• بازديدها: 324

یادواره امیرالکتاب کردستانی - بخش هشتم

اشاره: در بخش پیشین سخن از تبحر «امیرالکتاب کردستانی» در شعر و ادب شد و نمونه‌هایی از نظم و نثرش آمد. اینک دنبالۀ سخن:

بس که درد سر کشیدم از خمار هجر دوش
روی کردم بهر چاره پیش پیر میفروش
گفتم ای خمخانۀ تو چاره‌گاه بیدلان
وی دل از گرمی تو همچون خم باده به جوش
آنچنانم ز آتش سینه که خاکستر شوم
گفت اگرخواهی برآتش آب ریزی، می‌ بنوش
گفتم از اهل جهان و رنج ایشان فارغم
درد من اول بدان، آنگه به درمانم بکوش
رنجم از یاری‌ست کاندر عشوه‌های دلفریب
گاه در گفتار دارد نیش و گاه خنده نوش
گفت: ‌اگر یک جرعه نوشی، هم ازین غم وارهی
نیز ازاین بیهوده‌گویی‌ها همی‌گردی ‌خموش
زانکه اندر راه عشق و در خرابات مغان
محرمان ‌را سوی فرمان چشم باید بود و گوش
گفتمش: ترسم اگر نوشم یکی جرعه، شوم
مست‌ و بیخود، وز سرم بیرون رود فرهنگ ‌و هوش
گفت: فرهنگی که باشد اندر آن آزار خلق
درس اهریمن همی‌ خوانش، نه پیغام سروش
خاطرت گردد به سان بحر پردُر و گهر
چون صدف گردی اگر گوش و چو ماهی بی‌خروش
«شرقی»! افتد پرتو رنگ حقیقت در دلت
از بد و نیک و دورنگی‌ها شوی گر چشم‌پوش

***

و له

دختری بود به خوبی چون ماه
خفته صد عاشق زارش در راه
روی او آب رخ گل برده
موی او تاب ز سنبل برده
لب او داروی درد بیمار
سر و پا در گل از آن خوش‌رفتار
از قضا بود در آن شهر شهی
که یکی روز بدیدش به رهی
دل بدو داد و عنان بازکشید
گفت کای زانکه چو تو دیده ندید
خواهی ار زانکه شوی همسر من
می‌نهم در کف پایت سر و تن
پاسخش داد چنین پس دختر
که: مرا بود پدر، هم مادر
همچو دُر زاده، ز هر عیبی پاک
دور ز آلودگی گوهر خاک
چون که من پای نهادم به جهان
پروراندند مرا از دل و جان
آب و نان بود مرا شیر و شکر
شُستی‌ام دایه به هر شام و سحر
تندرستی چو مرا حاصل شد
هم توانایی من کامل شد
لاجرم از پی تعلیم شدم
وز هنر شهره اقلیم شدم
برنشینم چو بر اسب تازی
یا کنم روی به چوگان بازی
بوسد از فخر رکابم بهرام
کز هنر یافته‌ام بهره تمام
پرورش یافته‌ای ار تو، چو من
وز هنر داده گر آرایش تن
من به همخوابگی‌ات گردم یار
ورنه از دیدن تو دارم عار
این سخن چون که شنید از وی شاه
گشت از بی‌خبری‌ها، آگاه
که خردمند فرو نارد سر
به کسی، جز که بود اهل هنر

***

رباعی

شرقی، تو اگر دیده‌ور و راهروی
هان تا پی وسواس شیاطین نروی
موجود ز معدوم نیاید بیرون
از نیست نیامدی که معدوم شوی

***

ای آن که دلت به عشق ‌و مستی است گرو
جز بر پی آنچه عقل گفته‌ست، مرو
در نزد خرد مستی و عشق است جنون
ای عاشق بیچاره، برو دانا شو

(سجادی: ۱۲۶۴ ر ۱۵۵؛گلچین معانی: ۱۳۵۲ر ۳۶۸ـ۳۷۰)

قطعه

دربارۀ لجام‌گسیختگی به نام آزادی:
جفت سگی کنار خیابان ناصری
بودند درج… و همی گفت بدرگی
دردا و حسرتا که در ایران هنوز ما
آزاد نیستیم به اندازۀ سگی

