرین

جفــا کیشا ویش آوردیش و یاد

بنــا کرد بایو باوین و فرهـــاد

5 ـ بهرام و گل‌آندام: داستان عشقی بهرام پسر شاه کیشا ور و گل اندام شاهزاده چینی. 23554 و Br.Mus.Add. ـ خط 12. Ff53 ـ اوایل قرن نوزدهم

مطلع شعر:

یا عشقی یاور مجو شا چون برگ

یا دیل مکیشا نه رای وینه برگ

6 ـ هفت خان رستم ـ MS هورنل ـ 944 No. 963 صفحه ـ Pertsch (کرد MSO Pattern)

شاعر قهرمانی‌های رستم را در مازندران می‌خواند (1-26 b ff. شاهنامه چاپ vullers ـ 337 ـ 335 ـ 1)

شروع با این مطلع:

بـه نام بی‌چون نامی بهترین

پادشای بی‌باک جهان‌آفرین

من شعر رستم و دیو سفید (vullers-i351) را بخشی از هفت خان می‌دانم.

سهراب و رستم از شعرهای هورنل ff-26a-55a

8 ـ جهانگیر و رستم. جهانگیر پسر رستم است و ماجراهایش شبیه ماجراهای برادرش سهراب است. (cf-Etheli Grund, der Iran) ـ phil-ii234شعری که قبلاً در ذهاب آن را خریدم.

10ـ کتاب محمد حنفیه، داستان محمد پسر علی ابن ابی‌طالب و همسرش خاوله الحنفیه[13] (شعر پاریس ـBib.nat. ـ sup ـ فارسی شماره 777 دارای 35 ff ـ Colophon) پایان شعر محمد حنفیه به زبان گورانی است و شامل ستایش امام علی مرتضی و قیافه (روی) و پسرش محمد حنفیه می‌باشد و جنگ‌ها و مبارزاتش را در شعبان سال 1228 هجری، (اوت سال 1813) را مورد توجه قرار می‌دهد. این شعر با بسم‌الله شروع می‌شود:

یا خدای رحمـان یا خدای غفور

یا خدای سرپوش ستار و صبـور

11ـ نادر توپال = شنیده‌ام که این شعر به جنگ نادرشاه با توپال ـ عثمان پاشا در نزدیکی ذهاب A.D – 1733 اشاره می‌کند. به L. Lockhart ، نادرشاه ـ 1938 صفحه 68

12ـ جنگ‌نامه شاهزاده محمد ـ علی میرزا با کیا پاشا . شعر fol ـ 55 ـ 70 ـ هورنل cf. pertsch شماره 994. نویسنده میرزا کرندی پیروزی شاهزاده علی میرزا حاکم کرمانشاه را بر کیای داود پاشای بغداد در ژوئن سال 1821 با تفصیلات بیان می‌کند. به حکایت K, Rich ـ 184 مراجعه شود. این واقعه در نزدیکی ذهاب انجام شد.

13ـ جنگ ملخ با آتش ملوچ ـ یک شعر پهلوانی کمدی[14] در جنگ ملخ‌ها با پرندگان آینه مل (در زبان فارسی آتش ملچ در زبان کردی آگر ملوچ و در عربی سمر مر به لاتین روزو[15] نامیده می‌شود.) نویسنده ناشناس است. چون روز حمله ملخ‌ها در متن سال 1882/1300 ذکر شده است، شعر بعد از این تاریخ نوشته شده است. شعری که در تملک من بود، دارای ff7 و 15 خط در صفحه است.[16]

اول ابتــدا بـــه نــام کـــریم فضل بسم‌الله رحمان الرحیم

جنگ آینه ـ مل چنی شای جراد بوا چون یاران هم بین و باد

ز سنی هـــزار سیصد یا کمتــر پیابی ملخ گروی بد اختـــر

ملک گرمسیر تا شهر بغداد و سوزی خوریا گردش دان و باد

 

ب ـ اشعار حماسی

بهترین نوع اشعار حماسی اشعار Br. Mus یا 6444 که شامل اشعاری از بیست و هفت نویسنده که همگی قبل از 1788 میلادی می‌زیسته‌اند.

