اشاره: شادروان عمر سلطاني (متخلص به وفا) سال 1318 در بوكان زاده شد و شاعري را با سرايش قطعه «مرا اي مرد زندانبان رها كن» در زندان مهاباد آغاز كرد؛ چه، با وقوع كودتاي 28مرداد دستگير شده بود. مجموعه اشعار او با نام «سرود پرستو» در سال 1341 در تهران انتشار يافت. وفا آذرماه 84 در زادگاهش درگذشت و به خاك سپرده شد. از آنجا كه وي آغازگر شعر نو فارسي در مناطق كردنشين ايران است، استاد سلطاني با ذكر مقدمهاي درباره پيشينة پارسيسرايي در آن نواحي، به طور ضمني از يكپارچگي فرهنگي ديرينة آن ديار با ديگر مناطق ايرانزمين و دليرمردان فرهنگدوستش حكايت ميكند.
سابقة شعر فارسي بعد از اسلام در مناطق کردنشين که همه در قلمروي که بعد بين عثماني و ايران و پس از انقراض و تجزية امپراتوري عثماني، به عراق و سوريه نيز تقسيم شدند، از زماني آغاز گرديد که سخنسرايان خراسان از بيم اشغالگران و متجاوزان غُز، رو به درگاه اميران مستقل کرد در کوهپايههاي زاگرس گذاشتند. از ميان آنان شاعراني چون اثيرالدين اخسيکتي و سديدالدين اعور کرمانج به منصه ظهور رسيدند و تا قرنها پس از آن، شاعران کرد پاسداران زبان و ادب فارسي بودند و پس از فترتي چندصد ساله که ناشي از درگيريهاي دولت عباسي و تردد غزنويان و سلاجقه و صفاريان و... سپس معارضات دو دولت ايران و عثماني بود، کردها براي مقابله با تازيان و حفظ آداب و سنن و رسوم و فرهنگ خويش، بيشتر اعتقادات و حماسه و تاريخ و افسانهها و جنگنامههاي خود را به زبان کردي ميسرودند.
تا اينکه در دورة بازگشت و اوايل قاجاريه که ايالات ايران توسط اميران محلي اداره ميشد، در چهار بخش کردستان که هر چهار در قلمرو ايران دورة قاجاريه متمرکز، و هر کدام الگويي از دربار شاهان قاجاريه بودند، انجمنهاي ادبي به منظور احياي زبان فارسي توسط شاعران مهاجر و بومي تشکيل و برگزار گرديد.
کردستان اردلان (به مرکزيت سنندج)، کردستان زنگنه (به مرکزيت کرمانشاه) و کردستان بابان (به مرکزيت سليمانيه) و کردستان شمالي و بتليس که تحت تأثير شاعران سبک خراساني و عراقي در «دورة بازگشت»، نامآوراني در عرصة فرهنگ ايراني و زبان فارسي پرورش دادند که «حديقة اماناللهي، تذکرة پارسيگويان کردستان اردلان» شناسنامة فرهنگي ارزشمندي در زمينة مزبور است.
از آنجا که سخن ما نيز بر سير شعر فارسي در کردستان اردلان که بخش مکريان کردستان مزبور را هم شامل ميشود و شعر نو فارسي و شاعر مورد نظر ما هم در قافلة شاعران اين ديار ميباشد، بنابراين از سرگذشت شعر و زبان فارسي در ساير مناطق کردنشين نامبرده ميگذريم و به روند شعر فارسي در کردستان اردلان ميپردازيم که در عهد انتصاب اماناللهخان والي به سبب رقابت دستگاه او با تشکيلات اداري و فرهنگي محمدعلي ميرزاي دولتشاه در کرمانشاهان (مرکز کردستان زنگنه) در جلب و جذب شاعران سخنور و زبانآور و احيانا عزلتگزيده که خواسته يا ناخواسته تهران و نزديکي به دربار شاه قاجار را بر وفق مراد خود نميديدند، دستگاه حاکم از يکديگر پيشي گرفتند که به گواه «حديقه اماناللهي»، مديران فرهنگي اردلان در اين زمينه توفيق بيشتري داشتند و در مراحل ديگر با حضور والية شاهزاده و شاعرة در صدر حاکمان آن منطقه و رأس نسوان ادبپرور آن سامان و ظهور و رقابت، مستوره شاعرة نامبردار عصر قاجاريه در کنار مردان شاعر، آتش اين آتشکده شعلهور ماند.
