• بازديدها: 295

شعر پرتو و پرتو شعر - بخش دوم


پرتو گرچه از خاندانی سرشناس و صاحب داشته و انباشته برخاسته و پیوسته از رفاهی نسبی برخوردار بوده و خوان و سرایش در شهر آراسته و رنگین و دلنشین با شأنی فراتر از بسیاری صاحبان جاه و مال و مکنت برقرار می‌باشد، اما رسم معهود و مشهور «قرار در کف آزادگان نگیرد مال» را نیز شامل گردیده و با این‌همه در تنگناهای زندگانی امروز، فرازمند همچون قله بیستون ایستاده و شاعری تمام عیار و دورشکار است. در مرثیه‌هایی که به ایام جنگ برای زادگاهش سروده و در مهاجرت اجباری به شمال با دریای خزر درد دل و گفتگویی می‌کند که شنیدنی است:

ای دماوند سلامم بپذیر

از «پراو» با تو پیامی دارم

به زبانی که تو می‌دانی و او

گفت آگه کنی از اسرارم…

مرد صحرایی‌ام، اما ناچار

بایدم رخت به دریا بردن

یک وجب خاک خدا از من نیست

چندم اندوه وطن را خوردن؟

داشتم کاخی و دودی و دمی

گر که از شعر به‌مزدان بودم

پنج نوبت‌زنِ درگاهم بود

پیشوای همه دزدان بودم

منم و ساحل دریای خزر

گریه‌ام وسعت دریا دارد

مرغ آبی تو چرا غمگینی؟

کار ما و تو تماشا دارد

(۱۳۹۷: ۳۵۶)

سیمای جنگ در کرمانشاه و قصرشیرین را در اوج هنر شاعری و تصویرپردازی در سروده‌های پرتو می‌توان خواند (۱۳۹۷: ۳۵۱ ر ۲۹۴). سروده‌هایش حافظه تاریخی نیم قرن اخیر کرمانشاه است. شعر پرتو که مستندی از جامعه امروز ماست، بیانگر رنجهای طبقات فرودست است. او گزارشگر هنرمندی است که با صفاتی عقاب‌گونه از اوج همه چیز را زیر نظر دارد و «گر بر سر خاشاک یکی پشه بجنبد، جنبیدن آن پشه عیان در نظر» اوست، هیچ چیز از دیدش به دور نمی‌ماند: از بیکاری جوانان تا رنج کارگران فرشباف که در نهایت زیبایی و آفرینش هنری، دردها را تجسم می‌کنند. «پرتو» این چهره ماندگار ادبی بر قله‌های زاگرس، مداح «تراب» است؛ کارگر مجهول‌القدری که در نهایت عزت نفس کار همنوعان ناتوان را آسان می‌سازد و بارشان را بر دوش می‌کشد. با این نکات شاید خواننده تصور کند که این همشهری ابوالقاسم لاهوتی نیز چپ‌یار است یا بالا و پایین است؛ اما پرتو با تمام احترامی که برای آرا و عقاید دیگران دارد، اما هیچ «ایسمی» را به رسمیت نمی‌شناسد، او جستجوگر جایگاه واقعی انسان است. از سروده‌های اوست با عنوان «بیکار»:

خسته از بیهوده‌گردی‌های خویش

دستها آویخته از شانه‌ها

درنمی‌گیرد در او افسون کار

پُر شده گوشش از این افسانه‌ها

می‌رود تا هر کجا، تا ناکجا

بر زمین از اوست خالی جای او

می‌نهد پا بر سر خویش و زمین

می‌کشد خود را ز زیر پای او

در نگاه خامش هر رهگذر

آنچه می‌خواند، سکوت و سردی است

هر که را بیند به چشم بی‌فروغ

آیت نامردی و بی‌دردی است…

اما با تمام رنجها، پرتو نویدگر آینده است:

… ای اسیر پنجه تقدیرها

آرزو پیوند دنیای دگر

کار نبوَد، غم مخور امّید هست

باز فردا نیز فردای دگر!