محزونی ـ ff ـ 10 ـ 32 ـ 33 گفته می‌شود که در قلمرو اردلان خسرو خان اول که از سال 1168 تا 1204 برابر با 1754 میلادی تا 1789 حکومت می‌کرد.

شیخ احمد تختی ـ f ـ 11 اهل اورامان تخت ـ تا 1640 میلادی زندگی می‌کرد.

محمد قلی سلیمان ـ ff ـ 12 و 13

میرزا ابراهیم ـ 26 ـ f

5 ـ مولانا قاسم ـ 28 ـ f

6 ـ یوسف یاسکا ـ 32 ـ f بر طبق [سخن] دکتر سعید خان او نوکر خان احمد خان اردلان[17] بود. اربابش باو مظنون شد که با همسرِ خان، کلاه زر خانم دختر شاه عباس[18] ارتباط دارد و او را زنده immure نمود.

شیخ لطف‌الله ـ 32 ـ f

8 ـ ملا طاهر اورامانی ff ـ 32 و 38

الیاس بگ f ـ 33

10ـ ملا فضل الله f ـ 33

11ـ حاجی علی محمد بگ تیلاکو f ـ 34 تیلاکو یکی از مناطق شرقی اردلان به senna در EL‌مراجعه شود.

12ـ مولانا فرخ پلنگانی f ـ 34

13ـ ملا حافظ فرهاد f ـ 34

14ـ زیدا بگ f ـ 39

15ـ محمدامین بگ اورامی f ـ 39

16ـ شیخ یعقوب خان f ـ 40

17ـ اوویس بگ f ـ 40

18ـ مولانا یوسف برادر ملا حبیب کلان 41 ـ f

19ـ شیخ حسن (دارا) در هاردی ـ f ـ 45

20ـ عبد f ـ 46

21ـ عمر نازاری f ـ 46

22ـ شیخ مصطفی تختی (اورامان تخت)f ـ 48

23ـ صوفی علی کیوانی f ـ 46

24ـ شیخ احمد مویی f ـ 4958

25ـ لالو خسرو f ـ 50

26ـ شیخ شمس‌الدین دارا (دره) ـ هاردی f ـ 51

27ـ استاد میکائیل f ـ 51

28ـ خانی [خانا] قبادی f ـ 51 ـ از ایل جاف که به زبان کردی صحبت می‌کند. باید اشعارش به زبان گورانی باشد و همین باعث اثبات این موضوع می‌شود که این لهجه برای اهداف ادبی و تغییر لهجه جاف‌ها می‌شود. علاوه بر این، نام‌ها، اسامی دیگری هم به وسیله دکتر سعید خان به من گفته شده است.

29ـ ملا مصطفی بیسارانی از روستای بیساران در ژوارود. او در سال 1760 میلادی درگذشت و در دورو اورامان تخت دفن گردید. امکان دارد که او با شماره 22 یکی باشد. بسارانی دیوانی به نام (کلیات) به جا گذارده است.

30ـ صیدی در حدود 1520 میلادی شهرت یافت و با لهجه خاصی شعر می‌سروده است. قطعاتی از اشعار او را که دکتر سعید خان به من داد، مؤید گورانی بودن آنهاست. او از کلمه (خووم) به جای (وم) گورانی در اشعارش استفاده کرده است. دیوانی هم به نام کلیات از او رازآو [رزاو] (اورامان تخت) به جا مانده است. ولی مالک اشعار اجازه کپی کردن به ما نداد.

31ـ ملارحیم تایجوزی جوانرود (این نام از ایل جاف است) او کلیات و عقیده نامه دارد زبانش هم ترکیبی از لهجه‌های متفاوت است.

32ـ احمد بگ کوماسی به خاطر مرثیه‌هایش معروف است که در زیر به تفصیل می‌آید. دکتر سعید خان در چاپ دوباره اشعارش شعر کوتاهی را با این مطلع (قلبم و زوخه) را به من داد.