با آغاز نهضت مشروطيت و احياي فرهنگ ملي و توجه اهالي به زبان و سنن آبايي که در جنگ جهانگير اول گسترش و رواج بيشتري يافت، شعر و زبان فارسي در کردستان اردلان دوران فترت خود را طي ميکرد و رو به افول نهاد و همگام با انجمنهاي فرهنگي در ساير کردستانهاي ديگر، شعر و زبان کردي نضجي دوباره يافت تا در انقراض قاجاريه و روي کار آمدن حکومت پهلوي که نظام شهروندي و طبقاتي به تبعيت از اوضاع دوران هخامنشي و ساساني ايالات ايران اعمال گرديد و بر سردر مدارس شعار «فقط فارسي صحبت کنيد» نصب گرديد و انجمنهاي ادبي وابسته به وزارت معارف و حمايت دولت مرکزي در شهرها ايجاد گرديد.
فضلا و شعراي کردستان در کنار زبان کردي و عربي، به سرودن شعر فارسي پرداختند که در زمينه اخير بهندرت چهرهاي شاخص و برگزيده شد و به ثمر رسيد؛ زيرا شعر و هنر امري تحميلي و اجباري نيست که با اصرار و اعمال فشار و سختگيري بتوان آن را از شاعر و هنرمندي انتظار داشت که به قول خواجه آسماني سرود:
کي شعر تر انگيزد خاطر که حزين باشد
يک نکته از اين معني گفتيم و همين باشد
يورشهاي نظامي، تبعيد، تختهقاپي عشاير، بوروکراسي بيثمر اداري، متحدالشکلسازي لباس مردان و زنان، حکومت پليسي و مصادرة املاک و اموال و هزاران نمونة ديگر از تعديات نظام سلطنتي به اهالي، پردهاي سياه و آيندهاي هولناک را در برابر ديدگاه اهل قلم و روشنفکران و شاعران و هنرمندان و... قرار داده بود که آنچه به روال تأکيد و تحصيل ميسرودند، يا فرياد رهايي بود که جرأت بروز نداشت يا مدايح فرمايشي از شاعرنمايان قلم به مزد بود که راه به جايي نميبرد و بنابراين در ساختار ادبيات معاصر ايران جايگاهي نيافت. تا اينکه دردهاي مشترک جامعه، قشر مسئول و متعهد اهل انديشه و استعداد را از تمامي ايالات ايران به هم نزديک ساخت و اين سير تطور در ديدارها و پاتوقهاي فرهنگي بعد از 28 مرداد 1332 در تهران سر و سيمايي يافت و از هر نقطه خاک ايران شاعران و اهل قلم براي راهيابي به مجلس انس مورد نظر خويش، روي به تهران نهادند و بازار سخن و سرودن به زبان فارسي در تمامي ايالات ايران که زباني همگاني بود، روز به روز داغتر شد و نام و کام جز از اين راه و بدين زبان به جايي نميرسيد. با اين تفاوت که کامهاي روشنفکرمآبانه، گندمنما و جوفروش و مستظهر به عنايت هيأت حاکمه نيز در بين پاتوقها و محافل ادبي تهران کم نبودند.
اما شناخت و ژرفبيني شخصيتهاي مبارز، راه از چاه باز ميشناخت و با اينکه در «کردستانِ بابان» نيم قرن پيش از ديگر نواحي ايران، «شعر نو» ظاهر شده و رواج يافته بود و گوران و عبدالواحد نوري و شيخ نوري و شيخ صالح و... پيشروان آن بودند، اما در «کردستان اردلان» با اوضاعي که گذشت، با حضور و ظهور نيما، شيوة نيمايي از سوي شاعراني که به علت آنچه گفتيم، اکثر قريب به اتفاق فارسيسرا بودند، نضج گرفته و بهترين کاربردش، راز و رمزهايي بود که شاعران فريادگر سخن دل خود را در قالب استعاره و کنايه به گوش اهل نظر ميرساندند.