امیرالکتّاب در تهران که زیستگاه وی شد، با اعاظم ادبا و شعرا ایران از جمله: ملک‌الشعرا بهار و بدیع‌الزمان فروزانفر معاشرت داشت. شادروان دکتر مهدی بیانی، ‌مرحوم امیرالکتاب را برکشیدۀ بیان‌السلطنه ـ نیای خود ـ می‌داند و در توضیح آن می‌نویسد: «… هنگامی که ابوالقاسم‌خان قراگزلو ناصرالملک به ایالت کردستان رفت، میرزا سلمان فراهانی بیان‌السلطنه [از شکسته‌نویسان و رجال و ادبای نامور عهد قاجار] را به پیشکاری ایالت کردستان، همراه بُرد. بیان‌السلطنه در کرسی ایالت با ملک‌الکلام که سخندانی دانشمند بود، محشور و مصاحب بود و امیرالکتاب فرزند وی در عنفوان جوانی می‌زیست. معاشرت و مصاحبت بیان‌السلطنه با ملک‌الکلام موجب شد که با استعداد ذاتی و ذوق ادبی و هنری امیرالکتاب پی برد، تا آنجا که شایستگی او را در محضر ناصرالملک بازگو کند و والی،‌ امیرالکتاب را به دارالایاله خواند و او را تشویق به‌سزا کرد و بنواخت و در دستگاه ایالتی به کار انشاء گماشت. چون وزارت مالیه به ناصرالملک تفویض شد و به تهران آمد، بیان‌السلطنه نیز همراه و در وزارت مالیه همکار او بود و پس از اندک زمانی امیرالکتاب را به تهران خواند و او را در دفتر استیفای وزارت مالیه به کار گماشت. در فاصله ورود ناصرالملک و رسیدن امیرالکتاب به تهران، بیان‌السلطنه با ملک‌الکلام مکاتبه داشت و چندین نامه دوستانه به خط زیبا و به انشای شیوای ملک‌الکلام که خطاب به بیان‌السلطنه نوشته، نزد من است که در همۀ آنها از امیرالکتاب یاد کرده و «سلام مخلصانۀ» او را ابلاغ کرده است.

پس از درگذشت عضدالملک که ناصرالملک به نیابت سلطنت احمدشاه قاجار منصوب شد، امیرالکتاب همچنان در وزارت مالیه اشتغال داشت تا به سال ۱۳۰۷ به دفتر ریاست وزرا انتقال یافت و معززا با سمت منشی نخست‌وزیر، به انجام خدمت مشغول بود، تا به سال ۱۳۲۸ شمسی از خدمت متقاعد شد.

چون به سال ۱۳۲۲ شمسی به استدعا و کوشش شادروان ذکاءالملک فروغی نخست‌وزیر وقت، فرمان رضاشاه برای انتقال قسمتی از کتاب‌های کتابخانه سلطنتی به کتابخانه ملی صادر گردید، برای تفکیک کتاب‌های کتابخانه که مدتها متروک مانده بود، انجمنی از نمایندگان دستگاه‌های صلاحیت‌دار تشکیل شد. این نمایندگان عبارت بودند از: مرحوم حسین سمیعی ادیب‌السلطنه و آقای سیدیوسف شکرایی از وزارت دربار، مرحوم عبدالحسین هژیر از وزارت دارایی، مرحوم محمدقانع بصیری، بصیرالسلطان و ابراهیم توفیقی، صدیق همایون از بیوتات سلطنتی و نگارنده [دکتر مهدی بیانی] که در آن زمان مدیر کتابخانه ملی بودم، از وزارت فرهنگ و مرحوم امیرالکتاب از طرف نخست‌وزیری در این انجمن شرکت داشت و در این اجتماعات بود که من [بیانی] از نزدیک با امیرالکتاب آشنا شدم و مدت سه سال، هر هفته دو روز و هر روز سه ساعت که به کار تفتیش و تفکیک کتاب‌ها سرگرم بودیم، او به انتساب من به بیان‌السلطنه و من به کیفیت اخلاقی و علمی و ادبی و هنری او آشنا شدیم و رشته دوستی ما که پیوند خانوادگی نیز داشت، روز به روز استوارتر شد و از این موهبت تا دو روز پیش از مرگ وی، برخوردار بودم و بارها من به خانۀ وی رفتم و او به خانۀ من و کتابخانه ملی آمد و من [بیانی] از محضر پربرکت وی، بهره‌ها برداشتم و فایده‌ها اندوختم. (۱۳۴۴، ۳۷۱ـ۳۷۳)