[1]ـ ا. من، دای مونداراتن در لور ـ استام، PXXI، ولی بدون هیچ متن گویا

[2]ـ ممکن است اسم غیرعادی دیلف ـ ان، با قله مشهور دولفک گیلان ارتباطی داشته باشد. (دالفک، دورفک). همان طور که توسط توماسچک اشاره شد، دومی ممکن است نام بوکس، کسی که (با توجه به پتال، وی، 25) در همسایگی کادوسکی و گلای، نزدیک دهانه رودخانه آماردوس ( = سفیدرود) زندگی می‌کرد را منعکس کند. به عبارتی دیگر، اصل قبیله کلاردشت، خوجاوند، قبیله کرد گاروسی که توسط آقا محمدشاه منتقل شدند، است. سوءظنی وجود دارد که دین اهل حق در میان گاروسی [گروسی] گسترش یافته است و آقا سام خودش را از این حادثه سودمند کرده است.

[3]ـ Mann, Mundarten d. Guran, 52 Mundarten der zen , 24.

[4]ـ Die Tajik=Mundarten der provinz fars, 1909, [. Xxiii; "Diese TFulschlich fur Kurdish gohltence Dialeketo

Gehoren durchaus zu denjenigen Mundarten, die Geiger als: zentrale bezeichnete”

[5]ـ cf. ـ آخرین به جا مانده به وسیله اچ ـ و ـ بیلی در E - I تحت نام (Persia) (ایران).

[6]ـ فقطتعدادی از اسامی افراد و تعدادی لغات از قبیل lauk به معنی حزب ushtulum به معنی سخت درشت. به کتاب La domination de Dailamites نوشته مینورسکی ص 22مراجعه شود.

[7]ـ Beneductsen-chrtstensen، صفحه 122

[8]ـ مینورسکی،Materiaux 51و 12. بعدها من به بررسی غزلیات گورانی همراه با یک نفر گورانی پرداختم.

[9]ـ. صفحه 23 ـ به کتاب toumari اثر مینورسکی در Rev ـ تاریخ ادیان ـ ژانویه 1928، صفحه 105 ـ 90.

[10]ـ در طول بازدیدم از سلیمانی در سال 1934 یک کتاب شعر فارسی به عنوان هدیه به من داده شد که شامل شجره‌نامه شیخ‌های برزنجی بود که آنها با سلطان سهاک نسبت داشتند و به من گفته شد که یک نسخه ترجمه کردی از این کتاب تهیه شده است.

[11]ـ بِنُو شیبان.

[12]ـ بوی عنبر.

[13]ـ vide vifra صفحه 94.

[14]ـ افسانه گرگ و روباه اثر بندیکسن هم در این زمینه است.

[15]ـ بهLa legend de leau des sauterelles – J - Denyدر ـ ـ 1932 ـ 340 ـ 323.

[16]ـ همین شعر شامل الفبای کردی (گورانی) در 20 غزل است.

[17]ـ از این والی اردلان در زمان شاه عباس و شاه صفی ذکر شده است: عالم آرا 762. دهلی. عالم آرا. تهران 1316. صفحات 288 ـ 195 ـ او نقش فعالی در حکومت ماوراءالنهر داشته است ولی سرانجام به اتومان‌ها [عثمانی] رفت و در موصل در سال 1636/1046 درگذشت. شاخه [شاه] ابراهیمی اهل حق از او به عنوان یکی از فعالان گروه یاد کرده است..

[18]ـ تاریخ‌نویسان و اهالی اردلان او را (زرین‌کلاه) خواهر شاه عباس یاد کرده‌اند.

  • بازديدها: 1 694

گوران ، مینورسکی (ترجمه سما سلطانی) - بخش چهارم

ج ـ ادبیات مذهبی

صلوات‌نامه خانای قبادی (videsupra ـ اشعار حماسی شماره 28) قطعه‌ای از یک شعر شیعه است که در مدح محمد و علی سروده شده است. شعری که من دارم (به تاریخ 1892/1310) شامل چهل و نه غزل پر از واژه‌هایی است که با اجزای زبان کردی تناسب کامل دارد.

 

با رب به‌حاجت ذات بی‌عیبت

به سر تقدیــر ز علــم غیبت

آنن و آنن ساعـت به ساعـت

هر ز روی ازل تا روی قیامت

هر لحظه هر دم هر رو زیادتر

صلوات بوبه نور پاک پـیغامبر

از همین دسته اشعار عقیده‌نامه ملارحیم تایجوزی (videsupra ـ شعرهای رزمی شماره 9) هم از همین دسته اشعار است.