جمعي از شاعران کردستان روي به محافل تهران نهادند که يا به چاه افتادند يا با تمام داد و ستدهاي فرهنگي و اخوانيات و پرداخت عوارض اخلاقي در انجمنها و اداي باج در قالب اشعار به پاتوقداران و انجمنخواران، به جايي نرسيدند و دست خالي به ولايت بازگشتند و بعضي نيز چون گلشن کردستاني که از نامبرداران عرصة ادبيات و زبان فارسي بود و هيچ از بزرگان شعر ايران کم نداشت و مظلوم زيست و مظلوم مرد، با اينکه خود از وسوسة نوپردازي خالي نبود، اما با نخستين سرودة از اين دست، از تکرار مسامحه نموده، در کنار همفکران خود به قصيدهپردازي و غزلسازي روزگار گذرانيد و الحق هم در سبک کهن بهخوبي از عهده برآمد. اما دربارة نوپردازي وي، شادروان مهرداد اوستا پيشکسوت کمنام و بينشان شعر انقلاب اسلامي که خود به طريقة نيمايي بيتوجه نبود در مقدمة ديوان گلشن کردستاني به نام «گلبانگ» که حاصل اشعار بين 25 تا 35 سالگي اوست، چگونگي امر را آورده است.1
شاعري اهل شعور
و با اين وصل و قطع، فاتحه و خاتمة گونههاي پيرو نوپردازي در بين شاعران کردستان اردلان خوانده شد؛ اما در همان سالها شاعري اهل شعور و از تظاهر و خودنمايي به دور که مبارزه را عجين زندگاني ساخته و نان خشک خويش را با روغن عنايت آشکار و پنهان دولت وقت نپرداخته بود، و در ورود به انجمنهاي ادبي تهران در راه افتاده و چاه را شناخته، به دور از هر زد و بند و معامله محفلي با توشة شعر و استعداد، به گرمي از سوي روشنفکران فريادگر پذيرفته و تشويق و ترغيب شده، مردانه به نيروي طبعي بلند و غرّا و زلال و مصفا پا در ميدان نهاد و به عنوان پدر شعر نو فارسي در کردستان اردلان، شناخته شد و او چون آينهاي از انديشة نيمايي در بوکان کردستان درخشيدن گرفت و به زبان سترگ فارسي فرياد ملت و مردم را به ايجاز و اختصار سرود.
وفا با غزل نو و همراه با دوبيتي پيوسته که پيشرواني چون فريدون توللي و حميدي شيرازي داشت، که به قول اوستا، شعر خاص آن روزگار بود، مقدمة سرايش شعر نيمايي2 را در کردستان اردلان رقم زد که چند سالي پس از چاپ و نشر «سرود پرستو» در کردستان زنگنه (کرمانشاهان) نيز شعر نو طلوع کرد و عزتالله زنگنه با مجموعه پشت دروازههاي خورشيد در اين راه گام نهاد.3 با اين تفاوت که عزتالله زنگنه سرمايهاي سترگ و پيشرو چون لاهوتي را در موجودي فرهنگي خود پشتوانه داشت و وفا از آن پيشينه بيبهره بود و با اين قرائن، چنانچه از سرودههاي کهن و احيانا اشعار نو استاد يدالله بهزاد بگذريم و به شعر نو و رواج آن در غرب کشور (کردستان اردلان و زنگنه) بنگريم، وفا در تمام کردستان ايران قافلهسالار شعر نو فارسي خواهد بود.
