• بازديدها: 332

امیرکبیر و غرب ایران - بخش اول



اشاره: در مقالات و کتاب‌های پژوهشی درباره میرزا تقی‌خان امیرکبیر، از همه مهمتر پژوهش نوین تاریخی «امیرکبیر و ایران» که کتابی جامع و مانع و در نوع خود تحقیقی کم‌نظیر است، در بحث امنیت داخلی و تحرکاتی که در ایام وزارت امیر در شرق ایران واقع شده، به شورش سالار، وقایع سیستان و بلوچستان و فتنه آقاخان محلاتی پرداخته شده است و از این‌که چرا غرب ایران در وزارت امیر سراسر در اطاعت و امنیت نسبی و پس از مرگ وی شاهد شورش‌هایی پی در پی بود، سخنی به میان نیامده است. این نوشتار به بررسی علل امنیت و پیوند و پیوستگی امیرکبیر و کردها می‌پردازد، تا شاید زمینه بحثی تازه را برای تحقیق در حوزه تاریخی معاصر بگشاید.

مقدمه

سالهای متمادی است به دنبال سخنی از «اورسل» و «بروگشن» و اشاره تردیدآمیز «فریدون آدمیت» درباره این که میرزا تقی‌خان امیرکبیر از یک خانواده کرمانشاهی است، در تکاپو و جستجوی میدانی و کتابخانه‌ای هستم، نه برای این‌که بخواهم افتخاری برای آن سامان به ثبت برسانم یا فراهان بزرگ‌پرور را از نسبت امیرکبیر تهی نمایم، که آن دیار در هر روستا و دره و گذارش تندیسی از بزرگان صاحب اعتبار دارد، و امیرکبیر نیز در جغرافیای زادگاهش ـ فراهان باشد یا کرمانشاه ـ نمی‌گنجد؛ بزرگی او به وسعت سراسر گستره پهناور ایران است، و در سیاست و اندیشه‌ورزی و اصلاح‌طلبی و توسعه و اراده اجتماعی و اقتصادی و فرهنگی، جایگاهی والاتر از نخست‌وزیران مشرق‌زمین دارد.

اما پیوندها و پیوستگی‌های امیرکبیر با رجال و تبار و دیار کرمانشاهان و کردستان و به طور عام ایران غربی، به‌ویژه مناطق یادشده و نیز اصلاحاتی که در ایام اندک وزارت چهار ساله‌اش به طور همه‌جانبه روی نمود، و سپس اقدامات و حرکات نظامی و شورش‌هایی که در پی مرگ امیر از ایلات و طوایف و سران کرد و کردستان در اعتراض به حکومت ناصری به وقوع پیوست، همچنین هسته‌های انتظامی و سیاسی که با حضور شخصیت‌های کرد برای تأمین امنیت کشور در تهران به محوریت و امر امیرکبیر انجام شد، انگیزه تدوین این نوشتار گردید. بنابراین در اینجا به دنبال آنچه اشاره شد، براساس منابع و مآخذ معتبر به بررسی و کندوکاو می‌پردازیم.

امیرنظام زنگنه و امیرکبیر

آنچه مسلم است خانواده حاج‌قربان آشپز ـ پدر میرزاتقی‌خان امیرکبیرـ ساکن هزاوۀ فراهان بوده‌اند؛ اما دارای نزدیکان و وابستگانی نزدیک در آن سامان نبوده‌اند و جز پیوندی که به تولد امیرکبیر بعدی منجر شده است، وابسته‌ای نسبی در آن سامان نداشته‌اند و این نشان‌دهندۀ مهاجرت حاج‌قربان یا مشهدی قربان به منطقه فراهان است. شواهد و قرائن و نیز اظهارات تنی چند از اروپاییان تأیید می‌کند که مشهدی قربان از منطقه غرب ایران (کردستان و کرمانشاهان و به‌ویژه حوزه کرمانشاهان)، به فراهان مهاجرت کرده است. تأکید بر این نکته ضروری است که همگان امیرکبیر را فراهانی می‌شناسیم و فراتر از فراهان، ایرانی و جهانی می‌دانیم و تکرار این نکته ضروری است که این کندوکاو در پی اثبات کجایی بودن این بزرگمرد نیست، بلکه هدف اصلی روشنگری تاریخی درباره شخصیت کم‌نظیری است که جز مورد تحقیقی شادروان دکتر فریدون آدمیت، لایه‌برداری همه‌جانبه از اصل و فصل و نسل و عمل او نشده است، به‌ویژه دیدگاه‌های او درباره ولایت مرزی غرب و اعتماد و اعتنای او به بزرگان و رجال کرد و آنچه برای مناطق کردنشین در طی وزارت چهارساله خود به ظهور رسانید، همچنان مکتوم و ناگفته باقی مانده است. این نوشتار ضمن بررسی موقعیت خانوادگی امیرکبیر در فراهان، به مناسبات اداری و رجالی او با سردمداران سیاسی کرد در دستگاه ولیعهد، سپس دربار ناصری می‌پردازد، شاید موجب برداشتن غباری از اوراق تاریخ این سرزمین باشد.

سرآغاز امر این‌که در دوران خاقانی یا به روایتی عهد فتحعلی‌شاه و ولایتعهدی عباس‌میرزا و محمدمیرزا در تبریز، عده‌ای از برجستگان رجال کرد در آذربایجان، گردانندگان اصلی دستگاه سیاسی ولایتعهد بودند که بسیاری از آنان در ایام سلطنت ناصری ایران‌مدار شدند که هسته اصلی این طیف، محمد‌خان امیرنظام زنگنه و عزیزخان سردار مکری بودند.

امیرکبیر نیز از دست‌پروردگان محمدخان امیرنظام زنگنه بود و اوایل حیات نظامی و سیاسی او در دستگاه امیرنظام در تبریز گذشت.

میرزا محمد‌خان امیرنظام زنگنه فرزند مرحوم حاج علیخان زنگنۀ کرمانشاهی، رئیس افواج و حکمران ایالت کرمانشاهان بود و فرزندش محمدخان از امرای بزرگ زمان سلطنت فتحعلی‌شاه و محمدشاه قاجار است که مدتها رئیس قشون آذربایجان و یک‌چند پیشکار و مدتی خود والی آذربایجان بود. در سال ۱۲۴۴ق که گریبایدوف، سفیر فوق‌العاده دولت روسیه و خواهرزاده پاسکیویچ ـ سردار معروف روس ـ به دست اهالی تهران کشته شد، برحسب صلاحدید و پیشنهاد ایوان پاسکیویچ ـ فرمانفرمای قفقازـ شاهزاده خسرومیرزا پسر هفتم عباس‌میرزا نایب‌السلطنه به پیشکاری امیرنظام زنگنه با هیأتی که میرزا تقی‌خان (امیرکبیر بعدی) نیز جزء هیأت مزبور بود، عازم پطرزبورگ پایتخت آن وقت روسیه شدند و پس از قریب ده ماه و پانزده روز، از این مأموریت مقتضی‌المرام بازگشتند. خلاصه آنکه میرزاتقی‌خان جز اندک زمانی که در آغاز نوجوانی در زمره نویسندگان قائم‌مقام فراهانی بود، در سلک محرران محمدخان امیرنظام زنگنه درآمد و این گسستن و پیوستن نیز بی‌سابقۀ پیشین نبود و چنان که خواهم آورد، به تأیید صاحب‌نظران امیرنظام زنگنه و برکشیده او میرزاتقی‌خان شاید هر دو از یک دیار بودند.

میرزا تقی‌خان مدتی از لشکرنویسان دستگاه امیرنظام بود و بعد در سال ۱۲۵۱ق به شغل و لقب «مستوفی نظام» در لشکر آذربایجان منصوب و ملقب گردید. چندی بعد پس از طی مراحل، ملقب به «وزیر نظام» (رئیس اداره تدارکات دارایی، حمل و نقل و سررشته‌داری) لشکر آذربایجان در آن زمان شد و در سال ۱۳۵۳ق به امر محمدشاه با ناصرالدین‌میرزا به تفلیس و ایروان رفت که نیکلای اول ـ امپراتور روسیه ـ به نواحی قفقاز آمده بود. سپس در ۱۲۶۰ق اختلافات مرزی ارزنـه‌الروم را سامان بخشید.

پس از درگذشت محمد‌خان امیرنظام زنگنه در ۱۲۵۷ق، لقب و منصب امیرنظامی به کسی داده نشد تا این‌که هنگام عزیمت ناصرالدین‌شاه از تبریز به تهران در سال ۱۲۶۴ق، میرزا تقی‌خان که همراه و دستیار و کارگردان انتقال شاه جوان به تهران بود، در منطقه اوجان بخش بستان‌آباد از توابع تبریز به لقب «امیرنظام» و فرمانده کل قوا نائل گردید.