انگیزه ترکیب اشعار مدیحه‌سرایی برای محمد حنفیه (videsupra ـ شماره 10) این است که تندروهای شاخه کیسانی‌ها او را به عنوان امام و اعقاب او را به عنوان امام منتظر می‌شناسند.[1] در سال 685 ـ 7 ـ 65 مختار مشهور از میان شورشیان به حمایت محمد حنفیه برخاست.[2] در 685/ 66 او حاکمی به حلوان گسیل داشت تا با کردها بجنگد یعنی احتمالاً با کردهای سنی. در مقابل برای گورانی‌های اهل حق این رویدادها ممکن است سمبل گسترش تندروی شیعه در زاگرس و حتی پیروزی برای حقوق گروه‌های سرکوب شده (موالی)باشد.

به هر حال با صحبت درباره ادبیات مذهبی به زبان گورانی باید این مطلب را در ذهن داشت که نوشته‌های اهل حق کمک بزرگی محسوب می‌شوند. ما متذکر شده‌ایم که مؤسس این مذهب سلطان سهاک که در برزنجه در شانزده مایلی شرق سلیمانی است و با گوران ارتباط نزدیک دارد، می‌باشد.

حتی در زمان‌های بعد که این مذهب به ترک‌های آذربایجان راه یافت یکی از فرشته‌ها به نام خان الماس سرودهایی هم به زبان ترکی و هم به گورانی (مانند چار گوشه ماتن) ساخت. تعدادی از اشعار به زبان گورانی در متن کپی‌های سرانجام که متعلق به من می‌باشد (کپی شده در 1843 / 1259) یافت می‌شود. احتمالاً در ابتدای قرن نوزدهم شیخ امیر زندگی می‌کرد که از اشعارش هفتاد و دو کلمه می‌باشد.

تعداد زیادی از اشعار (کلام) مربوط به سیدهای خاموشی می‌باشند که مربوط به توشامی نزدیک گهواره می‌باشد. سیدرستم پسر سید ایاز پسر سید [براکه] براکای مشهور در سال 1920 هنوز زنده بود. شاعری که به این خانواده تعلق داشت، درویش نوروز[3] بود که غالباً خود را «پست‌ترین سگ خانه خاموش» می‌نامید. او تا سال 1975 زنده بود.

یکی دیگر از شعرا تیمور قلی، رضا علی بیگ گورانی جوانِ بان ـ یاران (نزدیک بابایادگار) بود روش او الگو گرفته شده از سید براکه بود ولی او بزودی ادعای رهبریت مذهبی کرد. فعالیت او باعث ایجاد مشکلات بزرگی در استان کرمانشاه شد و حاکم آن خطه او را در سال 1822/1268[4] به دار آویخت. این خیالات در کتابی به نام دیوان[5] جمع‌آوری شده است. بزودی بعد از مرگ تیمور جوان دیگری به نام سیفور (یا فتاح) که ادعای الهیت کرد و گفته می‌شود که این تیمور دوم هم دارای دیوان[6] است.

ساختار کلام مذهبی در اشعار بزمی و حماسی تغییر نمی‌کند.[7] کوشش‌هایی که در تقلید از غزل به کار رفته است ولی این گونه اشعار دارای تکرارهایی در پایان شعر می‌باشند. کلام‌ها به معنای خواندن اشعار به همراه ساز یا تار (تمیره) می‌باشد. به یادداشت‌ةای صفحات 14 ـ 113 مراجعه شود.

باید تذکر داد که اهل حق شاعر مشهور خود بابا طاهر[8] را مقدس می‌شمارند. سیزده رباعی که متعلق به اوست یا گفته می‌شود که متعلق به اوست در کتاب سرانجام[9] من آورده شده‌اند و سی و یک رباعی در ابتدای مجموعه‌ای از کلام آمده است که توسط دوستان اهل حق برای من فرستاده شد. شکی نیست که زبان بابا طاهر خصوصیات زبان گورانی واقعی را دارا نمی‌باشد و سجع‌های او در سنت شعر ایرانی موجودند (نه گورانی). برای دریافت اطلاعات بیشتر به کتابی که سعید خان اشعار گورانی را آورده است مراجعه کنید. او در کتابش روش مسیحیت را تفسیر می‌کند.[10] جالب است که زبان گورانی‌ها را به عنوان مطمئن‌ترین راه رسیدن به مراکز همشهری‌های نویسنده یعنی کردها انتخاب کرد. دکتر سعید خان می‌نویسد، « من در زبان (سلطان و پیر) و روش پیغام‌رسانی به آنها به همدیگر تلاش کرده‌ام.[11]

