شادروان دکتر حشمتالله طبیبی که کتاب ارزشمند «تحفه ناصری در تاریخ و جغرافیای کردستان» تألیف میرزاشکرالله سنندجی (فخرالکتّاب) را مقابله و تصحیح کرده است و بر آن حواشی و تعلیقات مفید افزوده است، در بخش حواشی ـ توضیحات و تعلیقات برای توضیح و تأکید سخنان اماناللهخان والی که امیرکبیر به حجله نرفت تا والی را رسماً به حکومت کردستان نفرستاد، آورده است: حکایت زیر را از کتاب «آگاهی شهان از کار جهان» تألیف حاجی میرزاحسنخان انصاری در باب عروسی امیر و عزتالدوله آمده است و چون محتمل است که خالی از صحت نباشد، آن را عینا نقل میکنیم:
«عزتالدوله گوید شبی مرا با شکوه سلطنتی به خانه امیر بردند…، تا نیمهشب امیر به اندرون نیامد و شاهزادهخانمهای حرم شاهی چون ستارگان به هم ریخته و به جذب و دفع یکدیگر آمیخته و شوری از ساز و آواز درانداختند که خواجه آواز ورود امیر را داد؛ چنان خاموش شدند که گویی همه مردند و یکسر همه به گوشه فروبردند. من ماندم و دایه. امیر به ورود حجله، شام و قلیان خواست و نشست به حکم نوشتن. شام آوردند، خورد و سخنی به من نگفته تنها در بستر خفت و سپیدهدم بیرون رفت. من هم به بستر دیگر خفته تا هفده شب بدین منوال گذشت. محفلیها رفتند. من ماندم و دایه و خانه، برخاستم جامهدان امیر را گشودم. آنچه لباس چرکین بود، دادم شستند و دوختنیها را دوختند و به صندوق گذاردم و به خانهداری از تنظیف حجرات و تنظیم بیوتات پرداختم، شب هجدهم که امیر آمد و مرا به کدبانویی دید، پسندید…»(به نقل از اقبال [آشتیانی] ص۱۰۸) این حکایت میتواند شاهدی باشد بر صدق مدعای اماناللهخان ثانی که امیرکبیر تا قبل از صدور فرمان حکومت کردستان به نام او به حجله ملکزاده داخل نشده است. (۱۳۶۶: ۵۱۷ ـ ۵۱۶)
فخرالکتاب در ادامه گزارش اماناللهخان از عنایت امیرکبیر آورده است که امیرکبیر به والی میگوید: «دستورالعمل شما این است، فردا صبح زود به منزل حاجیه والیه [دختر فتحعلیشاه] مادرت بروی و بفرستی محمدعلیخان و آقاقلی را که از کردستان آمدهاند، نزد شما بیاورند. آنها را دلالت و به رجوع شغل و کار امیدوار کنید و منتظر باشید تا از من خبر به شما میرسد. بعد از شام مرخصی گرفته از بالاخانه پایین آمدم، داخل حیاط شدم، دوباره مرا خواست تأکید زیاد در کتمان این راز فرمود. من به منزل آمدم و آن شب را به شادمانی به روز آوردم. صبح زود منزل حاجیه والیه مادرم رفتم. دو ساعت از روز گذشته که هنوز من به سراغ آنها نفرستاده بودم، دیدم محمدعلیخان و آقاقلی داروغه با نهایت فروتنی نزد من آمدند و خیلی اظهار خصوصیت و موافقت با من نمودند، من هم قدری نسبت به آنها اظهار مهربانی کردم. معلوم شد امیرکبیر صبح زود آنها را احضار و محرمانه به آنها فرموده است حکومت کردستان به اماناللهخان رسیده و امروز خلعت و فرمان خواهد یافت و صلاح شما این است حالا نزد اماناللهخان بروید و با او بسازید. خلاصه تا مقارن ظهر در خدمت حاجیه والیه مشغول صحبت بودیم، ناگاه فراش دیوان آمد و خبر داد که امیرکبیر فرموده است کردستانیها را همراه خودتان بیاورید و شرفاندوز حضور همایونی بشوید. من هم با خان احمدخان برادرم و محمدعلیخان و آقاقلی رفتیم و از درب باغ داخل شدیم. چون امیرکبیر ما را دید، خودش پیش آمد و دست مرا گرفت و به حضور اقدس بُرد و ما شرایط تعظیم به عمل آوردیم. شهریار تاجدار ناصرالدین شاه با کمال مرحمت فرمودند: «اماناللهخان! حکومت کردستان را به تو واگذار فرمودیم، مرخصی که بیحالت معطلی به کردستان بروی. البته میرزا تقیخان دستورالعمل لازمه به شما خواهد داد.» من هم عرض تشکر و تعظیم مرخصی نمودم.