حرکت هوشيارانه «وفا» از غزل نو به دوبيتي پيوسته و شعر نيمايي که سير تطور کار ادبي او را شامل ميشود و نشأتگرفته از ديدگاه مبارزاتي و دقيق او بود، زيرا مسير سرودن و شيوة آنان در نظارت نيروهاي امنيتي رژيم و ساواک بود که صاحبان غزل نو و دوبيتي پيوسته را رشته انشعاب از انديشة فريادگران رمزگوي نيمايي ميدانست که سرودههاي آنها را چون افعي کوير پنداشته و از هيچ سمت و جهت توان مواجهه و روبهرويي با آن را نداشتند. بنابراين «وفا» در شعر خود از يادها به فرياد رسيد که به قول شاعري:
تپيدنهاي دل در سينه ما ياد ميگردد
به هم پيوسته شد اين يادها، فرياد ميگردد
در اشعار اندک، اما گسترده در تجزيه و تحليل و کالبدشکافي ادبي، آثار به جا مانده از «وفا» که به سال 1342 با نام «سرود پرستو» چاپ و منتشر شده است، تمامي ويژگيهاي جريان شعر نيمايي نهفته است، با ابداع و نمودهايي متغير و متفاوت با ساير شاعران آن عهد، اين اشعار بيشتر حاصل تراوش انديشة او از 1335 تا 1342 است و با تمام يأس و نااميدي که آميزه و انگيزة توانمند سياسي و اجتماعي دارد، اما بهرغم اشعار ديگران، فاقد انديشة فلسفي نيست و به همين جهت نميتوان چون شعر شاعران انديشور و مرتبط با جامعه ادبي غربي، آن را تقليدي منبعث از آثار غيرخودي دانست، بلکه اشعارش خودجوش و آيينة تمامنماي دردهاي زندگي آدمهاي اطرافش هستند، همه چيز خواب و خيال، صحنههايي که ساخته و پرداخته ميشود و عاقبت با بيداري از خواب، به آرزوهاي برباد رفته ميپيوندد.
او شاعر را همانند همفکران خود قاضي زمان خويش ميداند و قضاوت امري احساسي و عاطفي نيست. شنيداري و ديداري و ژرفکاوي و جدايي حق از باطل است. وي در شعر جستجو ميگويد: «نطفة انديشه در مغزم به خود جنبد/ که / راز خلقت من چيست؟/ فرياد بهشت و کوثري از چيست؟ / دوزخ چيست؟/ اصلا آفرينش چيست؟/ خالق کيست؟/ وه که لبريزم/ از هزاران پرسش خاموش...» (خرداد 1339ـ بوکان)
شعر نو حماسي
اين سخن شاعري است که در زمان سرودن آن در 21 سالگي بوده و نسبت به محيط و تحصيل و عرصة مطالعاتي او، در کمال توانايي طبع است و چارچوبة شعر نو حماسي را که در برابر شعر نو تغزلي مطرح بود و عليرغم تخيلات فردي و احساسي آن شيوه اين گونه که به «شعر نو حماسي» مشهور شد و سرودن حماسة انسان محروم و ستمديدة عصر خود بود، رعايت کرده است و در کنار يأسها و دلمردگيها و فريادهايش، فضاي تغزلي شعرش نيز با شاعران ديگر متفاوت است و وراي آنچه جامعة عياش معدود و هيأت حاکم مطرود ميخواست تا شعر شاعران وسيلة فساد جوانان و سستي جامعة خواستار عدالت باشد و در سخن آخر به ايهام و استنباط اين حکايتها را براي جامعة خود خواب و خيال و براي نيرو و عمال اعمال مسخرهاي بيش نميداند که در دوبيتي پيوستة شب شاعر ميگويد:(بوکان 9/5/35)
«...خندهاي کردم: نميخواهم چراغ
دفتر شعرم چراغ کلبه است
از شراب و مي چه جاي گفتگوست؟
اشک چشمانم شراب کهنه است»
و يا در سرود در دل شب...:
«ز دل رانم نياز بوسة گرم
مي و معشوق از دفتر زدايم