 

5 ـ مرثیه احمد خان کوماسی

در سال 1917 دوستم دکتر سعید خان کردستانی متن مرثیه‌ای را که به وسیله احمد خان کوماسی نوشته شده بود، به من داد و این متن مشکل را برایم توضیح داد. دکتر سعید خان در یک خانواده مسلمان در کردستان به دنیا‌آمد. در همان اوان کودکی، دین مسیحیت را مشتاقانه پذیرفت در مقابل تغییرات زیادی که برایش پیش آمد با استقامت ایستادگی کرد. با وفاداری به مردمش نزدیک بود و عمیقاً با زندگی کُردی، زبان کُردی و آداب و سنن کُردی عجین بود. ما به علاقه او مدیون هستیم و با کمک او اطلاعاتی از اورامان[12] به دست آوردیم. زبان بومی دکتر سعید خان کردی سنه (اردلان)[13] است ولی آنچنان گورانی را می‌داند که به عنوان زبان ادبی انتخاب کرده است و والی‌های اردلان هم از همین زبان استفاده کرده‌اند یعنی زبانی که او به شعر درآورده است.[14] ما باید فرض کنیم که احمد خان کوماسی اصرار داشت که شعرهایش به زبان Loivy خوانده شود. بنابراین طریقه‌ای که دکتر سعید خان اشعار او را می‌خواند و تفسیر می‌کند را به سختی می‌توان ثابت کرد. روزی ممکن است طریقه نوشتن فونتیک به کمک گرفته شود و اگر امکان داشته باشد در بین کوماسی‌ها چنین علائم فونتیکی ممکن است به وجود آید. ما به مرثیه او به عنوان دست یافته ادبی نظر می‌اندازیم و به این دلیل باریک‌بینی‌های تلفظ فردی در اولویت دوم قرار می‌گیرد. اطلاعات زیادی از نویسنده مرثیه وجود ندارد بجز این که او متعلق به ایل کوماسی بود. منطقه (کوره وز) که کوماسی‌ها تأسیس کردند، شامل بیست روستا با جمعیتی برابر با 2500 نفر. این منطقه در استان سنه (کردستان) در سر راه جاده‌ای که این شهر را به مریوان وصل می‌کند و در سمت چپ رودخانه اورامان تخت قرار گرفته است. این منطقه Terra inconita[15] می‌باشد و ما نمی‌توانیم حدس بزنیم که لهجه گورانی در آنجا صحبت می‌شود یا خیر.[16] بیشتر احتمال می‌رود که احمد خان این لهجه را که شعرای اردلان استفاده می‌کردند، به کار برده باشد.

این مرثیه با تمام تازگی‌اش اثر شاعرانه‌ای دارد. ظاهراً شبیه آثار گورانی است. هر کدام از ابیات شامل دو مصرع آهنگین است و هر کدام از ده سیلاب به وسیله caesura به دو گروه پنج سیلابی تقسیم می‌شود. این غزل توجه به طول آن بسیار سیلابیک است. اولین مصرع شعر ناقص است یعنی شامل فقط نیمه دوم مصرع است. مثل این که فقط آهنگ شعر و موضوع آن را بیان می‌کند.[17]این الگو در تمام اشعار گورانی از قبیل اشعار حماسی ـ بزمی یا مذهبی رایج است.