از حضور همایونی برگشتم. دیدم امیرکبیر خلعت مبارک را به دست خویش گرفته و به من پوشانید، فرمود: «محض این که رسوم خلعت بها نداده باشی، خودم حامل خلعت شما شدم.» چند قدم که پایین آمدم، به تعجیل تشریف آورد و مرا خواست، فرمود: «مگر پول زیاد داری که با خلعت بیرون میروی؟ اجزا و قاپوچی همه از شما رسوم میخواهند و اسباب معطلی و زحمت شما میشوند!» فرمود خلعت را از دوش من برداشتند و میان بقچه گذاشتند و به دست خان احمدخان برادرم دادند و یک نفر پیشخدمت خود را فرمود که: «والی را با حضرات بیرون برده و از اصطبل خودم دو اسب راهوار با زین و یراق ممتاز بگیرید و همین ساعت والی و خان احمدخان را سوار کنید. محمدعلیخان و آقاقلی هم خودشان مال سواری دارند. آنها را از طهران خارج کنید و نگذارید امشب در طهران توقف نمایند.» پیشخدمت به فرموده رفتار و ما را معجلا از طهران خارج نمود.
آن شب را در رباط کریم منزل کردیم. دو ساعت از شب رفته، اللهوردیخان ـ سرهنگ توپخانه ـ با صد نفر توپچی به منزل ما درآمدند و فرمان سربسته به من داد، گشودم و زیارت نمودم؛ به اللهوردیخان خطاب فرموده بودند که: «با صد نفر توپچی مأموری همراه اماناللهخان به کردستان بروی. هر خدمتی به شما رجوع میکند، در انجام آن اطاعت کنید.» بعد از صرف شام خوابیدم، پنج ساعت از شب رفته مرا بیدار کردند که:
«علیقلیخان سرهنگ با صد نفر تفنگدار آمدهاند.» او را نیز ملاقات نمودم، چند طغری احکام از امیرکبیر مبنی بر نصایح مشفقانه و دستورالعمل لازم با یک طغری فرمان جهانمطاع به افتخار من آورده بود، مضمون فرمان همایون هم خطاب به علیقلیخان این بود که: «با صد نفر تفنگدار مأموری همراه اماناللهخان به کردستان بروی و همهجا مواظب باشی قبل از والی، احدی به طرف کردستان نرود و امر و نهی والی را اطاعت کنی.»
به واسطه عدم بضاعت، نهایت غصه و ملالت به من [امانالله خان] رخ نمود که مخارج این همه جمعیت را تا کردستان از کجا بیاورم؟ آن شب را با غم و خیال به روز آوردم، صبح زود از رباطکریم حرکت نمودیم. دو فرسخ راه طی کرده بودیم، دو نفر جلودار اصطبل مبارکه به ما رسیدند و فرمان جهانمطاع آوردند که به کدخدایان و ریشسفیدان منازل از راه تهران الی کردستان خطاب فرموده بودند: «اماناللهخان والی با دویست نفر تفنگدار و توپچی مأمور کردستان است. در هر منزلی به موجب قبض سیورسات و جیره علیق، به قدر کفاف به آنها بدهید، از باب مالیات هذه السنه به خرج شما منظور خواهد شد.» چنین کنند بزرگان چو کرد باید کار!» خلاصه بدون یک قران ضرر و مخارج اماناللهخان والی با مأمورین طی مراحل کرده و به خاک کردستان رسید…» (۱۳۶۶: ۲۳۷ـ۲۴۳)
علاوه بر این، امیرکبیر بنای نیروی نظامی محلی در کردستان به شیوه نوین برقرار کرد و بعد از یک سال حکومت اماناللهخان والی، مؤکداً او را احضار نموده، یک فوج سرباز هزار نفری در کردستان برقرار نماید و به ترتیب صحیح در شهر و بلوکات آنها را در محلی معین و پادار کنند. اگرچه خسروخان بزرگ یک فوج سرباز در کردستان برقرار کرده، ولی همه بیپا و متفرق و مندرس بوده و به کار خدمت دیوان نیامدهاند. اماناللهخان در قلیل مدتی از دهات و بلوکات یک فوج سرباز پادار هزار نفری برقرار کرده، خان احمدخان برادر خود را سرهنگ و سایر ارباب مناصب را از کسان خود و اشخاص نجیب معین نموده و کتابچه مرتب به حضور امیرکبیر فرستاده، احکام نظامی و ملبوس و ملزومات برای جدید آماده قریب سه سال اماناللهخان والی مقتدراً حکمرانی نموده و تا حیات امیرکبیر بر سر حکومت کردستان بود…» (۱۳۶۶: ۲۴۶ـ۲۴۷)
روزنامه اطلاعات - ۲۲ دیماه ۹۷