به جاي صحبت جانان، کتابي
دفتر شعرم چراغ کلبه است
از شراب و مي چه جاي گفتگوست؟
اشک چشمانم شراب کهنه است»
و يا در سرود در دل شب...:
«ز دل رانم نياز بوسة گرم
مي و معشوق از دفتر زدايم
به جاي صحبت جانان، کتابي
ز درد و رنج انسانها سرايم»
هر چند در شعر وفا تمام خصوصيات اجتماعي شعر نو نيمايي و سير تکامل موضوعي و محتوايي و فني آن آشکار است و آشنايي با انديشة انسانمدار اومانيستي اروپايي که با ترجمه آثار سارتر در بين نوسرايان رواج يافت و اتکاي به خدا جايگزيني دال بر اصالت انسان يافت، ولي وفا با قبول انسانمداري، هيچ گاه خدا را فراموش نميکند. خدا در جاي جاي شعر او حضوري فلسفي دارد و بيانگر فرياد خواجة آسماني سرود که:
در اندرون من خسته دل ندانم کيست
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
چنان که در شعر کابوس ميگويد:
«... خدايا وحشت تنهاييام کشت
ز لبهايم نميخيزد نوايي
لبم تف بسته از اندوه حسرت
که من خموشم و او در فغان و در غوغاست
چنان که در شعر کابوس ميگويد:
«... خدايا وحشت تنهاييام کشت
ز لبهايم نميخيزد نوايي
لبم تف بسته از اندوه حسرت
نميبينم وفا از آشنايي...»
يا در شعر هراس ميگويد:
«... اي وفا، اي مظهر بيم و اميد
پس چه شد خشم تو و عصيان تو؟
آه ميترسم ز ابليس هراس
اي خدا، دست من و دامان تو»
و يا در بوف کور ميگويد:
«... مکن با خنده تحقيرم خدا را
که من زنداني عفريت زورم...»
و در دوبيتي بيگانه آورده است:
«اميدم را همه افسانه خوانند
مرا رسوا، مرا ديوانه خوانند
تمام آشناهايم، خدايا
مرا از خويشتن بيگانه خوانند»
پس چه شد خشم تو و عصيان تو؟
آه ميترسم ز ابليس هراس
اي خدا، دست من و دامان تو»
و يا در بوف کور ميگويد:
«... مکن با خنده تحقيرم خدا را
که من زنداني عفريت زورم...»
و در دوبيتي بيگانه آورده است:
«اميدم را همه افسانه خوانند
مرا رسوا، مرا ديوانه خوانند
تمام آشناهايم، خدايا
مرا از خويشتن بيگانه خوانند»
(تهران 2/7/38)
صبغة اقليمي که از ديگر مشخصات شعر نو نيمايي است و نيما و اخوان و آتشي و بعضي شاعران تهران اين مشخصه را رعايت کردهاند، «وفا» به اين مورد نيز چون ساير موارد وفادار مانده است و تمام صحنه و گونههاي شعرش بوي کردستان دارد و صور خيال او براي خوانندة شعرش، طبيعت کردستان را مجسم ميکند. «وفا» در جامعة هولناک آن روزگار پناهي جز دامان خانواده نميبيند و براي همين با مادر و خواهر و برادر پيوندي ناگسستني دارد. اطمينانش تنها به آنهاست، با آنها نجوا و درددل و وصيت ميکند و از بيگانگان ميگريزد و در اين تجربه آثاري زيبا و خواندني دارد. وي علاوه بر زيباسرايي، دست به ابداع ميزند و دو رباعي را به طور مکمل يا به اصطلاح اهل بديع، موقوفالمعاني قرار ميدهد که من در آثار ديگران نديدهام. نمونة بارز اين ابداع شعر «جغد کور» است كه به نظرم تحت تأثير نادر نادرپور سروده و نادرپور هم در رباعي خود متأثر از عراقي همداني بوده است. وفا ميگويد:
مرا ناکام و تنها آفريدند
مرا بدنام و شيدا آفريدند...