شکل شعر خیلی واضح است: احمد خان مقبره همسرش را تعمیر می‌کند (اشعار 1 ـ 3) و بدین وسیله غم و غصه خود را بیان می‌کند. (اشعار 19 ـ 4) در اوج هیجان به خاطر کسی که دوست دارد و حالا در تاریکی و سرما آرمیده است شدت می‌گیرد. (اشعار 24 ـ 20) او موها و چشم‌های آهووش او را به خاطر می‌آورد. چرا یار، او را ترک کرده است؟ (اشعار 32 ـ 25) سکوت. چرا او جواب نمی‌دهد؟ شاید عشقش نسبت به او به پایان رسیده است؟ (اشعار 39 ـ 33). سپس صدایی شنیده می‌شود. گور از جواب دادن اسیر خود جلوگیری می‌کند. عاشق هیچ تغییری در سرنوشت نمی‌تواند بدهد. (اشعار 49 ـ 40) به هیچ نوع فرار نمی‌توان کرد. عاشق باید به نزد معشوق برود. (اشعار 52 ـ 50) شاید اما احمد تا آخرین لحظات زندگی به زاری به خاطر زیبایش ادامه می‌دهد. (شعر 53)

چندین تصویر از مرثیه متعلق به دوران اسلامی است. نام همسر جدا شده لیلاست که به خاطر شاعر اسم مجنون می‌آید. او در آتش جدایی همچون ققنوس می‌سوزد.[18] او معشوق خود را «درخت سرو رونده»[19] می‌نامد. اما جدا از این تعارفات او آزاد نه در قلمرو ادبیات گورانی می‌گردد. تأثیر مرگ حتی سنت شاعران ایرانی کلاسیک را هم سست می‌کند.

این موضوع شایستگی توجه خاص است ولی به خاطر آوردن مثال‌های مشهورتر برای شناخت اصل شاعر میانه‌رو کوماسی کافی خواهد بود. [فردوسی] در مرثیه‌ای که به خاطر یادبود پسرش سروده است تأثیر شعرهای فردوسی، او را به نور مطلق می‌رساند. در آنجا جایی برای این پدر مهیا شده است. فردوسی با شعر حماسی خود خدا را ستایش می‌کند که گناهان جوان را می‌بخشد. به او لباس عافیت می‌پوشاند. خاقانی، پسر یک مادر مسیحی بود و سه شعر برای همسر از دست رفته‌اش سروده است. یکی از آنها طولانی و سرد است ولی آن دو شعر دیگر ساده و احساساتی می‌باشند.

شعری برای روزهای تنهایی خود و همسر مرده‌اش می‌گوید. « اگر روزهایم باید با غم و غصه به خاطر تو بگذرند پس بگذار این غم و غصه را سنگین به حساب نیاورم.» در شعر دیگر او ناله و زاری می‌کند و همسرش را «وفاپروردیار» و معتمد و نگهدار رازدار افکار می‌نامد. نویسنده زندگی‌نامه شاعر می‌نویسد، «La douleur lui fait oublier son ersdition».[20]

چنین نظریه‌ای درباره شعر دیگر خاقانی[21] که در سوگ فرزندش سروده است، صادق نمی‌باشد. هیچ احساسی شدیدتر از یأس واقعی نمی‌باشد. سوگواری امیرخسرو دهلوی برای مادرش به وسیله ماهیت موضوع ملایم‌تر می‌شود. غم و غصه انسان توسط تسلیم او به مقدمات آرام می‌گردد و سرنوشت چیزی آشناست.[22] رباعی حافظ[23] که بهاریه نامیده می‌شود و مرثیه می‌باشد، در هارمونی (هماهنگی) احساسات عمیق و هنر بی‌نظیر است. معلم پیر من (اف ـ ای ـ کرش) (1915 ـ 1843) سعی می‌کرد آن را با شعر یونانی مقایسه کند. [...]

بعد از این مثال‌ها ارزش نهادن به نوحه‌های بی‌صنعت زاگرس ساده‌تر خواهد بود. احساسات شاعر ساده ولی قوی می‌باشد. هیچ نوع صفت یا رمز و راز آنها را گنگ و نامفهوم نمی‌سازد. درست مانند کافری که در ارتباط مستقیم با طبیعت باشد احمد خان سردی قبر لیلا را بیان می‌کند.

به زور ناباوری‌ها زار باور داشتن کاری عبث است ولی غم این فقدان مانند زخمی که شاعر در یک جنگ واقعی برداشته است، از درد آن می‌سوزد و شعر با تسلیم تمام نمی‌شود. این شعر در کردستان بسیار مشهور است. بندیکتسن[24] سه شعر را در اورامان به دست آورد. یک نسخه از این شعر به زبان کردی در استانبول چاپ شد.[25] متن کامل آن در تهران به وسیله دکتر سعید خان لیتوگرافی شد و علائمی هم به آن افزود تا خواندنش آسان شود.[26]

 

منبع مقاله:

Bulletin of the school of Griental and Africa Studies

(University of London) volume X1: 1943-46.