(۱۳۹۷: ۳۶۰ ـ ۳۶۱)

در باره فرش، این هنر دیرینه ایرانی که در تهاجم هویت‌ربایان و رنود اقتصاد جهان در نمایشگاه‌های نبرد توان شرق و غرب کشان کشان چون برگه‌های جان از دایره ایران ربوده می‌شود، این گونه می‌سراید:

چه دستهای عزیزی که نامراد و ملول

به تار و پود تو هر صبح و شام چنگ زدند

چه دستها که به گلبوته‌های خاموشت

ز خون گرم، سرانگشت خویش رنگ زدند

***

چه روزها که تبه شد به دخمه‌های سیاه

که بافت دست هنر نقش دلنشینت را

چه چشمها که تهی گشت از فروغ حیات

که جاودانه کُند جلوه غمینت را

***

به زیر پای من ای کهنه فرش گردآلود

بمان که همدم و همراز پود و تار توام

تو نازپرور رنجی و مدفن هنری

به سینه تو نهم پا و شرمسار توام

(۱۳۹۷: ۳۳۶)

پیوند شعر پرتو با محیط زیست و ستایش جنگل و کوه و رود و چشمه و… در غزل با ردیف‌های مستقل به نام هر یک، یادآور مهربانی ایرانی با طبیعت و تقدس آن و توجه و پرداختن به این موهبت شکوهمند و نادیده گوشه دیگر از تراوش طلایی هنر اوست که پرداختن به آن را برای همه هنرها و هنرمندان به‌ویژه شاعران واجب می‌داند، غزلهایی برای پاییز و سایر فصول این توجه و پیوند را هر چه برجسته‌تر ساخته است؛ اصلی که جز متخصصان امر، هنر نیز باید مبلغ سلامت و نگاهداری‌اش باشد. پرتو با نمادهای طبیعت همانند موجودی گویا و زنده سخن می‌گوید:

دریا:

ای مرا ساحل تو آخر دنیا، دریا

دست من گیر که افتاده‌ام از پا دریا…

(۱۳۹۷: ۲۶)

درخت:

شکوه دشتی و زیبایی وجود، درختر بمان که با تو عزیز است هر چه بود، درخت…

(۱۳۹۷: ۵۷)

باران:

دیده تا چند شود دست به دامن، باران

همتی کن که گرفته‌ست دل من، باران …

(۱۳۹۷: ۱۹۱)

چشمه:

شب چون رسد از راه به مهمانی چشمه

غوغای سکوت است و غزلخوانی چشمه

(۱۳۹۷: ۲۲۲)

بسیاری از ترانه و غزلهای فارسی و کردی پرتو را آهنگسازان و موسیقیدانان و خوانندگان برجسته و نام‌آشنا در داخل و خارج کشور ساخته و پرداخته و اجرا کرده‌اند؛ از جمله همشهریان نامبرداری چون ناظری‌ها، الیاسی و تیموری و…

پرتو شخصیتی است به تمام معنا کم‌نظیر، با اخلاقی آسمانی و همتی برین و هنری آشکارتر از خورشید و محبوبیتی متعالی در جرگه خردمندان و مشهور و اوج‌نشین در جمع شهروندان همچون عنقا گوشه‌گیر و آوازه از مرزها گذشته. پرتو و سروده‌هایش آیین تمام‌نمای این سخن براهنی است که: «شاعر روزگار من و شما باید از خیابان بگذرد و همه چیز را ببیند؛ حتی اگر در جنگل زندگی کرده باشد و حتی اگر در تمام عمر دریا دیده باشد، حتی اگر در کویر روزگار گذرانده باشد، او باید از خیابان رد شود، به دلیل اینکه خیابان نشانه تمام جوانب تمدنی است که به ضرب دگنگ در حلق ما فرو ریخته‌اند.

او باید خود را در تجربیات خیابانی غرق کند! البته بدون آنکه مسخ شود، بدون آنکه بگذارد بوق و کرنای قلابی، مغزش را تسخیر کند، بدون آنکه فریب این زر ورق رنگین را بخورد که در خود پوسیدگی را پنهان داشته است و بدون آنکه از نشان دادن این پوسیدگی، از قیام علیه انحطاط و ابتذال، لحظه‌‌ای غافل بماند، بدون اینکه مداح این و آن شود… بدون آنکه پس از به دست آوردن شهرتی بحق و عادلانه، خود را مبدل به یک مؤسسه تجارت هنری بکند…، بدون آنکه در قضاوت‌هایش دوست و دشمن بشناسد؛ بدون آنکه برده پول این یکی و برده زیبایی آن دیگری شود. صحیح و قرص و محکم و بر پای خود ایستاده باشد، تحت‌الحمایه هیچ کس حتی پدرش نشود، آزاد باشد، بدی را محکم بکوبد و نیکی را مشتاقانه بپرستد، بوسه بر دست که سهل است، حتی بر لب کسی هم که می‌خواهد منت بر گردنش بگذارد… نزند و در همه حال، خلق کُند..» (۱۳۴۷: ده و یازده)
روزنامه اطلاعات - چهارشنبه ۲ خرداد ۹۷