خانواده و نزدیکان امیرکبیر

صاحب کتاب ارجمند امیرکبیر و ایران پس از معرفی نزدیکان سرشناس میرزا تقی‌خان در دوران اقتدار و وزارت او می‌نویسد: «از خویشاوندان نزدیک امیرکبیر آدم سرشناس دیگری را نمی‌شناسیم.» (آدمیت ۱۳۸۵: ۲۶)و در منطقه فراهان نیز پس از مرگ امیرکبیر از قول ناصرالدین‌شاه در «سفرنامه عراق» که شرح مسافرتش را در سال ۱۳۰۹ق به آنجا می‌دهد، چون به هزاوه زادگاه امیر می‌رسد، می‌نویسد: «گفتیم بروند یکی از کسان مرحوم تقی‌خان امیرنظام را پیدا کرده بیاورند، ببینیم. رفتند پیرمردی جهانگیر نام را که قدبلند و ریش سفید داشت، آوردند. عرض کرد: من خالوزاده امیرنظام هستم و تا آخر صدارتش پیشخدمت او بودم و مستمری هم از دیوان داشت و… (جهانگیر و میرزا عبدالغنی دو نوه پسری استاد شاه محمد پدر مادر امیر بودند)»(۱۳۸۵: ۲۶ـ ۲۷).

این سند روشن نشان‌ می‌دهد که تقی‌خان امیرنظام در هزاوه فراهان بنی‌اعمام و بستگان پدری نداشته و پدرش کربلایی‌قربان (حاج‌قربان بعدی) از مهاجران به هزاوه بوده است، و همین امر نیز موجب جستجوی اروپاییان برای روشنگری درباره نیا و خاندان پدری میرزا تقی‌خان شده است که می‌نویسد: «دانسته شد چرا بعضی از نویسندگان مثل اورسل و بروگشن ـ وزیر مختار پروس ـ میرزا تقی‌خان را از یک خانواده کرمانشاهی نوشته‌اند.»(۱۳۸۵: ۲۰) در کتاب «امیرکبیر و ایران» حتی‌المقدور خویشان مادری و خصوصیات مادر امیرکبیر (فاطمه، فاطمه‌سلطان) که دختر شاه‌محمد معمار و زنی اهل قلم و سواد و جگرآور بود، شناخته شده‌اند؛ ولی از معرفی بستگان پدری، امیرکبیر خبری نیست، جز استناد به متن سند فروش یک دانگ از روستای حرآباد فراهان از سوی کربلایی‌قربان به میرزامهدی ملک‌الکتاب که در آنجا محمدقربان پسر طهماسب‌بیگ آمده و شادروان دهگان هم یکی دو تن از وابستگان پدری امیر را معرفی نموده که همچنان در شرح و بسط مسکوت مانده است. سند فروش یک دانگ را قائم‌مقام مهر کرده و شهادت داده است. مرحوم آدمیت تردیدی در فراهانی بودن خانواده امیرکبیر ندارد (۱۳۸۵: ۲۰)؛ اما نظر به آنچه در پی خواهد آمد، این موضوع جای تأمل و تردید دارد:

نخست) آنکه به تأکید آدمیت و با استناد به سخن ناصرالدین‌شاه، کسی از بنی‌اعمام و نزدیکان پدری امیرکبیر در فراهان وجود نداشته است.

دوم) اگر عنوان «کربلایی» و «بیگ» را امری متداول در سراسر ایران بدانیم، اما زیارت کربلا برای اهالی خُرده‌پا در ایران غربی به سبب نزدیکی به عتبات در عصر قاجاریه امری نسبتا مقدور و شدنی بود و عنوان «بیگ» نیز در بین اهالی لکستان که وابسته ایل کهنسال زنگنه هستند، برای افراد متوسط‌الحال امری رایج بوده است.

سوم) سخن اورسل و بروگشن ـ وزیر مختار پروس ـ را نباید از نظر دور داشت.

چهارم) پیوند و وابستگی اداری و تربیتی امیرکبیر با محمدخان امیرنظام زنگنه شایان تأمل است. امیرکبیر در عنفوان شباب علاوه بر پرورش قائم‌مقام، برکشیدۀ امیرنظام ـ نایب قائم‌مقام فراهانی ـ و در حلقه رجال کُرد در دستگاه عباس‌میرزای ولیعهد در تبریز بود (۱۳۸۵: ۲۳) و به تصریح کتاب امیرکبیر و ایران، میرزاتقی جای خود را در دل قائم‌مقام و امیرنظام زنگنه و فریدون‌میرزا پسر نایب‌السلطنه باز کرد (۱۳۸۵: ۳۵) و به حمایت محمدخان امیرنظام زنگنه پله‌های ترقی را یکی بعد از دیگری پیمود (۱۳۸۵: ۳۵ ـ ۳۶) و در رجب ۱۲۵۳ق با مقام وزیر نظام همراه ناصرالدین‌میرزای ولیعهد و محمدخان امیرنظام زنگنه برای ملاقات امپراتور روسیه به ایروان رفت (۱۳۸۵: ۳۷) با تأکید بر این امر که: «سفر روسیه برای میرزا تقی‌خان که اوان جوانی را می‌گذرانید، بسیار آموزنده بود… در این مسافرت بیش از پیش مورد توجه امیرنظام زنگنه واقع گشت و در بازگشت، داخل خدمت استیفای حکومت آذربایجان شد. از این به بعد از پشتیبانی قائم‌مقام و امیرنظام زنگنه هر دو برخوردار گردید، تا این که در صدارت قائم‌مقام به مقام مستوفی‌گری نظام رسید.

در ۱۲۵۳ق وزارت نظام آذربایجان را یافت و در رجب همین سال بود که همراه ناصرالدین‌میرزای ولیعهد هفت‌ساله و امیرنظام زنگنه برای ملاقات تزار روس به ایروان رفت.

شرح داستان سفر به اجمال این بود: نیکلای اول به قفقاز و گرجستان آمد و تقاضای دیدار رسمی محمدشاه را داشت. شاه در کار لشکرکشی به خراسان و هرات بود و از ملاقات سر باز زد و در این امر مصلحتی بود. انگلیسی‌ها همواره تبلیغ می‌کردند که توجه دولت ایران به ایالت‌های شرقی، به تحریک روسها می‌باشد و دیدار رسمی شاه و تزار همان ایهام را قوّت می‌داد. پس محمدشاه به جای خود ناصرالدین‌میرزا را به ایروان فرستاد. همراهان معتبر ولیعهد عبارت بودند از: امیرنظام زنگنه، میرزا تقی‌خان وزیر نظام، عیسی‌خان قاجار، میرزامحمد حکیم‌باشی، حاجی محمود نظام‌العلما، میرزا علی‌اکبر تبریزی مترجم، و محمدطاهر‌خان قزوینی، ارمغان‌هایی از قبیل چند رشته مروارید، طاقه شالهای کشمیری و چند رأس اسب برای تزار همراه بردند.

در «اوچ کلیسا» دیدار رسمی گرمی با نیکلا روی داد. امیرنظام [زنگنه] به آیین تشریفاتی همراهان را به تزار معرفی کرد. راجع به میرزا تقی‌خان گفت: «مستوفی نظام بوده، به واسطه خدمت اکنون به وزارت نظام رسیده و در سفر سابق در پطرزبورغ به حضور مبارک امپراتور شرفیاب شده. امپراتور فرمود که: احوالت خوب است؟ وزیر نظام هم به زبان روسی عرض کرد: الحمدلله از التفات امپراتور اعظم.» (روضـه‌الصفا، ج۱۰؛ صدرالتواریخ. ۱۳۸۵: ۶۰)

در آن ملاقات موضوع‌هایی چند مثل قضیه هرات، مهاجران ایرانی در روسیه و اتباع روسی در ایران نیز مورد گفتگو قرار گرفت و راجع به قضیه اتباع دو کشور موافقت شد که از طریق معامله متقابل حل کنند، اقامت در ایروان یک هفته بیشتر طول نکشید و هیأت نمایندگان ایران به تبریز بازگشتند. چهار سال بعد امیرنظام زنگنه درگذشت (۱۳۵۷٫ ق) و مسئولیت نظام آذربایجان به میرزاتقی‌خان وزیر نظام سپرده شد. در همین مقام بود که سفارت ارزنـه‌الروم پیش آمد. (۱۳۸۵: ۶۱)