توضیح مترجم: برای اطلاع خوانندگان بزرگوار باید بگویم که ترجمه کار و رشته من نیست. این متن را به خاطر علاقه شدید پدر که تمام لحظه‌های زندگی‌اش به تاریخ، ادبیات، عرفان و فرهنگ زادگاه و میهنش اختصاص دارد به فارسی ترجمه و به او اهدا می‌کنم. برای اصلاح تلفظ واژه‌هایی و تطبیق با منابع اصلی از ایشان یاری گرفته‌ام. در یک یا دو مورد نیز توضیحاتی با علامت اختصاری (م، ع، س) در پاورقی‌ها آورده‌اند؛ مردان بزرگی مانند مینورسکی که با وجود کتابخانه‌های بزرگ اروپا، رنج تحقیقات میدانی و آموختن زبان‌های شرقی را بر خود هموار کرده‌اند، به سبب دسترسی به منابع بی‌شمار و تسلط بر تاریخ، جغرافیا و زوایای تاریک فرهنگ مشرق زمین و دیدگاه درست علمی و دقت در جزئیات به گونه‌ای می‌نویسند که در حد و حوصله و توان و امکانات موجود ما نیست و با وجود تغییرات اطلاع‌رسانی جهانی، هنوز ما در آغاز راه هستیم و این مقالات به علت عدم دسترسی به منابع و مآخذ برای ما از لحاظ پیوند مطالب گنگ می‌نماید و ترجمة غیرتخصصی و عدم توضیحات لازم نیز مزید بر علت می‌شود.

به امید روزی که این مقالة ارزشمند با روشنگری‌های علمی به صورت رساله‌ای به کتابخانة فرهنگ و ادب و تاریخ کُرد تقدیم شود؛ لازم است بگویم که اروپاییان در کاربرد بعضی واژه‌ها جسور هستند که در فرهنگ ما شاید خوشایند نباشند. با اجازه از اخلاق و انصاف اهل فرهنگ در ترجمه، چنین کلماتی را تعدیل کرده‌ام. با آرزوی سودمندی ـ سما سلطانی، انگلستان، کمبریج.



[1]ـ Friedlander ـ "The heterodoxies of the shicites” در JAOS ـ 1909 ـ 138 ـ 133 صفحات 29 ـ 751.

[2]ـ 1901 و welhausen, Die … oppositions Parteien im alten Islam صفحات 87 ـ 74.

[3]ـ من اشعار کلام او را با مطلع‌های زیر به دست آوردم:

1ـ یاران کی ونن 2ـ یاران چن چنان 3 ـ گرد (و) ـ گاویز ـ نان 4ـ یاران چیس بی‌نن 5 ـ یاران یادگار 6 ـ یاران آسمان 7ـ یاران چه کارن 8 ـ یاران برم دی.

[4]ـ مینورسکی یادداشت‌ها ـ صفحه 155 ـ همچنین فرقان ـ iiـ 157.

[5]ـ نامه سید نورالله به دکتر سعید خان، ششم ذی‌القعده 1342 ـ یکی از اشعارش در آثار اُ ـ مان آمده است و من آن را در یادداشت‌هایم صفحه 3ـ171 تجزیه و تحلیل کرده‌ام.

[6]ـ کلام در کتاب سرانجام من که شروعش با مطلع (تیمور ـ ذات هستم) می‌باشد. «من مالک شخصی تیمور هستم» [تیمورم دارای ذات باطنی هستم] ظاهراً به وسیله سیفور سروده شده است. به یادداشت‌هایم صفحه 157 مراجعه کنید..

[7]ـ vide infra ـ صفحه 96.

[8]ـ به کتاب مینورسکی، «ب ـ طاهر» در EL مراجعه شود.

[9]ـ مینورسکی،Mateiriause ، صفحات 103 ـ 99.

[10]ـ کتاب (نزانی) (میزگانی) «کتاب جزر و مدهای خوب» تعداد صفحات 515، بیشتر از 15 خط در هر صفحه، کپی شده در 1924/1342، تاریخ معرفی مرداد 1930/1309 با مقدمه‌ای به وسیله S ـ Hـ تقی‌زاده.