نادرپور ميگويد:
زلف تو را ز عمر دراز آفريدهاند
روي تو را ز ماية ناز آفريدهاند
شمعيم و خواندهايم ره سرنوشت خويش
ما را براي سوز و گداز آفريدهاند
که اين مضمون در شعر عراقي چنين آمده است:
نگارا، جسمت از جان آفريدند
ز کفر زلفت، ايمان آفريدند...
مرا بدنام و شيدا آفريدند...
نادرپور ميگويد:
زلف تو را ز عمر دراز آفريدهاند
روي تو را ز ماية ناز آفريدهاند
شمعيم و خواندهايم ره سرنوشت خويش
ما را براي سوز و گداز آفريدهاند
که اين مضمون در شعر عراقي چنين آمده است:
نگارا، جسمت از جان آفريدند
ز کفر زلفت، ايمان آفريدند...
وفا علاوه بر غور و بررسي در شعر شاعران نوپرداز، از مطالعه و تأثير از شاعران غزلسراي متقدم غافل نبوده است؛ چنان که شعر گل اندوه را به تأثير از غزل معروف صباحي بيدگلي ـ شاعر مشهور متقدم ـ که جايگاهي ويژه دارد، سروده است، آنجا كه ميگويد:
بگذار که دور از رخت اي يار بميرم
يک ره بگذر بر من و بگذار بميرم...
يک ره بگذر بر من و بگذار بميرم...
وفا ميگويد:
«گل اندوه/ بگذار در اين گوشة ويرانه بميرم...»
در پايان، بيان اين نکته ضروري است که «وفا» چون شاعر بود و مجموعه شعرش شاهد ادعاست، تا زمان بدرود، شاعر باقي ماند، اما اقبال به زبان کردي نمود. گرچه پدر شعر نو فارسي کردستان بود.
وفا در ساعت 7 صبح روز سهشنبه اول آذرماه 1384 در 66 سالگي در منزل خود، در شهر بوکان درگذشت و در کنار استاد عباس حقيقي شاعر و مترجم نامدار کرد به خاک سپرده شد. يادش گرامي باد.
پينوشتها:
2ـ در مسير شعر نيمايي در سال 1326 نخستين مجموعة شعر احمد شاملو به نام «آهنگهاي فراموش شده» به چاپ رسيد. و آن مجموعهاي است ناهمگن که از شعرهاي کاملا سنتي گرفته تا اشعار نيمايي و حتي نوشتههاي کاملا بيوزن و قافيه و آهنگ که بعدها به شعر سپيد شهرت يافت، در آن ديده ميشود. انتشار اين مجموعه که خود او در مقدمة کتاب پيشبيني کرده، اين نوشتههاي منظوم و منثور آهنگهايي که زود به دست فراموشي سپرده خواهد شد، بيش نيست، اما به جهت آنکه حاوي نخستين نمونههاي شعر سپيد در زبان فارسي است، نشرش در اين سال سزاوار توجه است. [در آثار بعدي او که در 1330 منتشر شد] نشان ميداد شاملو با عبور از شيوة نيمايي براي خود راه تازهاي ميجويد که خود نيما و پيروان راستينش هرگز علاقه چنداني به ان نشان ندادند. (دکتر جعفر ياحقي، چون سبوي تشنه، ص112).
3ـ عزتالله زنگنه از فارغالتحصيلان مستعد و زيرک زبان و ادبيات فارسي دانشگاه تهران مجموعه اشعار «نو» خود را با عنوان پشت دروازههاي خورشيد چاپ و منتشر کرد. زنگنه در سال 1347 به دريافت جايزه شعر دانشگاه نايل آمد. وي در مقدمه کتاب يادشده مينويسد: «... ديگر اشارهاي است به موضوع جايزة شعر که البته عنوانش را به من دادند و بورسش را نورچشمي ديگري به تفرج رفت به ناپل و ونيز که پيشکششان کردم. شعر را بالاتر از حد جايزهبازي ميدانم. پشت دروازههاي خورشيد، ص17.
روزنامه اطلاعات - 19 تیرماه 96