امیرنظام زنگنه ارتقا به مقام صدارت اعظم را برای میرزاتقی‌خان آن زمان که در ذی تربیت او بود، پیش‌بینی کرده بود؛ زیرا به نقل از خان‌ملک ساسانی آمده است که: از عون‌الدوله ـ پسر ملا اسدالله واعظ زنوزی ـ در منزل حاج ملک‌التجار، این حکایت را که از قول پدرش نقل می‌کرد، شنیدم: در باغ شمال تبریز بودیم در مجلس محمدخان زنگنه امیرنظام.میرزاتقی‌خان از دور پیدا شد، امیرنظام گفت: مشق وزارت می‌کند و وقتی که وزیر شد، ربع مسکون وزیری مثل او ندیده است.» (یادداشت‌های متفرقه خان‌ملک ساسانی؛ ۱۳۸۵: ۴۱)

امیرنظام زنگنه میرزا تقی‌خان را برای صدارت اعظم آیندۀ ایران در ذی‌تربیت خود گرفت و این اطمینان همه‌جانبه از استعداد ذاتی و نبوغ اجرایی و سیاسی در سفر روسیه بر امیرنظام آشکار و حتمی گردید و میرزا تقی‌خان نیز در بازگشت به تبریز، به تصریح نادرمیرزا: «به سرای دستور نرفت و به امیرنظام زنگنه پیوست» (۱۳۸۵: ۵۶) و جایگاه اندیشوری و سیاست‌دانی و کیاست و زیرکی و نبوغ امیرنظام زنگنه در مرتبه‌ای بود که ولیعهد و قائم‌مقام در امور یادشده تنها به او اعتقاد داشتند. و این از متن نامه ولیعهد به خسرومیرزا که در منشأت قائم‌مقام آمده است، به‌خوبی آشکار است: «دیگر البته از خاطر آن فرزند گرامی محو نشده که دستورالعمل ما به او همین یک کلمه بود که: از سخن و صلاح امیرنظام بیرون نرود و سخن احدی را جز او نپذیرد و هرچه به صوابدید او بگوید و بکند، هیچ راه بحث بر آن فرزند نیست…» (منشأت قائم‌مقام، ص۳۱۰؛ ۱۳۸۵: ۵۷) در اینجا مقصود از «امیرنظام»، میرزا محمدخان زنگنه است.

میرزاتقی‌خان وزیرنظام همچنان در ذی تربیت امیرنظام زنگنه بود تا چنان‌که آمد، زنگنه به رحمت ایزدی پیوست و میرزاتقی‌خان به جای مربی خود نشست و به مقام او ارتقا یافت. و چنان‌که اشاره شد، در بستان‌آباد به مقام «امیرنظام»ی رسید و با شاه جوان به تهران آمد؛ و در تهران با اعتماد تمام حلقه‌ای از رجال کُرد را در حریم خود گرد آورد.

عزیزخان سردار کل و امیرکبیر در تهران


همزمان با جلوس ناصرالدین‌شاه، شورش نظام‌الدوله در فارس آغاز شد. عزیزخان سردار کل مُکری ـ از رجال برجسته کُرد دربار ناصری‌ـ پس از سرکوب تحرکات فارس و زندانی نمودن نظام‌الدوله، راهی تهران شد و با تمام تناقضاتی که در این بُرهه با میرزاتقی‌خان امیرنظام (امیرکبیر) داشت، امیرنظام به او کمال محبت و لطف را مبذول داشت و او را به مناصب و درجات عالی ارتقا داد و با یک نامه در یک جمله برای او به خط خود نوشت: «عزیز! بیا تا عزیزت کنم.» (۱۳۸۵: ۴۵) مُکری در دستگاه امیرکبیر، عزیزتر و محترم‌تر و در مقامی که امیرکبیر به او بخشیده بود، یعنی آجودان‌باشی کل عساکر و در حقیقت قائم‌مقام امیر که سمت امارت نظام یعنی فرماندهی کل قوا را داشت، منسوب شد و در مأموریت‌های سیاسی و نظامی در رأس امور بود، چنان‌که می‌دانیم عزیزخان سردارکل داماد امیرکبیر نیز بود. (۱۳۶۶: ۵۱۷)
روزنامه اطلاعات - 18 دیماه 97
  • بازديدها: 238

امیرکبیر و غرب ایران - بخش دوم

نیکیتین می‌نویسد: عزیزخان مکری چون به تهران رسید، به امر شاه (ناصرالدین شاه) دایره انتظامی در پایتخت دایر کرد که کردهای مکری ساوجبلاغ و کلهر و کرند و افشار به فرماندهی علیخان پسر عزیزخان مکری در آن خدمت می‌کردند. به پاداش این خدمت به درجه سپهبدی در ارتش ایران ارتقا یافت (۱۳۶۶ :۳۵۸). این ارتقا و اعتماد تا بدانجا اوج گرفت که در سال ۱۲۶۷ق که ناصرالدین شاه به همراه میرزا تقی‌خان امیرکبیر به اصفهان رفت و در پایتخت نیابت را به بهرام‌میرزا معزالدوله عموی خود واگذاشت، عزیزخان به جهت نظم قشون و شهر و ارک در تهران ماند و در حقیقت اختیار تمام کارهای لشکری و کشوری در تهران در دست عزیزخان مکری قرار گرفت.

مسافرت مزبور پنج ماه و هشت روز به طول انجامید و در تمام این اوقات انتظامات پایتخت به فرماندهی عزیزخان مُکری (سردار کل) در دست سواران و پیادگانی از ایلات و طوایف کردستان و کرمانشاهان بود که در مجموعه جغرافیای تاریخی و تاریخ مفصل کرمانشاهان در جای جای به مأموریت افواج زنگنه، کلهر و گوران کرندی و قلعه زنجیری کلیایی و وند و… در ایام تصدی عزیزخان سردار کل اشاره کرده‌ام. در تمام دوران صدارت امیرکبیر و امارت نظامی و سیاسی عزیزخان مکری سراسر مناطق غربی ایران در امنیت کامل به سر می‌برد و به‌ویژه در آذربایجان و کردستان و کرمانشاهان و همدان و چهارمحال و بختیاری و لرستان و… کارها به روال و منظم بود و شجاعان اکراد در افواج نظامی خدمتگزاران صادق و جان بر کف و پاسداران نظم در پایتخت ایران (تهران) به سر می‌بردند.

شهادت امیرکبیر

در سال ۱۲۶۸ق که دستهای پنهان از این پیشرفت و خدمت و اتحاد نمی‌آسود، دست به کار گردید. هر چند از مدتها پیش در پی تفرقه و تخریب این اساس مرصوص بود تا با عزل و توطئه مرگ فجیع امیرکبیر بدین آرزو دست یافتند. امیرکبیر در باغ فین به تاریخ ۱۷ ربیع‌الاول ۱۲۶۸ردهم ژانویه ۱۸۵۲ به قتل رسید و به زندگی پرافتخارش خاتمه دادند.

عزیزخان سردار کل به سبب کیاست و دانایی و زیرکی و مدیریت مدتی باز بر سر کار بود؛ اما از توطئه‌چینی میرزا آقاخان نوری ـ عامل شهادت امیرکبیر و فرد طراز اول تاریخ قاجاریه در این دوره ـ برکنار نماند و حدیث مرگ عزیزخان نیز همانند امیرکبیر در جریان بود که به قول نیکیتین، بر اثر توطئه‌چینی‌ها و سعایت‌های میرزا آقا‌خان صدراعظم، عزیزخان سردار متهم شد که برای جداکردن کردستان از خاک ایران با دولت‌‌های روس و انگلیس زد و بند کرده است! عزیزخان مغضوب شاه شد و بر سر املاک خود در بوکان بازگشت. (۱۳۶۶: ۳۵۸)

امیرکبیر و امان‌الله‌خان ثانی

همزمان با عزیمت ناصرالدین شاه و امیرکبیر از تبریز به تهران، رضاقلی‌خان اردلان ـ حکمران کردستان ـ و برادرش امان‌الله‌خان ثانی معروف به غلامشاه‌خان معارض و مدعی حکومت کردستان نیز در تکاپوی نیل به مقام حکمرانی بود و ماجراها داشتند. رضاقلی‌خان سرکشی‌ها کرد. او مردی جنگی و زورآزمای بود، اما کیاست و دانش و سیاست‌ورزی از آن امان‌الله‌خان (غلامشاه خان) بود، میرزا شکرالله سنندجی (فخرالکتاب) در تحفه ناصری آورده است:

«[رضاقلی‌خان اردلان حکمران کردستان بود] تا این که ناصرالدین شاه در تبریز به تخت سلطنت جلوس و برای تاجگذاری عاجلاً عزیمت دارالخلافه فرموده، موکب همایونی… از راه زنجان به اهتزاز آمده است. سرکار امان‌الله‌خان ملقب به غلامشاه‌خان که شخص عاقل و دانا و مدتی در طهران با نهایت پریشانی متوقف بوده و از حاجی آقاسی مأیوسی داشته، این شرارت کردستانی و جسارت رضاقلی‌خان والی را به فال نیک شمرده و به راهنمایی بخت بیدار، با جمعی از بستگان خود استقبال موکب همایون از راه زنجان رهسپار شده، در ورود اردوی همایون به منزل میرزا تقی‌خان فراهانی که از دانشمندان روزگار و به موجب لیاقت و سابقه خدمت، منظور نظر شهریار تاجدار آن اوان وزیر لشکر و کشور و ملقب به امیرکبیر و در مرتبه صدارت عظمی بوده است، رفته و امیرکبیر او را در تحت حمایت خود کشیده و دستورالعمل‌های لازمه را داده است، یک رأس اسب تازی با یراق نقره، امان‌الله‌خان به سان جلودار جلو اسب را گرفته و در موقع خاص به رسم تقدیمی از نظر اعلیحضرت ناصرالدین شاه گذرانده و امیرکبیر او را معرفی به‌سزا نموده، چون خاطر شاه جمجاه از حرکت وحشیانه رضاقلی‌خان و جسارت کردستانی‌ها مسبوق و مطلع نموده، این خدمتگزاری و آداب‌دانی امان‌الله‌خان بسیار جلوه نموده است.

القصه پس از ورود طهران و تاجگذاری به تصویب امیرکبیر حکام تمام ممالک محروسه تغییر و تبدیل شده، ولی به مصالح چند در کار رضاقلی‌خان والی تغافل ورزیده، امان‌الله‌خان چون مدتی با حالت معزولی و بیکاری در طهران متوقف و به واسطه کثرت مخارج و عدم بهره و مداخل بسیار پریشان و بی‌بضاعت بوده، از وفور دانش به دیوانخانه امیرکبیر پناه برده و چندی در آنجا بستی شده و امیرکبیر در میزبانی نهایت احسان و پذیرایی نسبت به او مبذول داشته و خود امان‌الله‌خان سرگذشت خود را به این تفصیل بیان نموده است.

بعد از این که از شدت اضطرار به دیوانخانه امیرکبیر رفتم به اقتضای بزرگی به هیچ وجه از شرایط مهمانداری مضایقه نفرمودند، ولی همه روزه با حضور رجال و دولت مرا توبیخ و سرزنش می‌فرمود که: «توقف شما در منزل من بی‌فایده، و ابرام شما در کار خود بی‌قاعده است. چرا دست از من برنمی‌داری و بی‌جهت خود را معطل می‌کنی و مرا می‌آزاری؟» بعد از این‌که رجال دولت می‌رفتند و من با نهایت ملالت به منزل می‌آمدم، محرمانه پیغام می‌داد که مبادا از تغیرات من ملول و رنجه خاطر بشود. مقتضیات وقت این و صلاح کار او چنین است.

گر خضر در بحر کشتی را شکست
صد درستی در شکست خضر هست

من فی‌الجمله امیدواری حاصل می‌کردم تا این که محمدعلی‌خان سقزی و آقاعلی داروغه با پیشکش و عریضه از جانب رضاقلی‌خان برادرم به طهران رسیدند و در آن موقع بنای امر خیر ملک‌زاده [عزت‌الدوله] و جشن عروسی امیرکبیر در میان بود. مجالس سور و سرور منعقد و ایشک‌آقاسی به دستورالعمل امیرکبیر مرا [امان‌الله خان] در جمع شاهزادگان عظام نوشته و برای دعوت به منزل من آمد. چون وضع مرا به غایت پریشان و مرا بی‌برگ و نوا دید، عنوان دعوت نکرد. از جوانب من فهمیدم که شرح حال مرا به امیرکبیر خواهد گفت. یک نفر از محارم خود را در عقب او فرستادم که مطلب را استعلام نمایم.

بعد از انعقاد مجلس، امیر صافی‌ضمیر بر تمام حضار مجلس نظر انداخته، مرا نمی‌بیند. از ایشک‌آقاسی سؤال می‌کند: «مگر امان‌الله‌خان را دعوت نکرده‌اید؟» ایشک‌آقاسی عرض می‌کند: «حقیقت صبحی برای دعوت به منزل او رفتم. او را به درجه مفلوک و پریشان دیدم. خجلت کشیدم که اظهار و عنوانی بنمایم و عرض می‌کنم: سر و برگ و گل ندارد، به چه رو رود به گلشن؟» امیرکبیر از استماع این جواب سر به زیر افکنده و چیزی نمی‌فرماید. آن روز مجلس برگزار شد. یک ساعت از شب رفته، یک نفر پیشخدمت به منزل من درآمد که: «امیرکبیر شما را احضار فرموده است.» من با حالت خوف و رجاء دو نفر از محارم خود را برداشته و به راهنمایی پیشخدمت داخل اندرون شدم و از پله‌هایی چند صعود کردم، به درب اتاقی که امیرکبیر آنجا جلوس کرده بود، رسیدم.

روزنامه اطلاعات - 19 دیماه 97
  • بازديدها: 224

امیر کبیر و غرب ایران - بخش سوم

یک ساعت از شب رفته، یک نفر پیشخدمت به منزل من درآمد که: «امیرکبیر شما را احضار فرموده است.» من با حالت خوف و رجاء دو نفر از محارم خود را برداشته و به راهنمایی پیشخدمت داخل اندرون شدم و از پله‌هایی چند صعود کردم، به درب اتاقی که امیرکبیر آنجا جلوس کرده بود، رسیدم. دیدم آن بزرگ‌منش از فرط تواضع و بنده‌نوازی پرده را گرفته، من تعظیم نمودم. ایشان بر تکریم افزوده، به وضعی که من نزدیک بود از خجالت سراپا آب شوم. فوری دست مرا گرفت، به اصرار زیاد بالادست خود نشانید و قلیان و قهوه فرمود، بعد از صرف قهوه پیشخدمت را گفت که: «تمام اسباب قهوه را به دست آدم والی بدهید.» قلیان متعدد آوردند. پس از صرف قلیان باز پیشخدمت را فرمود که: «هر دو قلیان را به آدم والی تسلیم کنید که به منزل والی ببرد.» تمام اسباب قهوه و قلیان مرصع و از جواهرات نفیسی بود، بعد شام طلبید؛ سفره مفصل چیدند. دو نفری به صرف غذا مشغول شدیم. دید کسی میان اتاق نیست. فرمود: «والی! بر خود فرض کرده‌ام تا شما را به حکومت روانه کردستان ننمایم، به حجله ملک‌زاده [عزت‌الدوله] داخل نشوم، به شرط این که احدی را از این فقره اطلاع ندهی.»

شادروان دکتر حشمت‌الله طبیبی که کتاب ارزشمند «تحفه ناصری در تاریخ و جغرافیای کردستان» تألیف میرزاشکرالله سنندجی (فخرالکتّاب) را مقابله و تصحیح کرده است و بر آن حواشی و تعلیقات مفید افزوده است، در بخش حواشی ـ توضیحات و تعلیقات برای توضیح و تأکید سخنان امان‌الله‌خان والی که امیرکبیر به حجله نرفت تا والی را رسماً به حکومت کردستان نفرستاد، آورده است: حکایت زیر را از کتاب «آگاهی شهان از کار جهان» تألیف حاجی میرزاحسن‌خان انصاری در باب عروسی امیر و عزت‌الدوله آمده است و چون محتمل است که خالی از صحت نباشد، آن را عینا نقل می‌کنیم:

«عزت‌الدوله گوید شبی مرا با شکوه سلطنتی به خانه امیر بردند…، تا نیمه‌شب امیر به اندرون نیامد و شاهزاده‌خانم‌های حرم شاهی چون ستارگان به هم ریخته و به جذب و دفع یکدیگر آمیخته و شوری از ساز و آواز درانداختند که خواجه آواز ورود امیر را داد؛ چنان خاموش شدند که گویی همه مردند و یکسر همه به گوشه فروبردند. من ماندم و دایه. امیر به ورود حجله، شام و قلیان خواست و نشست به حکم نوشتن. شام آوردند، خورد و سخنی به من نگفته تنها در بستر خفت و سپیده‌دم بیرون رفت. من هم به بستر دیگر خفته تا هفده شب بدین منوال گذشت. محفلی‌ها رفتند. من ماندم و دایه و خانه، برخاستم جامه‌دان امیر را گشودم. آنچه لباس چرکین بود، دادم شستند و دوختنی‌ها را دوختند و به صندوق گذاردم و به خانه‌داری از تنظیف حجرات و تنظیم بیوتات پرداختم، شب هجدهم که امیر آمد و مرا به کدبانویی دید، پسندید…»(به نقل از اقبال [آشتیانی] ص۱۰۸) این حکایت می‌تواند شاهدی باشد بر صدق مدعای امان‌الله‌خان ثانی که امیرکبیر تا قبل از صدور فرمان حکومت کردستان به نام او به حجله ملک‌زاده داخل نشده است. (۱۳۶۶: ۵۱۷ ـ ۵۱۶)