[11]ـ دنیای مسلمان، =انویه 1927، صفحه 40.

[12]ـ به ای ـ اچ ـ منیز «قطعاتی از دوره پارتی‌ها از اورامان در کردستان» در JHS جلد سی و پنجم ـ 1915 ـ صفحات 65 ـ 22 مراجعه شود.

[13]ـ به نوشته‌های من درباره سنه (کردستان) و سی‌سار در EL مراجعه شود.

[14]ـ علی‌اکبر وقایع‌نگار، حدیقه ناصری ـ تاریخ اردلان در مدارک من

[15]ـ برحسب تصادف این اثر به وسیله Lycklama‌ که Nijeholt بود و کسی که دورنمای جنگلی را تحسین می‌کرد VoyageenRussie (سفر به روسیه) و غیره 1875 iv ـ 60 .

[16]ـ علی‌رغم قرار گرفتنش در نزدیکی اورامان اما لهجه مریوان که در شمال اورامان است کرمانجی می‌باشد.

[17]ـ جدا از اشعار اوستایی و ایران میانه که بر حسب الگوی سیلاب‌دار ساخته شده‌اند حالا ما از ادبیات شاعرانه تاجیک مثال می‌آوریم که دارای غزل‌های ده سیلاب‌دار می‌باشند ولی براساس الگوی صوتی tonicمی‌باشند. به A‌ ـ N‌ ـ بولدیرف در TrudiTajik ـ boxi‌ـ iii ـ 1936. 73 ـ 59 مراجعه شود. [من می‌دانم که دکتر هنینگ حالا به این نتیجه رسیده است که ادبیات قدیمی‌تر ایرانی براساس الگوی tonic (صوتی) بوده است نه فقط سیلابیک محض. روی هم رفته من همچنین باید بپذیرم که در ادبیات tonic گورانی فشار هجا به عنوان تعداد بخش‌ها به حساب می‌آید.

[18]ـ من می‌دانم که آیا کلمه مرموز ققنوس در واقع اشتباه نوشته فنقس (فینیکس) نبوده است؟ بنابراین نام پدر الکساندر به عربی فایلاقوش به جای فیلیفوس (فیلیپوس) نوشته شده است.

[19]ـ خورشید ـ افندی ـ روسیه ـ ترجمه ـ صفحه 148 در فصل مربوط به ذهاب می‌نویسد، در میان صحرای عرب تعدادی بسیار کم می‌توانند بخوانند. [سواد دارند] در حالی که در میان کردها تعداد زیادی با حروف الفبا آشنایی دارند و داستان‌های فرهاد و شیرین، رستم و سهراب و بهرام گور را می‌دانند. در مورد لیلی و مجنون به شماره 2 مربوط به شعرهای بزمی مراجعه کنید.

[20]ـ بدرخانی کف، «خاطرات (خاقانی) Khacani» در Jaur . AS ـ اوت 1846 صفحات 190 ـ 85 .

[21]ـ خاقانی ـ کلیات ـ چاپ تهران 1937 / 1316 صفحات 808 و 311 و 12 cf همچنین salemenn . خاقانی ـ کلیات ـ چاپ تهران 1937/1316 صفحه 163 ـ جلد یازدهم ـ قسمت اول.

[22]ـ ای ـ جی ـ براون f LHPـ iiiـ 109.

[23]ـ استعدادش هنوز مورد شک است.

[24]ـ به وسیله آ ـ کریستنسن چاپ شد. «لهجه‌های اورامان و پاوه» Det-Kgl-Danske viden skabernes- selskab – His – filol

Medd – cik صفحه 112 ـ 1921.

[25]ـ انجمن ادبیات کُرد، چاپ به وسیله کلنل امین ـ فیضی سلیمانی ـ استانبول 1920/1339 ـ صفحات 9 ـ 105 ـ شعر بیست و ششم مرثیه ـ ناشر توضیح می‌دهد که زبان شعر کُردی ایران است. خواندنش مشکل است ولی نویسنده توانایی زیادی در نشان دادن زندگی دارد.

[26]ـ به اشعار 43 ـ 36 ـ 16 مراجعه شود..