فخرالکتاب در ادامه گزارش امان‌الله‌خان از عنایت امیرکبیر آورده است که امیرکبیر به والی می‌گوید: «دستورالعمل شما این است، فردا صبح زود به منزل حاجیه والیه [دختر فتحعلی‌شاه] مادرت بروی و بفرستی محمدعلی‌خان و آقاقلی را که از کردستان آمده‌اند، نزد شما بیاورند. آنها را دلالت و به رجوع شغل و کار امیدوار کنید و منتظر باشید تا از من خبر به شما می‌رسد. بعد از شام مرخصی گرفته از بالاخانه پایین آمدم، داخل حیاط شدم، دوباره مرا خواست تأکید زیاد در کتمان این راز فرمود. من به منزل آمدم و آن شب را به شادمانی به روز آوردم. صبح زود منزل حاجیه والیه مادرم رفتم. دو ساعت از روز گذشته که هنوز من به سراغ آنها نفرستاده بودم، دیدم محمدعلی‌خان و آقاقلی داروغه با نهایت فروتنی نزد من آمدند و خیلی اظهار خصوصیت و موافقت با من نمودند، من هم قدری نسبت به آنها اظهار مهربانی کردم. معلوم شد امیرکبیر صبح زود آنها را احضار و محرمانه به آنها فرموده است حکومت کردستان به امان‌الله‌خان رسیده و امروز خلعت و فرمان خواهد یافت و صلاح شما این است حالا نزد امان‌الله‌خان بروید و با او بسازید. خلاصه تا مقارن ظهر در خدمت حاجیه والیه مشغول صحبت بودیم، ناگاه فراش دیوان آمد و خبر داد که امیرکبیر فرموده است کردستانی‌ها را همراه خودتان بیاورید و شرف‌اندوز حضور همایونی بشوید. من هم با‌ خان احمد‌خان برادرم و محمدعلی‌خان و آقاقلی رفتیم و از درب باغ داخل شدیم. چون امیرکبیر ما را دید، خودش پیش آمد و دست مرا گرفت و به حضور اقدس بُرد و ما شرایط تعظیم به عمل آوردیم. شهریار تاجدار ناصرالدین شاه با کمال مرحمت فرمودند: «امان‌الله‌خان! حکومت کردستان را به تو واگذار فرمودیم، مرخصی که بی‌حالت معطلی به کردستان بروی. البته میرزا تقی‌خان دستورالعمل لازمه به شما خواهد داد.» من هم عرض تشکر و تعظیم مرخصی نمودم.

از حضور همایونی برگشتم. دیدم امیرکبیر خلعت مبارک را به دست خویش گرفته و به من پوشانید، فرمود: «محض این که رسوم خلعت بها نداده باشی، خودم حامل خلعت شما شدم.» چند قدم که پایین آمدم، به تعجیل تشریف آورد و مرا خواست، فرمود: «مگر پول زیاد داری که با خلعت بیرون می‌روی؟ اجزا و قاپوچی همه از شما رسوم می‌خواهند و اسباب معطلی و زحمت شما می‌شوند!» فرمود خلعت را از دوش من برداشتند و میان بقچه گذاشتند و به دست ‌خان احمد‌خان برادرم دادند و یک نفر پیشخدمت خود را فرمود که: «والی را با حضرات بیرون برده و از اصطبل خودم دو اسب راهوار با زین و یراق ممتاز بگیرید و همین ساعت والی و‌ خان احمد‌خان را سوار کنید. محمدعلی‌خان و آقاقلی هم خودشان مال سواری دارند. آنها را از طهران خارج کنید و نگذارید امشب در طهران توقف نمایند.» پیشخدمت به فرموده رفتار و ما را معجلا از طهران خارج نمود.

آن شب را در رباط کریم منزل کردیم. دو ساعت از شب رفته، الله‌وردی‌خان ـ سرهنگ توپخانه ـ با صد نفر توپچی به منزل ما درآمدند و فرمان سربسته به من داد، گشودم و زیارت نمودم؛ به الله‌وردی‌خان خطاب فرموده بودند که: «با صد نفر توپچی مأموری همراه امان‌الله‌خان به کردستان بروی. هر خدمتی به شما رجوع می‌کند، در انجام آن اطاعت کنید.» بعد از صرف شام خوابیدم، پنج ساعت از شب رفته مرا بیدار کردند که:
«علیقلی‌خان سرهنگ با صد نفر تفنگدار آمده‌اند.» او را نیز ملاقات نمودم، چند طغری احکام از امیرکبیر مبنی بر نصایح مشفقانه و دستورالعمل لازم با یک طغری فرمان جهان‌مطاع به افتخار من آورده بود، مضمون فرمان همایون هم خطاب به علیقلی‌خان این بود که: «با صد نفر تفنگدار مأموری همراه امان‌الله‌خان به کردستان بروی و همه‌جا مواظب باشی قبل از والی، احدی به طرف کردستان نرود و امر و نهی والی را اطاعت کنی.»

به واسطه عدم بضاعت، نهایت غصه و ملالت به من [امان‌الله خان] رخ نمود که مخارج این همه جمعیت را تا کردستان از کجا بیاورم؟ آن شب را با غم و خیال به روز آوردم، صبح زود از رباط‌کریم حرکت نمودیم. دو فرسخ راه طی کرده بودیم، دو نفر جلودار اصطبل مبارکه به ما رسیدند و فرمان جهان‌مطاع آوردند که به کدخدایان و ریش‌سفیدان منازل از راه تهران الی کردستان خطاب فرموده بودند: «امان‌الله‌خان والی با دویست نفر تفنگدار و توپچی مأمور کردستان است. در هر منزلی به موجب قبض سیورسات و جیره علیق، به قدر کفاف به آنها بدهید، از باب مالیات هذه السنه به خرج شما منظور خواهد شد.» چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار!» خلاصه بدون یک قران ضرر و مخارج امان‌الله‌خان والی با مأمورین طی مراحل کرده و به خاک کردستان رسید…» (۱۳۶۶: ۲۳۷ـ۲۴۳)

علاوه بر این، امیرکبیر بنای نیروی نظامی محلی در کردستان به شیوه نوین برقرار کرد و بعد از یک سال حکومت امان‌الله‌خان والی، مؤکداً او را احضار نموده، یک فوج سرباز هزار نفری در کردستان برقرار نماید و به ترتیب صحیح در شهر و بلوکات آنها را در محلی معین و پادار کنند. اگرچه خسرو‌خان بزرگ یک فوج سرباز در کردستان برقرار کرده، ولی همه بی‌پا و متفرق و مندرس بوده و به کار خدمت دیوان نیامده‌اند. امان‌الله‌خان در قلیل مدتی از دهات و بلوکات یک فوج سرباز پادار هزار نفری برقرار کرده، ‌خان احمد‌خان برادر خود را سرهنگ و سایر ارباب مناصب را از کسان خود و اشخاص نجیب معین نموده و کتابچه مرتب به حضور امیرکبیر فرستاده، احکام نظامی و ملبوس و ملزومات برای جدید آماده قریب سه سال امان‌الله‌خان والی مقتدراً حکمرانی نموده و تا حیات امیرکبیر بر سر حکومت کردستان بود…» (۱۳۶۶: ۲۴۶ـ۲۴۷)

روزنامه اطلاعات - ۲۲ دیماه ۹۷
  • بازديدها: 233

امیر کبیر و غرب ایران - بخش چهارم

شورش حسن سلطان اورامی

اندکی پس از شهادت امیرکبیر بود که حسن‌سلطان اورامی قیام کرد و عزیزخان سردار کل مکری به دستیاری و حمایت از شورش اورامی‌ها متهم گردید. به قول صاحب تحفه ناصری، در اواخر سال ۱۲۶۸ق [سال عزل و قتل امیرکبیر] حسن سلطان اورامی به استظهار سردار کل [عزیزخان مکری] بنای شرارت و خودکامی نهاد و عَلم طغیان برافراشته والی [کردستان] تفصیل را به صدراعظم (میرزا آقا‌خان نوری) خبر داد… (۱۳۶۶: ۲۵۱) و بنا به گفته نادرمیرزا ـ مؤلف تاریخ و جغرافیای دارالسلطنه تبریز ـ شورش اورامان بنا به اشاره و تحریک عزیزخان مکری سردار کل صورت گرفته و بعد نیز سندی در این باب از سردار کل مکری به دست آمد که به محمدبیگ اورامی نوشته بود و…

شورش شیخ عبیدالله شمزینی

با این‌که در شورش حسن سلطان، فوج نظامی کردستان تحت امر حکمران و نیروی اعزامی از تهران به نظارت فرهادمیرزا معتمدالدوله شکست خورد و فرهادمیرزا در هجوم تفنگچیان اورامی از محاصره گریخت، اما در مقابل دومین نیروی دولتی و طراحی نقشه جنگ به حدی توانا و مجهز بود و شدید عمل کرد و نیز از طریق مذاکره هم وارد عمل شدند و حسن سلطان را در مجلس مذاکره به قتل رسانیدند که تا مدتها آن مناطق در بهت و سکوت بود. در ۱۲۹۵ق ایران به دو بخش نفوذ روس و انگلیس تقسیم شد و مناطق غربی در محدوده چهارده ولایت به مسعودمیرزای ظل‌السلطان و مابقی به کامران‌میرزای نایب‌السلطنه واگذار شد، شورش شیخ عبیدالله نهری در ۱۲۹۷ق در راستای اعتراض به تصمیمات دولت مرکزی و اوضاع نابسامان اقتصادی، نظامی و سیاسی تهران بود. شورش شیخ عبیدالله نهری از جمله وقایع مهم عصر قاجاریه است که نگاه تک‌بعدی به آن، ستم تاریخی به مردم کُرد و خدشه‌دار کردن تعهد ملی و مسئولیت آنها نسبت به ایران و کرد و کردستان است. به سبب حساسیت موضوع و علاقه به تنویر افکار عمومی و بیان بدون خدشه، ضرورت است داده‌های تاریخی فهرست‌وار به عنوان شاهد ادعا ارائه شود.

همان طور که پیشتر گفتیم، نخستین فریاد اجتماعی بعد از شهادت امیرکبیر، از اورامان آغاز گردید و فرهادمیرزای معتمدالدوله عموی ناصرالدین شاه و مغز متفکر سیاسی و فرهنگی و نظامی قاجاریه، آن قیام را خوابانید؛ اما آتشی زیر خاکستر ماند که میدان را برای صفیر کشیدن و بیضه نهادن دول خارجی در ایران مهیا ساخت. برکار شدن میرزاآقا‌خان نوری به جای امیرکبیر و وقایع پس از آن، مسائل ایران و عثمانی از یک سو و رقابت عثمانی و روسیه تزاری به عنوان دو ابرقدرت منطقه از سوی دیگر، و نیز منافع و رقابت سیاسی روس و انگلیس در ایران، سمت سوم مسأله بود، به اضافة ناتوانی، بی‌نظمی و گسیختگی امور در دولت ناصری، قیام شیخ عبیدالله را در پی داشت و به موازات آن خیزش‌های پیاپی در غرب و جنوب غربی ایران از ۱۲۹۵ تا ۱۳۰۵ق را موجب گردید.

به‌رغم نظر کسانی که مقصود شورش شیخ عبیدالله نهری را تجزیه کردستان دانسته‌اند، باید گفت وی در پی انقراض حکومت قاجاریه و به قدرت رسانیدن دولتی صالح در مرکز ایران و یا دست‌کم انجام اصلاحاتی در کشور و ایجاد اتحادیه اسلامی میان ایران و عثمانی بود. این که بعضی از مأخذ دوره قاجاریه و پیروان‌شان می‌کوشند به این ماجرا رنگ و بوی تقابل شیعه و سنی بدهند، به هیچ وجه اساس تاریخی ندارد؛ زیرا اگر حکایت مقابله مذهبی بود، هیچ‌گاه ایل بزرگ «قراپاپاق» که شیعه هستند، به این قیام نمی‌پیوستند و همزمان در خرم‌آباد لرستان شیعی، به هواخواهی شیخ عبیدالله فوج مراغه که به همراه مسعودمیرزای ظل‌السلطان بودند، سر به شورش برنمی‌داشتند و به پیروی از آنها، ایلات لُر قیام نمی‌کردند تا ظل‌السلطان در همان گیرودار یازده نفر از سران آنان را سر از تن جدا کند و به قلع و قمع آنها بپردازد و سپس شورش سیدرستم گوران اهل حق و ایل کلهر شیعی و جوانمیر هماوند (۱۳۷۷: ۱۶۲ـ۱۷۳) متعاقباً در کرمانشاهان و در همین راستا برپا نمی‌شد و در نهایت حسینقلی‌خان بختیاری ـ ایلخان بزرگ ایل بختیاری ـ جان بر سر این سودا نمی‌نهاد.

جز تواریخ نگاشته منشیان قاجاری، هیچ یک از منابع معتبر، به صبغۀ مذهبی شورش شیخ عبیدالله کمترین اشاره‌ای نکرده‌اند و از بیم فراگیر شدن شورش، دستاویزی جز دمیدن به این اختلاف ساختگی نداشتند و چنانچه سخن دولت قاجاریه و شایعه‌پراکنان و منشیان آنان یک در هزار صحت می‌داشت، هیچ گاه مراجع عظام نجف و علمای تهران از کنار آن به‌سادگی نمی‌گذشتند. قیام شیخ عبیدالله و حرکات موازی و پیامدهای آن را باید مقدمه «تحریم تنباکو» و سپس «نهضت مشروطیت» دانست. متأسفانه اغلب نوشته‌ها درباره این حرکت، به نکاتی جزئی از کلیت ریشه‌دار موضوع دست زده و در پردازش وقایع به خطا رفته‌اند و به سبب بی‌توجهی به علت امر، با مبالغه در توصیف قضایا و نگارش یکسویه، از واقعیت قلب ماهیت نموده‌اند. امروز در بازبینی ارکان و اسکلت واقعی قیام‌های ده‌ساله (۱۲۹۵ـ ۱۳۰۵ق) باید ظواهر ساختگی را کنار نهاد.

اگر چنانچه برای ملت ایران این قبیل امور یا برتری شیعه و سنی، محلی از اعراب می‌داشت، هیچ‌گاه پس از سلطنت صد و پنجاه سالۀ صفویان شیعی، غلبه افاغنه سنی را نمی‌پذیرفتند و به سلطنت افشاریه سنی تن نمی‌دادند و قریب پانصد سال سلطه سلسله‌هایی چون غزنویان و سلجوقیان و خوارزمیان سنی و تیموریانِ گاه سنی و گاه شیعه را به عنوان تاریخ برای خود ثبت و ضبط نمی‌کردند. به هر حرکت مخالفی رنگ اختلافات مذهبی می‌دادند تا از آب گل‌آلود ماهی بگیرند؛ اما قیام شیخ عبیدالله با شواهدی که آوردم، به هیچ روی در دایره مقوله اختلاف مذهبی نمی‌گنجد.

در این برهه فرهادمیرزای معتمدالدوله با مسعودمیرزای ظل‌السلطان در اصفهان و جنوب و امیرنظام گروسی در کنار ولیعهد مظفرالدین‌میرزا در تبریز، کارگردان سرکوب معترضان بالقوه و یا بالفعل بودند. ایران از ۱۲۹۵ق عملا به دو منطقه نفوذ روس و انگلیس تقسیم شده بود، ظل‌السلطان از این مقطع حاکم چهارده ایالت و ولایت یعنی جنوب غربی و غرب ایران بود و برای تعویض ولیعهد، دو کرور (یک میلیون تومان) به شاه پیشکش می‌داد و روزنامه تایمز از وی حمایت می‌کرد! قسمت دیگر ایران نیز تحت نفوذ روسیه و قلمرو حکمرانی کامران‌میرزا نایب‌السلطنه بود. این تقسیم گام اول روسیه و انگلستان برای رسیدن به قرارداد بعدی سال ۱۳۲۵قر ۱۹۰۷م بود.

این اشغال نامرئی که سرآغاز و موجب شورش شیخ عبیدالله و علت‌العلل آن بود، از همین سال مسأله معادلات دولتین انگلیس و روس بود و روسها چون ایران را مرغ خانگی و شکار در تیررس خود می‌دانستند، به امتیاز دادن به انگلستان رضایت نمی‌دادند؛ اما بعدها جنگ روس و ژاپن، انقلاب ایران و اقتدار آلمان و نزدیک شدن آنها به مرزهای ایران به واسطه راه‌آهن بغداد و نفوذ بیش از حد آن در خاور نزدیک، مجموعا موجب شدند که سرانجام روس وادار به همراهی با تمایل انگلستان شود و آنچه در این هنگام به عنوان اعتراض شیخ عبیدالله آغاز شده بود، سرکوب شود و سالها بعد به انعقاد قرارداد کذایی انجامد.

ترورهای مشابه سران معترض در این سالها: در ۱۲۹۷ق توطئه ترور حمزه آقای بلباس منگور توسط امیرنظام گروسی در مجلس مهمانی؛ در ۱۲۹۹ق توطئه ترور حسینقلی‌خان بختیاری توسط ظل‌السلطان در مجلس مهمانی؛ در ۱۳۰۱ق توطئه ترور جوانمیر «هماوند» توسط ناصرالملک قراگوزلو در مجلس مهمانی، که هر سه یادآور توطئه ترور حسن سلطانی اورامی در مهمانی توسط فرهادمیرزای معتمدالدوله بعد از شهادت امیرکبیر بود، تطبیق و تطابق نقشه‌ها همه و همه حاکی از جاری بودن این توطئه‌ها از یک مجرا می‌باشد.

به هنگام شورش شیخ عبیدالله، ظل‌السلطان با افواج نظامی خود در خرم‌آباد بود و در تهران ـ مرکز سلطنت قاجاریه ـ از سپاه قدرتمند و فرماندهان کارآزموده و برنامه صحیح سیاسی و نظامی خبری نبود و شیخ عبیدالله عزم تبریز ولیعهدنشین کرد که مسافتی با جبهه نظامی او نداشت، تا سپس عزم تهران کند. ظل‌السلطان که برای رسیدن به سلطنت و نیل به مقام ولایتعهدی تلاش می‌کرد، سپاهی برتر و بهتر از لشکریان پدر با پشتیبانی دولت انگلیس و پشتوانۀ مالیات‌ها و مداخل برگرفته از ایلات و عشایر و اواسط الناس و تجار شهری فراهم ساخته بود.

روزنامه اطلاعات - ۲۴ دیماه ۹۷
  • بازديدها: 227

امیر کبیر و غرب ایران - بخش پنجم (پایانی)

«ناصرالدین شاه مستوفی ‌الممالک و ظل‌السلطان را به تلگراف حضوری احضار کردند. وی به تصور این که مربوط به مسأله خوزستان است، حاضر نشد؛ اما معلوم گردید قضیه مربوط به خروج و طغیان شیخ عبیدالله می‌باشد و غلبه او بر قسمتی از آذربایجان. در تلگرافخانه پس از شرح کشّافی از حرکات شیخ عبیدالله در میاندوآب و ارومیه و مراغه و غیره، به ظل‌السلطان فرمان داد که از سفر خوزستان منصرف گشته و معجلا خود را به همدان برساند تا در آنجا نقشه کار به او تعلیم شود که از همدان به طرف تهران و یا به سمت آذربایجان حرکت کند.» از این تماس و تأکید به ظل‌السلطان، میزان خوف و وحشت شاه از خروج و حمله شیخ عبیدالله به‌وضوح مشهود و آشکار است؛ زیرا ناصرالدین شاه می‌ترسید شیخ به تهران برسد و با عنایت به این که ارتش مجهزی در تهران وجود نداشت، به‌آسانی شاه را از تخت فروکشیده، خود پادشاه ایران شود و صحنه غلبه افغانیان بار دیگر تکرار گردد. ناصرالدین شاه تأکید کرد که اگر در این خدمت غفلت و در حرکت به سمت همدان تأخیر کند، به مقام سلطنت و شخص پدرش ناصرالدین شاه و خاندان قاجار خیانت کرده و نمک به حرام خواهد بود. بنا به تصریح ناصرالدین شاه: «امروز در ایران جز نیروی تحت فرماندهی تو (ظل‌السلطان)، نیروی مجهزی وجود ندارد که از عهده دفع شیخ عبیدالله برآید.»


شیوع اخبار قتل ناصرالدین‌شاه و ولیعهد و انقراض قاجاریه به دست شیخ عبیدالله در لرستان، موجب شورش فوج مراغه شد که در اردوی ظل‌السلطان بودند، و «ایلات و عشایر لر نیز در همین هنگام سر به قیام برداشتند که یازده تن از سرانشان به فرمان ظل‌السلطان سر بریده شدند و لاشه آنها به میدان مقابل مسجد فعلی توتونچی در خرم‌آباد افکنده شد.» (۱۳۸۰: ۱۹۶، ۱۹۷ و ۲۱۰)


انعکاس برون‌مرزی شورش شیخ عبیدالله و متزلزل ساختن حکومت قاجاریه از این شورش، موضوع بحث روزنامه‌های خارجی از جمله روزنامه‌های استانبول شد. به متن نامه‌ای که تأییدی بر همین تأثیر است و در واقع سندی دال بر بیم دو دولت ایران و عثمانی از شیخ عبیدالله که ظل‌السلطان آن را به ناصرالدین شاه نوشته است، نظر می‌افکنیم که می‌نویسد:


«تصدق خاک پای اقدس همایونت شوم. اگرچه در مسأله دولت عثمانی و شیخ عبیدالله در عریضه جداگانه جسارت نموده و عقاید خود را معروض داشته، و لکن مجدداً لازم است که در این مسأله تشریح شود که دولت عثمانی از این رهاکردن و گرفتن شیخ عبیدالله مقصودش این بوده است که به دولت ایران حالی کند که من با همه گرفتاری‌ها که دارم، باز هر وقت که برای دولت ایران تزلزلی بخواهم، برایم ممکن است و این مسأله را به دستیاری سفیر کبیر به ما نشان کرده است و از کجا که با خود شیخ عبیدالله هم همین معاهده را در میان نداشته باشد که او را رها کرده، دوباره بگیرد؟! حالا هم او را گرفته، به ولایات خارجه تبعید می‌نماید و به همه دوَل صدق و دوستی خود را حالی می‌کند. چهار پنج ماه، یک سال که گذشت، از نو اسبابی فراهم می‌آورد.


تنها خودش که این کارها را نمی‌کرد، باز پسرش و کسانش هستند، از نو مشغول می‌شوند و بلکه مقصودش قدرت‌نمایی به ماست؛ چنانچه در روزنامه «لاترکی» که روزنامه رسمی دولت آنهاست، نوشته‌اند که شیخ عبیدالله که تاج و تخت ایران را متزلزل ساخت و دو سال مایه اغتشاش شد، ما چنین و چنان کردیم. اگرچه بعد هم از او بسیار بد نوشته‌اند، لکن همین لفظ بر تزلزل تاج و تخت ایران، خیالات آنها را توضیح می‌کند.


مقصودشان این است که یک نفر شیخ بی‌سر و پا، تاج و تخت چهارهزار ساله ایران را که یادگار جمشید است، می‌تواند متزلزل دارد و دو سال دولت ایران را برهم زد و حال آنکه از اول فرار حمزه‌آقا تا وقتی که شیخ عبیدالله را قشون دولت فرار داد، دو ماه طول نکشید. بی‌خبر جمعیتی فراهم آورد و دزدی و شرارتی نمود و تا قشون دولتی مأمور شد، فرار کرد. دیگر قابل این تفصیلات نبود که تزلزل به تخت و تاج چهارهزار ساله بیندازد.


این اخبارات را در روزنامه رسمی دولتی می‌نویسند و نشر می‌دهند و مقصودشان این است که یک نفر رعیت ما هر ساعت بخواهیم، تاج و تخت ایران را برهم خواهد زد. چون عبارت غریبی بود، همان روزنامه را تقدیم داشتم ملاحظه فرمایید. الامر الاقدس الاعلی مطاع٫»


ناصرالدین شاه در حاشیه گزارش ظل‌السلطان مطالبی نوشته که این جملات از آن مطالب خوانده می‌شود: «ملاحظه شد، صحیح نوشته‌اید و همین است که ملتفت شده‌اید، لیکن بهتر این که عثمانی‌ها تخت و تاج خود را حفظ کنند.» (۱۳۵۵: ۷۱ـ۷۹)


به هر حال نه قاجاریه و نه عثمانی هیچ کدام نتوانستند تخت و تاج خود را حفظ کنند. شیخ عبیدالله نیز در پی رسیدن به سلطنت نبود و اگر چنین بود، با عباس‌میرزای «مُلک‌آرا» ـ برادر شاه ـ تماس نمی‌گرفت. گزینه عباس‌میرزا برای شیخ از چند جهت مقبول بود: ابتدا این که عباس‌میرزا ملک‌آرا از بطن خدیجه خانم چهریقی دختر یحیی‌خان بود که از مریدان شیخ عبیدالله شمرده می‌شد و سپردة خاندان شمزینی بود؛ دوم به‌‌رغم کم‌سوادی و کم‌فکری ناصرالدین‌شاه، عباس‌میرزا شخصیتی فاضل و متفکر بود و به زبان‌های اروپایی تسلط داشت و سالها در تبعید خارج از کشور، ناظر فجایع و بدبختی‌های ملت بود و عدم قبول او نیز از اندیشه سیاسی‌اش نشأت می‌گرفت؛ زیرا می‌دانست که دولت روسیه متعهد به پشتیبانی سلطنت و ولیعهد منتخب است و انگلستان نیز هوادار ظل‌السلطان می‌باشد و دولت عثمانی نیز نه با شیخ سر سازش دارد و نه می‌شود به فعل و قول او متکی بود و بهتر آن دید که با این عمل، منتی بر برادر خود بگذارد. و چنان‌که می‌دانیم، از جمله اتهامات امیرکبیر در بیدادگاه مهدعلیا و ناصرالدین شاه، طرفداری از عباس‌میرزای ملک‌آرا بود! (۱۳۶۵: ۷۴۷، ۶۸۳)

 

حسینقلی‌خان بختیاری و امیرکبیر


حسینقلی‌خان بختیاری نیای سرداران مشروطیت (سردار اسعد، امیرجنگ و…) نخستین ایلخان بختیاری بود که در پی گسترش ایلات بختیاری و دستیابی به مقام ایلخانی، طوایف بختیاری را به منطقه خوزستان فرمان قشلاق‌میشی داد و عملا بخش عظیمی از مناطق خوزستان را به خاک بختیاری ملحق ساخت. شرح جنگ و سرکوب و شورش این بُرهه، در کتاب ارزشمند «پانصد سال تاریخ خوزستان» کسروی و نقد آن به قلم عبدالنبی قیم می‌خوانیم که ارتباطی به بحث ما ندارد.


حسینقلی‌خان بختیاری که مرگ و اقداماتش در راستای قتل و سرکوب‌های بعد از شهادت امیرکبیر قرار می‌گیرد، به تصریح منابع داخلی و خارجی، از افراد مورد حمایت امیرکبیر بود، چنان‌که آمده است: «حسینقلی‌خان بختیاری یکی از دست‌نشاندگان و دست‌پروردگان منوچهر‌خان معتمدالدوله بود که با حمایت او، مورد توجه حکومت قاجار قرار گرفت، به نحوی که حتی میرزا تقی‌خان امیرکبیر صدراعظم از او پشتیبانی می‌کرد.»۱ اکثر خوانین بختیاری صاحب زمین‌هایی بودند که کمپانی نفت ایران و انگلیس در آنها حفاری می‌کرد و یکی پس از دیگری به جرمهای از پیش ساخته از جمله شرکت در مقابله تنگستان و یاری بوشهری‌ها در اواخر قاجاریه و برخورد با ستون‌های نظامی ارتش، محکوم و با اکراه و اجبار در حصار زندان مجبور به واگذاری املاک خود شدند و جمعی نیز از دم تیغ گذشتند.۲ در زنجیره سرکوب‌های دهه پایانی قرن سیزدهم، به سال ۱۲۹۹قر۱۸۸۲م حسینقلی‌خان بختیاری که برای پرداخت مالیات بختیاری به اصفهان رفت، مسعودمیرزا ظل‌السلطان او را به قتل رسانید!


پیوندها و پیوستگی‌های امیرکبیر با کرد و کردستان را با بخشی از نامه خصوصی قائم‌مقام به پایان می‌برم که می‌نویسد: «پسر حاج محمد‌خان به قول کربلایی قربان [پدر امیرکبیر] طمارزو و لازرو نیست…» (۱۳۸۵: ۲۰ـ ۲۱) اصطلاح «طمارزو و لازرو» هر دو کردی کرمانشاهی است و از امثال سائره این شهر است که البته شادروان فریدون آدمیت این اصطلاح را در فراهان هم ساری و جاری می‌داند (۱۳۸۵: ۲۱)؛ اما چه کرمانشاه و کردستان و چه فراهان، امیرکبیر فدایی اصلاحات و پیوند و پیوستگی با دوستداران ایران زمین بود، یادش جاویدان.

 

نتیجه


۱ـ امیرکبیر همان طور که به امورات پایتخت و ایران مرکزی اهتمام داشت، تغییر و توسعه را هماهنگ در تمام شهرهای ایران به‌ویژه شهرهای مرزی پیش می‌برد.

۲ـ امیرکبیر به سبب پیوند فرهنگی و ریشه عمیق تاریخی با حوزه شبه‌قاره هند، به شرق کشور توجه فرهنگی و تجاری و با غرب کشور روند سیاسی و نظامی و بازرگانی را پیگیر بود.

۳ـ نشانه‌ها و مراودات و پیوندها نشان از آن دارد که می‌نماید میرزاتقی‌خان فراهانی ریشه در خانواده‌ای کرد از اهالی کردستان و کرمانشاهان دارد.

۴ـ تا پیش از ظهور افراد وابسته در دربار قاجار، رجال و سیاست‌مردان کرد از معتمدان و نزدیکان عباس‌میرزا ولیعهد و امیرکبیر و… بودند.

۵ ـ با وجود آثار متعدد در حوزه تاریخ ایران و وجود اسناد ارزشمند ،این حوزه نیازمند تلاش نسلهای مستعد و علاقه‌مند است که بدون تظاهر به بررسی‌های تاریخی جدید بپردازند.

 

پی‌نوشت‌ها:


۱ـ جن، راف، گارثویت، تاریخ سیاسی اجتماعی بختیاری، ترجمه مهراب امیری، صص۱۴۲ـ۱۴۳٫

۲ـ برای آگاهی بیشتر رک: خاطرات سلطانی، از قصرشیرین تا قصر قجر، گزارش شادروان محمدطاهر سلطانی از دستگیری، زندان و تبعید سران عشایر و رجال عصر پهلوی، به اهتمام محمدعلی سلطانی، نشر سُها، تهران، ۱۳۸۴

 

منابع:


۱ـ آدمیت، فریدون؛ امیرکبیر و ایران، انتشارات خوارزمی، تهران، ۱۳۸۵

۲ـ افشار، علی بن امیر گونه خان؛ تاریخ خروج اکراد و قتل و غارت شیخ عبیدالله…، به اهتمام انور سلطانی، محمدعلی سلطانی، صلاح آشتی بنکه‌ی ژین، سلیمانیه، ۲۰۰۸

۳ـ بامداد، مهدی؛ تاریخ رجال ایران، انتشارات زوار، تهران، ۱۳۵۷

۴ـ رائین، اسماعیل؛ حقوق‌بگیران انگلیس در ایران، انتشارات جاویدان، تهران، ۱۳۴۷

۵ ـ سلطانی، محمدطاهر؛ از قصرشیرین تا قصر قجر، انتشارات سها، تهران، ۱۳۸۴

۶ ـ سلطانی، محمدعلی؛ ایلات و طوایف کرمانشاهان؛ انتشارات سُها، تهران، ۱۳۷۲

۷ـ ــ ؛ قیام و نهضت علویان زاگرس (۲ جلد)، انتشارات سُها، تهران، ۱۳۷۸

۸ ـ ـــ ؛ احزاب و انجمن‌های سرّی در کرمانشاه، انتشارات سُها، تهران، ۱۳۷۸

۹ـ سنندجی، میرزاشکرالله؛ تحفه ناصری در تاریخ و جغرافیای کردستان، به اهتمام حشمت‌الله طبیبی، انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۶۶

۱۰ـ صفایی، ابراهیم؛ اسناد برگزیده دوران قاجاریه، انتشارات بابک، تهران، ۱۳۵۵

۱۱ـ قیم، عبدالنبی؛ پانصد سال تاریخ خوزستان، نشر اختران، تهران، ۱۳۸۸

۱۲ـ نیکیتین، واسیلی؛ کرد و کردستان، ترجمه محمد قاضی، انتشارات نیلوفر، تهران، ۱۳۶۶

۱۳ـ والی‌زاده معجزی، محمدرضا؛ تاریخ لرستان در روزگار قاجاریه از تأسیس تا کودتای ۱۲۹۹، ویرایش حمیدرضا دالوند، به کوشش حسین و محمدرضا والی‌زاده معجزی، انتشارات حروفیه، تهران، ۱۳۸۰


روزنامه اطلاعات - ۲۵ دیماه ۹۷